Habib bawisajed


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


روزنه ای برهنروادبیات

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


اهوازآن گونه که بود؛ آن گونه که هست؛ که نیست دیگر..
(بازخوانی رمانِ همسایه ها درگذرِ زمان)
👇📕✏️🌴👇📕📕📕📕📕📕📕
فاصله ی رمان همسایه ها از نوشتن تاچاپ ومنتشر شدن حداقل ده سال است. درابتدا هم قرار نبود "خالد" (قهرمانِ رمان) مبارز سیاسی باشد، در نسخه ی نخست، خالد قاچاقچی بود وفرازی از نسخه ی نخست، بصورتِ داستانِ مستقل، بانام "ترس" در مجموعه داستانِ "زائری زیرباران" چاپ ومنتشر شده است. اما کجا این رمان مهمِ سیاسی / اجتماعی ادبیاتِ معاصرِ فارسی آفریده شد؟ این رمان را محمود در شرایطِ سختِ معشیت که مدام برای کار در اهواز به درِ بسته می خورد آفرید : "یکسال است که گرفتارِ کارِ شرکت نفت هستم. تاحالا معلوم نیست چند نورِ چشمی را استخدام کرده اند ولی بختِ فلک زده ی من ؟!" (دیداربا احمدمحمود / ص73. @habibbawisajed59 (ادامه رادر لینک ضمیمه بخوانید ..
http://bavisajed.blogfa.com/
post-69.aspx


سینمای آزاداهوازدردهه ی پنجاه.. کیانو ش عیاری،داریوش عیاری،سیدعلی سجا دی حسینی،امیرزرگان،سیدحسن بنی هاشمی،مجیدجوانمرد،سعیددستگاهی، و..دراین عکس حضوردارند..@habibbawisajed59🎥🎬🌴


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
یادی ازاحمدمحمودکه چهارم دی ماه سال۱۳۱۰دراهوازمتولدشد
@habibbawisajed59🌴📕✏️


میلادحضرت عیسی مسیح علیه السلام برتمامی مسیحیان جهان،خاصه هم وطن نان مسیحی مبارک باشد..
🌴@habibbawisajed59🌴


