اهواز4-10-1380/حبیب باوی ساجد👇
امروزصبح درگیرِمراسمِ بزرگداشتِ احمدمحمود بودم. فیلمی راکه درباره ی اوساختم آماده پخش کردم، دستگاه پخش وسیستم صدا راتست کردم. عصر مراسم آغازشد. «صفدرتقی زاده» بود،«احمدآقائی»،و«یارعلی پور مقدم»که پیام«محموددولت آبادی»راخواند. «خسروپی آفرین» نویسنده ی مجموعه داستان«آخرآسفالت»،بودو«سیدمحمودسجادی»و«هادی طحان»(براتعلی عکاس مدارصفردرجه)،«استادمحموداعطاء»(برادراحمدمحمود)وخیلِ علاقمندان به احمدمحمودوادبیات- کوچک وبزرگ وازدحام چنان بودکه عده ای سرپاایستاده بودندواین گونه است که می توان به محبوبیت نویسنده پی برد. امادردقایقِ اولیه ی مراسم جای خالی کسی- نویسنده/ وزیربسیارخالی بود. اوخودگویاپیشنهادداده بودکه درمراسم حضورپیداکند. مراسم آغاز می شود باقرائت کلام الله مجیدوآن وزیر نیامده است. می روم بیرون همراه دوستانِ برگزارکننده نگاه نگاه می کنم ومی بینم«سیدعطاءا...مهاجرانی» همراه عده ای درسالن انتظارایستاده است به انتظارومن معنی واردسالن نشدنش رانمی دانم. بعدوروداوهماناو برخاستن ویک نفس تشویق کردن حضارهمانا. (حالا می فهمم چرا مهاجرانی میان قرائت قرآن واردسالن نشد). مهاجرانی می رود درردیف اول کنارِاحمدمحمود می نشیند. علاقمندان گاه به گاه می آیندکتاب به محمودمی دهند امضاءکند، یابااوعکس یادگاری بگیرنند، یاگل به اوبدهند. یک بارمحمودگل هدیه شده رابه مهاجرانی دادودسته ی دیگرگل رابومی می کشید،چنان که حس می کردی شادمانه ترین لحظه حیات اش رابومی کشد. بیرون ازسالن آمبولانس پارک کرده است تا اگرحالِ نویسنده مان نامساعدشدبتوان اورابه موقع رساندبه بیمارستان. می روم ردیفِ اول وآرام درگوشِ احمدمحمودمی گویم:
-«حال تان خوب است؟نیازبه اکسیژن ندارید؟».می گوید:«نه فعلأ خوبم».
بعدمهاجرانی می رود روی صحنه ودررثای محمود و درباب اووآثارش چنان منتقدی آگاه به زیبایی شناسی داستان وهستی شناختی نویسنده ودرباره ی توجه محمودبه رویدادهای معاصرسخن می گوید. بعدنوبت می رسدبه پخش فیلمم درباره ی احمدمحمود.. صفدرتقی زاده می رودروی صحنه، متن طولانی رادرباره ی محمود و مدارصفردرجه اش واشاره ی هیات داورانِ جایزه ی بیست داستان نویسی به ویژگی آن رمان«...طنزپرخون و...» تفاوت نویسندگان ایرانی بانویسندگان خارجی ویکی ازویژگی های برندگانِ نوبل، محبوبیتِ آن نویسندگان در وطن شان برشمرد که حالا نمونه ی عینی اش احمدمحموداست وسالنی که مملوازدوستدارانِ اوست. یارعلی پورمقدم می رودروی صحنه وپیام دولت آبادی رامی خواند:
-«.. دوست داشتم آنجامی بودم درآوردگاه تومیان مردمی که جنگی جانکاه راتاب آورده اند.. می دانی که زمانه باگرفتاری های روزمره اش چه می کندبامن..»،«یدمحمود سجادی" و"کاظم کریمیان" و"دکترعزت الله قاسمی" که به روانشناسی درآثارِمحمود پرداخت وشعری دررثای محمودخواند، هریک بالای صحنه رفته ودرباب محمودوآثارِاوسخن گفتند. نوبت به محمود می رسدوحضارسرپا می ایستندواوراتشویق می کنند،یک صدا. محمودپشت تریبون می رودومی گوید :«من سخنران خوبی نیستم اما امروزبارم سنگین شده است وناچارم پاره ای ازاحساساتِ خودم رابیان کنم. من الان درشهری نفس می کشم که یادگارِدورانِ نوجوانی وجوانی من است وذهن من هرلحظه گوشه گوشه های این شهررا می گردد».
محمود که ازبیماری تنفسی رنج می برد درادامه می گوید :«من ازحضورِ دکترمهاجرانی تشکرمی کنم. من دروجودِ (اودکتر مهاجرانی) شخصیتی رادیدم که این شخصیت مراتبدیل به مریدِخودکرد». محمودکه توان ایستادن ندارد، پشتِ میززوی صحنه می نشیندومجری ازدکترمهاجرانی دعوت می کندتا بیایدروی صحنه ولوح تقدیرِ خانه ی مطبوعات رابه محمودتقدیم کنند. من نیزبه نیابت ازگروه فیلم سازان آزاداهوازبه روی صحنه می روم وبااحترام به دکترمهاجرانی ،بی واسطه قابی که طرحی است ازچهره ی محمودوچندنویسنده،شاعروفیلمسازاست رابه اوتقدیم می کنم. پس ازپایانِ مراسم، حضار دورِ محمودرا می گیرنندوعکسِ یادگاری، و.. دکترمهاجرانی هم میانِ حلقه ای قرارمی گیرد، باپرسش هایی دربابِ سیاست وآینده ی اصلاحات. عده ای جوان دوروبرِمحمود می نشینند درگوشه ای ازمحموطه ی بیرونِ سالن وبرای او داستان های شان رامی خوانند. من و"فاطمه" و "سارا" که حالاپنج ماه است پابه دنیای فانی نهاده است وپوشیده است میان پوشینه ای آبی، خیره ایم به محمود ومن به فاطمه می گویم: «این گونه است که نویسنده روزِ تولدش رادروسعتی چنین ازخانه وکاشانه برگزارمی کند، به چهارمِ دی ماه سال یکهزاروسیصدوهشتاد،درهفتادمین سال ازنفس کشیدن و پنجاه مین سال جان دادن به کلمه.»🌴📕✏️
@habibbawisajed59