امشب یک ردیف، یک خیابان، یک میدان، یک شهر "نخل" درتهران دیدم..یکی بی کاکل، یکی با کاکل، یکی از تنه دوتکه شده، یکی جای ترکش برپیکرش، یکی باتنه ای سیاه..سراغ مردی نحیف وسبزگونه را ازمن گرفتند..یک لحظه می خواستم به آن هانشانی آن مرد را ندهم..اما یادم آمد اگر نشانی اش راندهم، آن ها خود به خوابش می روندوخوابش راآشفته می کنند.. زبان درکامم چرخید که بگویم:" الان این جا بود، درسینمافلسطین"..یکی ازنخل ها، همان که تنه اش سیاه است، خم شد برمن که یعنی سکوت کنم وچیزی نگویم..نگفتم..ترسیدم شاید. آن یکی نخل که کاکل داشت، همچون زنی زیباکه باد کاکل اش را به هرسومی برد گفت:"ما می دانیم چه گفت..او تنها جنوبی سینماست که هرگاه سخن بگوید، از مصیبت ما دادِ سخن می گوید..اگرشماجنوبی ها خود باخته شده اید، او اماهرروز صدای مامی شود درسینما، آن هم درروزگاری که سینمامارافراموش کرده"..آن که ترکش برتن اش بود، گفت:"جوانک! ما می دانیم که پیرمرد الان، همین الان ازنخل های جنوب گفت وازنخل دارانی که نخل ازخانه مهم تر است برای شان..می دانیم که پیرمرد گفت جنگ ماراازبین نبرد.. دیده نشدن مان توسط حضرات ما راکُشت..نشانی خانه اش؟"..دست بلند کردم، بگویم آن سو، آن جا، آن خانه، خانه اش هست..نگاه کردم، دیدم نخل ها نیستند..نگاه کردم، دیدم خانه ای شبیه نخل شده بود.. به خانه که رسیدم، تلویزیون راکه روشن کردم، گوینده ی خبر می گفت:"امشب خانه ای "ناصر تقوایی" نخلستان شده است".. (حبیب باوی ساجد)@habibbawisajed59🎥🎬🌴