اهواز4-10-1380/حبیب باوی ساجد👇
امروزصبح درگیرِمراسمِ بزرگداشتِ احمدمحمود بودم. فیلمی راکه درباره ی اوساختم آماده پخش کردم، دستگاه پخش وسیستم صدا راتست کردم. عصر مراسم آغازشد. «صفدرتقی زاده» بود،«احمدآقائی»،و«یارعلی پور مقدم»که پیام«محموددولت آبادی»راخواند. «خسروپی آفرین» نویسنده ی مجموعه داستان«آخرآسفالت»،بودو«سیدمحمودسجادی»و«هادی طحان»(براتعلی عکاس مدارصفردرجه)،«استادمحموداعطاء»(برادراحمدمحمود)وخیلِ علاقمندان به احمدمحمودوادبیات- کوچک وبزرگ وازدحام چنان بودکه عده ای سرپاایستاده بودندواین گونه است که می توان به محبوبیت نویسنده پی برد. امادردقایقِ اولیه ی مراسم جای خالی کسی- نویسنده/ وزیربسیارخالی بود. اوخودگویاپیشنهادداده بودکه درمراسم حضورپیداکند. مراسم آغاز می شود باقرائت کلام الله مجیدوآن وزیر نیامده است. می روم بیرون همراه دوستانِ برگزارکننده نگاه نگاه می کنم ومی بینم«سیدعطاءا...مهاجرانی» همراه عده ای درسالن انتظارایستاده است به انتظارومن معنی واردسالن نشدنش رانمی دانم. بعدوروداوهماناو برخاستن ویک نفس تشویق کردن حضارهمانا. (حالا می فهمم چرا مهاجرانی میان قرائت قرآن واردسالن نشد). مهاجرانی می رود درردیف اول کنارِاحمدمحمود می نشیند. علاقمندان گاه به گاه می آیندکتاب به محمودمی دهند امضاءکند، یابااوعکس یادگاری بگیرنند، یاگل به اوبدهند. یک بارمحمودگل هدیه شده رابه مهاجرانی دادودسته ی دیگرگل رابومی می کشید،چنان که حس می کردی شادمانه ترین لحظه حیات اش رابومی کشد. بیرون ازسالن آمبولانس پارک کرده است تا اگرحالِ نویسنده مان نامساعدشدبتوان اورابه موقع رساندبه بیمارستان. می روم ردیفِ اول وآرام درگوشِ احمدمحمودمی گویم:
-«حال تان خوب است؟نیازبه اکسیژن ندارید؟».می گوید:«نه فعلأ خوبم».
بعدمهاجرانی می رود روی صحنه ودررثای محمود و درباب اووآثارش چنان منتقدی آگاه به زیبایی شناسی داستان وهستی شناختی نویسنده ودرباره ی توجه محمودبه رویدادهای معاصرسخن می گوید. بعدنوبت می رسدبه پخش فیلمم درباره ی احمدمحمود.. صفدرتقی زاده می رودروی صحنه، متن طولانی رادرباره ی محمود و مدارصفردرجه اش واشاره ی هیات داورانِ جایزه ی بیست داستان نویسی به ویژگی آن رمان«...طنزپرخون و...» تفاوت نویسندگان ایرانی بانویسندگان خارجی ویکی ازویژگی های برندگانِ نوبل، محبوبیتِ آن نویسندگان در وطن شان برشمرد که حالا نمونه ی عینی اش احمدمحموداست وسالنی که مملوازدوستدارانِ اوست. یارعلی پورمقدم می رودروی صحنه وپیام دولت آبادی رامی خواند:
