#یاد
#فروغ_فرخزاد
او همچنان یک پدیده است، یک فیگور یگانه و زخمی در دهههای گذشته و آینده.
بزرگترین شاعر معاصر، وصفیست ناگزیر.
اما او را به این صفتهای الصاقی نیازی نیست، این" مهمترین " و بزرگترین"ها، این عناوین پر طمطراق از سر سادهانگاری و قیاسپنداری، که محصول مشترک رسانه و ابتذال است.
کی بود و چگونه بود که احمد شاملو نوشت؛
نامت سپیده دمیست که بر پیشانی آسمان میگذرد.
وقتی چنان با زبان و جهان یکی شده باشی شعر "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" را خواهی نوشت؛ تنانه و چهره به چهرهی زمانه، شعری که زندگی ست. و " خانه سیاه است" را میسازی که در هر زلزلهای و ویرانیای از نو روی پرده میآید.
در مستند "خانه سياه است "چشمي كه از پشت دوربين ميبيند آلوده به همان زخمي است كه بدنهاي داخل قاب را در بر گرفته؛ بدنهاي بي ارگان. جذامخانه اي كه مرز ندارد و دروازهاي است گشوده به هستی و نیستی بیماران و درماندگان.
كارگردان فيلم در كلوزآپهاي مثال زدنياش، بیچهرهگي آدمهاي آلوده به تجربهی هولناك جذام را نشان ميدهد بيآنكه زخم را تقديس كند. جذاميیها، این تبعيديهای شب سهمگین جهان ما. جذامی، یک نام کثیر است. آنها که "حس بودن ندارند چون حس خنديدن ندارند ..."
[ ژوليا كريستووا ، "نيروهاي وحشت"]
جذاميهای فيلم فروغ حتي وقتي ميخندند با دلهره و ترس میخندند.خنديدنشان " راهي براي جاي دادن و يا جابهجايی آلودگي است".
فروغ فرخزاد ، هم در شعر و هم در سينمای مستند، آلودهگی تمام عيار به سوژه را تجربه میكند.
او خود را به درون قاب میكشاند. شكل زندگی و تجربهی نوشتاري و سينمايیاش به گونهای است كه كشيده ميیشود. دریافته است که اگر با زخم نیآمیزد همواره بيرون از قاب میماند.
@farhaadgooraan
#فروغ_فرخزاد
او همچنان یک پدیده است، یک فیگور یگانه و زخمی در دهههای گذشته و آینده.
بزرگترین شاعر معاصر، وصفیست ناگزیر.
اما او را به این صفتهای الصاقی نیازی نیست، این" مهمترین " و بزرگترین"ها، این عناوین پر طمطراق از سر سادهانگاری و قیاسپنداری، که محصول مشترک رسانه و ابتذال است.
کی بود و چگونه بود که احمد شاملو نوشت؛
نامت سپیده دمیست که بر پیشانی آسمان میگذرد.
وقتی چنان با زبان و جهان یکی شده باشی شعر "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" را خواهی نوشت؛ تنانه و چهره به چهرهی زمانه، شعری که زندگی ست. و " خانه سیاه است" را میسازی که در هر زلزلهای و ویرانیای از نو روی پرده میآید.
در مستند "خانه سياه است "چشمي كه از پشت دوربين ميبيند آلوده به همان زخمي است كه بدنهاي داخل قاب را در بر گرفته؛ بدنهاي بي ارگان. جذامخانه اي كه مرز ندارد و دروازهاي است گشوده به هستی و نیستی بیماران و درماندگان.
كارگردان فيلم در كلوزآپهاي مثال زدنياش، بیچهرهگي آدمهاي آلوده به تجربهی هولناك جذام را نشان ميدهد بيآنكه زخم را تقديس كند. جذاميیها، این تبعيديهای شب سهمگین جهان ما. جذامی، یک نام کثیر است. آنها که "حس بودن ندارند چون حس خنديدن ندارند ..."
[ ژوليا كريستووا ، "نيروهاي وحشت"]
جذاميهای فيلم فروغ حتي وقتي ميخندند با دلهره و ترس میخندند.خنديدنشان " راهي براي جاي دادن و يا جابهجايی آلودگي است".
فروغ فرخزاد ، هم در شعر و هم در سينمای مستند، آلودهگی تمام عيار به سوژه را تجربه میكند.
او خود را به درون قاب میكشاند. شكل زندگی و تجربهی نوشتاري و سينمايیاش به گونهای است كه كشيده ميیشود. دریافته است که اگر با زخم نیآمیزد همواره بيرون از قاب میماند.
@farhaadgooraan