🖤❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_26
تقلا میکردم برای نفس کشیدن با تمام توانم داد زدم:
-به... به خودت بی... بیا لعنتی.
چشمام داشت تار میشد و یه هاله سیاهی روش حس میکردم که یهو دستها از دور گردنم باز شد و خوردم زمین و چشمام بسته شد...
به زور چشمام رو باز کردم و آروم بلند شدم، نیکیتارو کنار خودم رو زمین دیدم. خودم رو کشوندم کنارش و نشستم، با کف دست چند بار آروم زدم رو شونه های نیکیتا و کنار گوشش صداش کردم:
-نیکیتا؟ خوبی؟
تکونی نخورد، سرم رو به دماغش نزدیک کردم و به قفسه سینش خیره شدم، نفساش عمیق بود و انگار خواب بود.
رو دستام بلندش کردم و از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق مشترکمون بردمش، رو تخت گذاشتمش و پتویی روش انداختم.
بوسهای رو موهاش زدم و رفتم به طبقه پایین، گوشیم رو برداشتم و شماره آنجلا رو گرفتم با اولین بوق جواب داد:
-سلام، جانم داداش؟
-سلام خوبی آنجلا؟ رزالی خوبه؟
-مرسی داداش جفتمون خوبیم، جان اتفاقی افتاده؟
با من من گفتم:
-با رزالی بیا خونه ما کارت دارم.
-باشه داداش نیم ساعت دیگه اونجام.
لبخندی زدم و گفتم:
-فعلا.
و قطع کردم. سرم رو بین دستام گرفتم و با خودم زمزمه کردم:
-اینجا چه خبره آخه؟
صدایی درست از رو به روم اومد:
-خبر خوبی نیست!
سرم و بالا گرفتم با دیدن قیافه نوازش به معنی واقعی روح از تنم رفت ...
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_26
تقلا میکردم برای نفس کشیدن با تمام توانم داد زدم:
-به... به خودت بی... بیا لعنتی.
چشمام داشت تار میشد و یه هاله سیاهی روش حس میکردم که یهو دستها از دور گردنم باز شد و خوردم زمین و چشمام بسته شد...
به زور چشمام رو باز کردم و آروم بلند شدم، نیکیتارو کنار خودم رو زمین دیدم. خودم رو کشوندم کنارش و نشستم، با کف دست چند بار آروم زدم رو شونه های نیکیتا و کنار گوشش صداش کردم:
-نیکیتا؟ خوبی؟
تکونی نخورد، سرم رو به دماغش نزدیک کردم و به قفسه سینش خیره شدم، نفساش عمیق بود و انگار خواب بود.
رو دستام بلندش کردم و از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق مشترکمون بردمش، رو تخت گذاشتمش و پتویی روش انداختم.
بوسهای رو موهاش زدم و رفتم به طبقه پایین، گوشیم رو برداشتم و شماره آنجلا رو گرفتم با اولین بوق جواب داد:
-سلام، جانم داداش؟
-سلام خوبی آنجلا؟ رزالی خوبه؟
-مرسی داداش جفتمون خوبیم، جان اتفاقی افتاده؟
با من من گفتم:
-با رزالی بیا خونه ما کارت دارم.
-باشه داداش نیم ساعت دیگه اونجام.
لبخندی زدم و گفتم:
-فعلا.
و قطع کردم. سرم رو بین دستام گرفتم و با خودم زمزمه کردم:
-اینجا چه خبره آخه؟
صدایی درست از رو به روم اومد:
-خبر خوبی نیست!
سرم و بالا گرفتم با دیدن قیافه نوازش به معنی واقعی روح از تنم رفت ...