-«.. دوست داشتم آنجامی بودم درآوردگاه تومیان مردمی که جنگی جانکاه راتاب آورده اند.. می دانی که زمانه باگرفتاری های روزمره اش چه می کندبامن..»،«یدمحمود سجادی" و"کاظم کریمیان" و"دکترعزت الله قاسمی" که به روانشناسی درآثارِمحمود پرداخت وشعری دررثای محمودخواند، هریک بالای صحنه رفته ودرباب محمودوآثارِاوسخن گفتند. نوبت به محمود می رسدوحضارسرپا می ایستندواوراتشویق می کنند،یک صدا. محمودپشت تریبون می رودومی گوید :«من سخنران خوبی نیستم اما امروزبارم سنگین شده است وناچارم پاره ای ازاحساساتِ خودم رابیان کنم. من الان درشهری نفس می کشم که یادگارِدورانِ نوجوانی وجوانی من است وذهن من هرلحظه گوشه گوشه های این شهررا می گردد».
محمود که ازبیماری تنفسی رنج می برد درادامه می گوید :«من ازحضورِ دکترمهاجرانی تشکرمی کنم. من دروجودِ (اودکتر مهاجرانی) شخصیتی رادیدم که این شخصیت مراتبدیل به مریدِخودکرد». محمودکه توان ایستادن ندارد، پشتِ میززوی صحنه می نشیندومجری ازدکترمهاجرانی دعوت می کندتا بیایدروی صحنه ولوح تقدیرِ خانه ی مطبوعات رابه محمودتقدیم کنند. من نیزبه نیابت ازگروه فیلم سازان آزاداهوازبه روی صحنه می روم وبااحترام به دکترمهاجرانی ،بی واسطه قابی که طرحی است ازچهره ی محمودوچندنویسنده،شاعروفیلمسازاست رابه اوتقدیم می کنم. پس ازپایانِ مراسم، حضار دورِ محمودرا می گیرنندوعکسِ یادگاری، و.. دکترمهاجرانی هم میانِ حلقه ای قرارمی گیرد، باپرسش هایی دربابِ سیاست وآینده ی اصلاحات. عده ای جوان دوروبرِمحمود می نشینند درگوشه ای ازمحموطه ی بیرونِ سالن وبرای او داستان های شان رامی خوانند. من و"فاطمه" و "سارا" که حالاپنج ماه است پابه دنیای فانی نهاده است وپوشیده است میان پوشینه ای آبی، خیره ایم به محمود ومن به فاطمه می گویم: «این گونه است که نویسنده روزِ تولدش رادروسعتی چنین ازخانه وکاشانه برگزارمی کند، به چهارمِ دی ماه سال یکهزاروسیصدوهشتاد،درهفتادمین سال ازنفس کشیدن و پنجاه مین سال جان دادن به کلمه.»🌴📕✏️@habibbawisajed59


