آیا از زمانِ کوربه(آغازگررئالیست درنقاشی) تا بالزاک و هوگو و تولستوی و چخوف و گورکی و داستایوفسکی ونجیب محفوظ، ادبیاتِ رئالیستی به یک شکل انسان و جهان را بازتاب داده است؟ و آیا اگر قرار باشد با استدلالهای ذکر شده، به رئالیست بیاعتنا باشیم و یکسره آن را مردود کنیم و هرکس چنین نگاه و اثری دارد را در ردهی متاًخران ادبی بدانیم، آن وقت تکلیفِ آن همه شاهکارِ بیچون و چرای ادبیاتِ رئالیستی چه میشود؟ مثلاً ویکتور هوگو و «بینوایان» اش را چه کنیم؟ تولستوی و «جنگ و صلح» اش؟ داستایفکسی و «شبهای روشن» اش، و چخوف که در مقایسه با گورکی متهم میشد به بیتوجهای نسبت به جامعهاش، با داستانهای کوتاه اش و خاصه داستان «سوگواری»اش چه میشود؟ و نجیب محفوظ که معنای دیگری به "قاهره" داد؟ آیا رئالیست از ابتدا آمده بود که مکتب شود؟ آیا بالزاک صرفاً برای آفرینشِ هنری به جامعه و حوادثِ پیرامونش مینگریست، آن هم در ساحتِ رئالیست؟ آیا این مورخان و منتقدان نبودند که بعدها رئالیست را از حافظهی تاریخ بیرون کشیدند و نامآوران آن را برپیشانی ادبیات ثبت کردهاند؟. روانشادسیدرضاحسینی درکتاب «مکتب های ادبی» می نویسد : «این مکتب ادبی (رئالیست) بیشتر از این لحاظ حائز اهمیت است که مکتبهای متعدد بعدی نتوانسته است از قدر و اعتبار آن بکاهد و بنای رماننویسی جدید و ادبیات امروز جهان بر روی آنها نهاده شده است».
آیا رئالیستها تخیل نمیکنند؟ تخیل میکنند و تخیل هیچگونه منافاتی با رئالیست ندارد، به شرط اینکه تخیل به تناسبِ آدمها، جغرافیا و حوادث باشد. یعنی چیزی وارد جهان داستانی رئالیست نمیشود که به هدف اصلی که همانا انعکاسِ «واقعیت» باشد خدشه وارد کند. جالب است بدانیم حتی نویسندهای چون «گابریل گارسیا مارکز» که سنگِ بنای رئالیست جادویی را نهاده است و یا بنام او کردهاند بیآن که خود بداند و یا از پیش چنین اندیشیده باشد، «صدسال تنهایی»اش را بر آمده از واقعیت و حوادث پیرامونش میداند :
«به گمانم میتوانم نشان دهم که حتی یک سطر در کتابهایم وجود ندارد که الهام گرفته از رویدادی حقیقی نباشد، رویدادی که برایم روایت شده یا آن را زیسته یا شناختهام/ به نظرم تصمیم من نه ابداع یا آفرینش واقعیتی جدید، بلکه یافتن واقعیتی بوده که با آن در آمیخته بودم و در نتیجه خوب میشناختمش. من به این نوع از نویسندگان تعلق دارم». روانشاد«احمدمحمود» دراین باره نوشته است : «کمتر منتقدی هست که به جای اینکه بگوید: این خطاست، چون با قاعده و اصول مغایرت دارد، بگوید: این خطاست، چون حقایق و شواهد زندگی چیز دیگری است.»..(فرازی ازمقدمه ی حبیب باوی ساجدبرچاپ دوم کتاب احمد محمود/ انتشارات افراز/ چاپ۱۳۹۶) @habibbawisajed59📕✏️🌴
آیا رئالیستها تخیل نمیکنند؟ تخیل میکنند و تخیل هیچگونه منافاتی با رئالیست ندارد، به شرط اینکه تخیل به تناسبِ آدمها، جغرافیا و حوادث باشد. یعنی چیزی وارد جهان داستانی رئالیست نمیشود که به هدف اصلی که همانا انعکاسِ «واقعیت» باشد خدشه وارد کند. جالب است بدانیم حتی نویسندهای چون «گابریل گارسیا مارکز» که سنگِ بنای رئالیست جادویی را نهاده است و یا بنام او کردهاند بیآن که خود بداند و یا از پیش چنین اندیشیده باشد، «صدسال تنهایی»اش را بر آمده از واقعیت و حوادث پیرامونش میداند :
«به گمانم میتوانم نشان دهم که حتی یک سطر در کتابهایم وجود ندارد که الهام گرفته از رویدادی حقیقی نباشد، رویدادی که برایم روایت شده یا آن را زیسته یا شناختهام/ به نظرم تصمیم من نه ابداع یا آفرینش واقعیتی جدید، بلکه یافتن واقعیتی بوده که با آن در آمیخته بودم و در نتیجه خوب میشناختمش. من به این نوع از نویسندگان تعلق دارم». روانشاد«احمدمحمود» دراین باره نوشته است : «کمتر منتقدی هست که به جای اینکه بگوید: این خطاست، چون با قاعده و اصول مغایرت دارد، بگوید: این خطاست، چون حقایق و شواهد زندگی چیز دیگری است.»..(فرازی ازمقدمه ی حبیب باوی ساجدبرچاپ دوم کتاب احمد محمود/ انتشارات افراز/ چاپ۱۳۹۶) @habibbawisajed59📕✏️🌴