چهارم دی ماه سال ۱۳۱۰ احمدمحمود در اهوازمتولدشد..دراین عکس محمودروی پل سفیدوبالای شط پرخروش کارون است..درکنارقهرمان یکی ازرمان هایش☝️🌴📕✏️@habibbawisajed59


بیمارستان شفای اهواز کجاست!؟ (درنگی بریاداشتِ فاضل خمیسی)..
درخلوتِ خود، سردررمانِ "همسایه ها" ی "احمدمحمود" داشتم که چهارم دی ماه، سالروزِ تولدش هست، و خواسته شد ازمن دربابِ "اهواز دررمانِ همسایه ها" نوشتاری جان به کلمه بدهم تاجان به چاپ بگیرد درزادروزِ این داستان نویسِ برجسته.. دراهوازِ دهه ی سی غوطه وربوده ام، رسیده ام به نخستین جرقه های عاشقانه ی "خالد" و"سیه چشم".. رسیده ام به خروشِ کارونِ سیل آسا که حالا مرده ای ست روبه احتزار. غرقِ دوباره خوانی رمانِ همسایه ها بودم که ناگهان یادداشتی از یک دوست به من رسید.. نگاه از همسایه ها دزدیدم و بابی رغبتی نیم نگاهی دوختم به یادداشتِ وات ساپی!! تیترِ یاداشت : "زمانی برای گریستنِ گلها".. جمله ی نخست را خواندم وبعد دل درگروِ یاداشت دادم تا انتها که بُغض امانم نداد و کم مانده بود خفه شوم تاکه گونه ام سوخت وراه نفس درسینه باز شد.. یادداشت چه بود که مرا این گونه جلوه داد تاحدِ منقلب شدن؟ واژه ها همانی ست که هست، همانی ست که بود.. نه ابداعی در کلمه بود ونه درکلام نوآوری.. اثرِ ادبی نبود که برخیزی وبانگ سربدهی : "وای از از تخیلِ شاعر ونویسنده".. نه، هیچ کدام نبود، جز یک یادداشتِ کوتاه به قلمِ انسانی که من اورانه بنام می شناسم نه به چهره؛ "فاضل خمیسی".. باری، یاددشت کوتاه بود، گزارشی بود کوتاه از دیدارِ جنابِ خمیسی با کودکِ بیمارِ مبتلا به سرطان، بنام :"عبدالحسن".. اما گاهی یک کلمه توراآتش می زند وخاکستر می شوی درخاک، چندان که پیش از این توگویی نبوده ای هرگز، که اگر بوده ای چنین ذره ذره درهوا پراکنده نمی شدی ویا درخاک وباخاک یکسان نمی شدی.. حالا کلمه جایش رابه یک یادداشت داده بود، یادداشت، گزارشِ بی واسطه ای بود از کودکانِ سرطانی اهواز.. دردنامه ای بود از خانواده های دردمندشان که باماهی هشتادهزارتومان (تعجب نکنید، عینأ هشتادهزارتومان) بهزیستی، باید درمانِ بی امانِ پاره های تن شان را به جان بخرند که جانی نیست دیگر در توان، جز مشتی پوست واستخوان.. یادداشت، رنج نامه ای بود که تکانه بر کوه می راند، (انسان که جای خود).. وقتی که می خواندی مادرِ دختر بچه ی بیمار (مرضیه) می گوید معلم نفرستید بیمارستان، چراکه دکترها گفته اند تادوهفته ی دیگر مرضیه رفتنی ست!! وای برمن..این چیست؟ این گفتارِ مادری ست دربابِ پاره ی تن؟ این مادر قصی القلب است؟ آیا این مادر نظاره می کند پرپر شدن دخترش را؟ کاری از کسی برنمی آید؟ دکترها جوابش کرده اند؟ خرجِ دواودرمانش چه؟ چگونه بودتااین لحظه؟ برسرِ مادرش چه رفته است که این این گونه چنین جمله ای دربابِ مرگ وزندگی دخترش می گوید که من حتی درداستان هم توانِ آن راندارم دردهانِ کسی بگذارم؟ وعبدالحسن که اوهم مادرش می گوید رفتنی ست؟ وسرهای تراشیده ی دخترانِ تادیروز گیسوکمند؟ پسرانِ تادیروز زلف افشان؟ باید پدرباشی تابفهمی معنای این گزارش چیست.. باید انسان باشی تابفهمی، انسان که جای خود، گُلی اگرلگدمال شود، مامسولیم دربرابرِاو.. بگذارید همین جاتمامش کنم.. بُغض امانم رابریده است.. خفه ام کرده است این یادداشت.. اما ابدأ از نشسته گان برکُرسی های تصمیم گیری گله ای ندارم.. آن ها به کارِ خود مشغول اند.. چیزهایی هست که آن ها می دانند ومانادانیم!! گله ی من از خودم هست.. بیزارِم از ناآگاهی از چنین مصیبت هایی که بی خبرم از آن ها.. چندان که نمی دانم "بیمارستان شفا" ی اهواز که مختصِ کوکانِ سرطانی ست کجاست!! برای یک دوست نوشتم : "بیمارستان شفا" کجاست!؟ ( حبیب باوی ساجد / اولِ سرمای هزار وسیصد نودوشش)@habibbawisajed59🌴😔


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
واین هم سرپنجه های هنرمندانه ی نیما اورکی برپیانووقطعه ی کلاسیک جهان موسیقی..واین هم فرزند ستاراورکی، آهنگسازبرجسته ی سینماوتلویزیون☝️🎼🎹🌴@habibbawisajed59


آیا از زمانِ کوربه(آغازگررئالیست درنقاشی) تا بالزاک و هوگو و تولستوی و چخوف و گورکی و داستایوفسکی ونجیب محفوظ، ادبیاتِ رئالیستی به یک شکل انسان و جهان را بازتاب داده است؟ و آیا اگر قرار باشد با استدلال‌های ذکر شده، به رئالیست بی‌اعتنا باشیم و یکسره آن را مردود کنیم و هرکس چنین نگاه و اثری دارد را در رده‌ی متاًخران ادبی بدانیم، آن وقت تکلیفِ آن همه شاهکارِ بی‌چون و چرای ادبیاتِ رئالیستی چه می‌شود؟ مثلاً ویکتور هوگو و «بینوایان» اش را چه کنیم؟ تولستوی و «جنگ و صلح» اش؟ داستایفکسی و «شب‌های روشن» اش، و چخوف که در مقایسه با گورکی متهم می‌شد به بی‌توجه‌ای نسبت به جامعه‌اش، با داستان‌های کوتاه اش و خاصه داستان «سوگواری»‌اش چه می‌شود؟ و نجیب محفوظ که معنای دیگری به "قاهره" داد؟ آیا رئالیست از ابتدا آمده بود که مکتب شود؟ آیا بالزاک صرفاً برای آفرینشِ هنری به جامعه و حوادثِ پیرامونش می‌نگریست، آن هم در ساحتِ رئالیست؟ آیا این مورخان و منتقدان نبودند که بعدها رئالیست را از حافظه‌ی تاریخ بیرون کشیدند و نام‌آوران آن را برپیشانی ادبیات ثبت کرده‌اند؟. روانشادسیدرضاحسینی درکتاب «مکتب های ادبی» می نویسد : «این مکتب ادبی (رئالیست) بیشتر از این لحاظ حائز اهمیت است که مکتب‌های متعدد بعدی نتوانسته است از قدر و اعتبار آن بکاهد و بنای رمان‌نویسی جدید و ادبیات امروز جهان بر روی آن‌ها نهاده شده است».
آیا رئالیست‌ها تخیل نمی‌کنند؟ تخیل می‌کنند و تخیل هیچ‌گونه منافاتی با رئالیست ندارد، به شرط این‌که تخیل به تناسبِ آدم‌ها، جغرافیا و حوادث باشد. یعنی چیزی وارد جهان داستانی رئالیست نمی‌شود که به هدف اصلی که همانا انعکاسِ «واقعیت» باشد خدشه وارد کند. جالب است بدانیم حتی نویسنده‌ای چون «گابریل گارسیا مارکز» که سنگِ بنای رئالیست جادویی را نهاده است و یا بنام او کرده‌اند بی‌آن که خود بداند و یا از پیش چنین اندیشیده باشد، «صدسال تنهایی»اش را بر آمده از واقعیت و حوادث پیرامونش می‌داند :
«به گمانم می‌توانم نشان دهم که حتی یک سطر در کتاب‌هایم وجود ندارد که الهام گرفته از رویدادی حقیقی نباشد، رویدادی که برایم روایت شده یا آن را زیسته یا شناخته‌ام/ به نظرم تصمیم من نه ابداع یا آفرینش واقعیتی جدید، بلکه یافتن واقعیتی بوده که با آن در آمیخته بودم و در نتیجه خوب می‌شناختمش. من به این نوع از نویسندگان تعلق دارم». روانشاد«احمدمحمود» دراین باره نوشته است : «کم‌تر منتقدی هست که به جای این‌که بگوید: این خطاست، چون با قاعده و اصول مغایرت دارد، بگوید: این خطاست، چون حقایق و شواهد زندگی چیز دیگری است.»..(فرازی ازمقدمه ی حبیب باوی ساجدبرچاپ دوم کتاب احمد محمود/ انتشارات افراز/ چاپ۱۳۹۶) @habibbawisajed59📕✏️🌴


امشب یک ردیف، یک خیابان، یک میدان، یک شهر "نخل" درتهران دیدم..یکی بی کاکل، یکی با کاکل، یکی از تنه دوتکه شده، یکی جای ترکش برپیکرش، یکی باتنه ای سیاه..سراغ مردی نحیف وسبزگونه را ازمن گرفتند..یک لحظه می خواستم به آن هانشانی آن مرد را ندهم..اما یادم آمد اگر نشانی اش راندهم، آن ها خود به خوابش می روندوخوابش راآشفته می کنند.. زبان درکامم چرخید که بگویم:" الان این جا بود، درسینمافلسطین"..یکی ازنخل ها، همان که تنه اش سیاه است، خم شد برمن که یعنی سکوت کنم وچیزی نگویم..نگفتم..ترسیدم شاید. آن یکی نخل که کاکل داشت، همچون زنی زیباکه باد کاکل اش را به هرسومی برد گفت:"ما می دانیم چه گفت..او تنها جنوبی سینماست که هرگاه سخن بگوید، از مصیبت ما دادِ سخن می گوید..اگرشماجنوبی ها خود باخته شده اید، او اماهرروز صدای مامی شود درسینما، آن هم درروزگاری که سینمامارافراموش کرده"..آن که ترکش برتن اش بود، گفت:"جوانک! ما می دانیم که پیرمرد الان، همین الان ازنخل های جنوب گفت وازنخل دارانی که نخل ازخانه مهم تر است برای شان..می دانیم که پیرمرد گفت جنگ ماراازبین نبرد.. دیده نشدن مان توسط حضرات ما راکُشت..نشانی خانه اش؟"..دست بلند کردم، بگویم آن سو، آن جا، آن خانه، خانه اش هست..نگاه کردم، دیدم نخل ها نیستند..نگاه کردم، دیدم خانه ای شبیه نخل شده بود.. به خانه که رسیدم، تلویزیون راکه روشن کردم، گوینده ی خبر می گفت:"امشب خانه ای "ناصر تقوایی" نخلستان شده است".. (حبیب باوی ساجد)@habibbawisajed59🎥🎬🌴


درسایه ی نظاره گری همه چیزرابرای همیشه خواهیم فهمید. همه ی آن چه موجب به وجودآمدن تجربه ی شهودی هنرمی شود،یامفهومی راکه هنرمندنزد خودتبدیل به تجربه ی شهودی می کند، که امری ست کاملأشخصی ودرونی؛ همه ی این هاراخواهیم فهمید.مفهوم تجربه ی شهودی هنر،فقط ازطریق نظاره امکان بروزدارد.اگربراساس نظاره بنیان گذارده نشود،تجربه ی شهودی هنری ازنمادتهی می شود؛ یعنی امکان توضیح آن باعقل معاش امکان پذیراست. آن وقت تجربه ی شهودی هنرنیست.یعنی دیگرمنعکس کننده ی جهان وانسانیت نیست. تجربه ی شهودی هنربایدبازتاب جست وجوی هنر مندنگون بخت یامشکلات انسانی اش،یا آرزوهاونیازهای اوباشد.بایدبازتابی از جهان باشدنه دنیای هنرمند. بایدراه بشریت رانشان دهد. احساس ساده ی ارتباط باروح؛ روحی که درهمین حوالی ست،کمی بالاترازما،اماهمین جا،درمقابل ما،دراثرهنری زندگی می کندتاآن راهو شمندانه وبه حدکفایت ارج نهد.واین نشان حقیقی نبوغ است. (آندره تارکوفسکی وراهش/ گردآوری وترجمه مهران سپهران/ انتشارات چشمه/ ص ۱۵۳)@habibbawisajed59🎥🎬📕


عکس : مازن هواشم..☝️
نمایشگاه : اهواز،سینماهلال..


به بهانه ی نمایشگاه عکس "مازن هواشم" دراهواز..
درشرایطی که دراهوازمتولیان امرِ فرهنگ وهنر آن گونه که درشأن هنر وهنرمندان این خطه، گام برنمی دارند ودر بدیهیات دست وپا ومی زنند و به گمان خودبه راستی متولی "فرهنگ وهنر" اند!! این هنرمندان مستقل اهوازی اند که می کوشنتد همواره در دشوارترین شرایطِ ممکن، کورسوی روبه خاموشی فرهنگ وهنر اهواز را روشن نگاه دارند. واز همین روست که "هنر دردشوارترین شرایطِ حاکم بر آن، راه خود را می یابد وتأثیرِ خودرا در درازمدت برجای می نهد واین همان دستاوردی ست که بسیاری از نشسته گان بر تصمیماتِ امرِ فرهنگ وهنر درک درست از آن ندارند، که اگر درکِ درستی می داشتند بی شک اهواز امروز بیش ازگذشته صاحب زیرساخت های فرهنگی وهنری می بود.اهوازی که تنها موزه ی هنرهای معاصرش رستوران وسالن جشن عروسی شده است، اهوازی که سال هاست نه سالن سینمایی در آن ساخته شده است ونه سالن های سینماهای فرسوده اش ترمیم شده اند، اهوازی که سالن برای اجرای موسیقی ندارد، اهوازی که کتابفروشی درخورتوجه ندارد، اهوازی که خانه ی هنرمندان ندارد، اهوازی که درمعابروپارک هایش حتی یک تندیس هنرمندانش راندارد، اهوازی که یک فیلم سینمایی بلند بامحوریتِ اهواز در آن ساخته نمی شود، اهوازی که حتی یک جشنواره ی سینمایی درخور بنام اهواز ندارد،اهوازی که سالن های تئاتر درخور ندارد، اهوازی که هزاران زخم دهان گشوده در ساحتِ فرهنگی وهنری دارد، چگونه است که همیشه در عرصه های گونه گونِ رقابتی کشوری وبین المللی هنری سربلند است وهنرمندانِ آن همواره یکه تازِ میدانِ رقابتی اند؟ به یک دلیل : عرصه ی فرهنگ وهنر همواره واز دیرباز برشانه ی هنرمندان مستقل بوده است ونه محصول برنامه ریزی شکست خورده ی برخی از تصمیم گیرندگان فرهنگی وهنری.. به سخنِ دیگر : این عکاس، تئاتری، نقاش، سینماگر، ادیب وموسیقدانِ اهوازی ست که از جان می گذرد ودرجان فرهنگ وهنرِ اهواز می دمد. دراین میان ودرفضای پراز یأس وسرخوردگی فرهنگی وهنری اهواز است که ناگهان می شنوی "مازن هواشم" عکاسِ خوش ذوق مسولیت پذیرِ اهوازی نمایشگاهی از عکس هایش را در گوشه ای از زادگاه اش برپا می کند تابافروشِ آن آثار، بتواند کمکی به زلزله زدگان کوردستان کرده باشد واین همان نگاه ومسولیتی ست که یک هنرمند نسبت به جامعه ی خود دارد. عکس های "مازن" را باید به دقت وباتأمل نگریست وبعد درخلوتِ خود آن عکس ها را باز آفرینی کرد ودراین بازآفرینی ذهنی ست که مخاطب به عنوان جزئی از جامعه، خود به مثابه سوژه جلوه می یابد ودر این جلوه هاست که مخاطب می کوشد همپای عکاس، مرهمی گردد بر زخم های اجتماعی، برمردی که تمامی دارایی اش یک پلاستیک شده است وآن را درسیلاب "شُعیبیه" میانِ آغوش گرفته است.. باری .. عکس های "مازن" را باید در ذهن ودرخلوتِ خود یاز آفرینی کرد.. این نمایشگاه وعکس های "مازن" آغازی ست برای یک تکانه، تلنگر، یک پچپچه ی درگوشی که برخود بیاییم و بی توجه از ناکارآمدی برخی از نشسته گان برتصمیماتِ فرهنگی وهنری اهواز، کارِ خود را باید انجام بدهیم.. باید بازبانِ هنر وبااعتنا به مضامینِ انسانی، این راه پیموده شود.. نمایشگاه عکسِ "مازن هواشم" در اهواز، فرصتی ست برای درخود نگریستن..
(حبیب باوی ساجد/ خزانِ 1396 / اهواز)@habibbawisajed59🌴


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
فرازی ازفیلم «الرساله»ساخته ی جاودانه ی«مصطفی عقاد»☝️
@habibbawisajed59🎥🎬🌴


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
درس گفتارهای نویسنده ..☝️
@habibbawisajed59🎥✏️📒


دست زن دردردست بچه اش بود،دست مردش دردستبند،دستبنددردست امنیه. زن دراندیشه ی مردش بود،مردش دراند یشه ی زمین؛ برزمین چیزی نبودجز مترسک هایی جابه جامیان نخل ها؛نخل ها جابه یاسوخته بودند،یابی سر، یاخشک باسعف هایی آویزان.شب بود. صداهایی مبهم از دور ترس برچهره ی امنیه ها انداخته بود.مردش این را خوب فهمید،وقتی که افسر امنیه با لکنت از سرباز پرسید : بپرس این جارو می شناسه؟
سربازبازبان عربی برای مرد ترجمه کرده بود. افسرامنیه این بارترسیده تراز قبل فریادزده بود : مگه نمی دونی کرولاله؟ با ایماواشاره بهش بگو..
مرد به نخلی چشم دوخته بود که زنش بچه درآغوش درپس آن ایستاده بود،چندان که نخل درپس هیبت او پنهان می ماندواگرنخل دیده می شد، به گاه نرمه بادی بودکه درعبای زن می پیچیدوازورای عبا،نخل وزن هردوبه چشم مردمی آمدند..
(فرازی ازرمان «سامیه»/ نوشته ی حبیب باوی ساجد)🌴📕✏️@habibbawisajed59


شادمان ترازاین نمی شودصبح ات باخبر جایزه سینمایی مدیرترانه کن درفرانسه آغازشودکه درآن رفیق و فرزندنفت ونخل وکارون اهواز، ستاراورکی جایزه بهترین آهنگسازرا دریافت کرده باشد.
@habibbawisajed59🌴🎥🎼🎹


🔸نامه ی سرگشاده ی مستندسازِ خوزستانی خطاب به استاندار خوزستان:
*🔴 چرا مستندِ ریزگردها پس از 8 ماه ساخته نشد؟*
🔸دلیلِ نگاشتنِ این نامه، "ما مردمِ خوزستان" هستیم ولاغیر. ما مردمی که درنفت و بی نفت، در آب و بی آب، در کشاورزی و بی قوت و قوتی، در تحصیلاتِ قابل اعتنا و در استخدام، بی اعتنا...
http://shooshan.ir/fa/news/81176
*جزییات در شوشان👇*
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD7ixTKd2RpY69EzLw




«ساتیاجیت رای» درمدت شش ماه اقامت خوددرلندن،حدود۱۰۰ فیلم ازجمله فیلم نئورئالیستی«دزدان دوچرخه» سا خته ی «ویتوریودسیکا»رامی بیند.همین فیلم اعتقاداورابه سینمای واقع گرابیشتر می کندوتصمیم می گیرد «پاترپانچالی» رابسازد.اوبااندیشه ی ساختن این فیلم، باکشتی ازلندن به هندبرمی گردد./ سرانجام رای تصمیم می گیردبافروختن کتاب های نقاشی،صفحه های گرامافون، ونیزفروش وگروگذاری مقداری از جواهر ات همسرش،وحقوق ماهانه یی که از موسسه ی تبلیغاتی دریافت می کند، فیلم خام بخردوفیلمبرداری راشروع کند./ «پاندیت جواهرلعل نهرو»، نخست وزیر آن زمان هند،که ازکلکته دیدارکرده بود،فیلم را می بیند.نهروبادیدن فیلم به هیجان می آیدوقول می دهدکه پاترپا نچالی،به رغم موانعی که دراین راه وجود دارد،به جشنواره ی کن راه یابد./ فیلم جایزه ی ویژه ی هیأت داوران رابه خاطر «بهترین سندانسانی» از جشنواره ی کن دریافت می کند./ ۲۲ سال بعدازاین فیلم، جشنواره ی جهانی برلین، رای رابه عنوان یکی از سه کارگردانان برترتمام دوران انتخاب می کند./ درحالی که رای درکلکته دربستر بیما ری ست،باتدارک برنامه ی ویژه وزنده ی ماهواره ای / تلویزیونی،اسکاردستاورد یک عمرفعالیت سینمایی به اواعطا می شود.ساتیاجیت رای،یک ماه بعد،در ۲۳ آوریل زندگی رابدرود می گوید.
(آرامش برون،آتش درون/ آموخته های یک فیلم ساز/ ساتیاجیت رای/ ترجمه ی کاظم فرهادی/ انتشارت چشمه/ چاپ دوم)☝️
@habibbawisajed59🎥🎬📕

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

206

obunachilar
Kanal statistikasi