مناریمام .


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


وقتی رو اون ابرای سفید خواب بودیم،من دیدمت.خواستم بیام جلو و بیدارت کنم؛انگار که تو خواب ناراحت بودی.
اما ظاهرا چیزی واقعی نبود.نمیتونستم وقتی خوابم 'من'و بیدار کنم.

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


هی زیبا.
میتونم دفنت کنم؟
قول میدی که دیگه از اون زیر درنیای بیرون؟
ببین..ادمای زیادی‌ان که میخام جاتو بگیرن .
هی..گریه نکن.من که نگفتم دوست ندارم .
اتفاقا چون دارم میخام بری اون زیر .
اون زیر ادمای دفن شده‌ی زیادی هست که میتونی باهاشون دوست شی .
بعضیاشون مثل خودتن
جدا از اینا،من بهشون گوشزد میکنم که حواسشون بهت باشه .
اونجا زیاد فرقی با اینجا نداره .
فقط فرقش اینه که تو زندگی من نیستی .
من دیگه اونجا نیستم .
و این میتونه خوشحال‌ترت کنه .
ببین
من به کسی نمیگم چقد‌ میترسی بری اون زیر.قول؟
باید بری دیگه.بعدا براشون تعریف کن
"ماریایی بود که ماری صداش میکردم."
درحالی که اینارو میگفت
به چشمای اشکیش نگاه کرد
به‌زور بیهوشش کرد و زنده‌به‌گور شد‌ .




محتویات توشم برای خودش.


نمیتونم با ی پلاستیک بدرد نخور این همه خاطره و احساسو با خودم بکشم اینور و اونور.
یکی پیدا شه پارش کنه لطفا.


میدونید؟یکی از کارای مغز همینیه که میبینید.
فرد رو از حالت عادی درآوردن.
به دلیل پوچ.


ولی جاشه بگم "من،ضمیریه که خیلی چیزا بهش نسبت داده میشه.
من ازت متنفرم.
من ازت متنفرم.
و من ازت متنفرم.
و گفته بودم این ابراز علاقست پس
من معتادم.
من معتادم.
و من معتادم‌.
متاسفانه
اعتیادم تویی/بودی.
تویی/بودی
و تویی/بودی‌."


من اصلا نمیفهمم و نمیدونم این حجم از کلافگیو چطوری تو جمله جا بدم.


و بعد خودش کاری کرد که ترک کنم.


هی باید بگم هیچوقت اونقد خودتو بهم نشون ندادی و اینو میدونی.
نمیشه وقتی کسیو نبینم ارزش پیدا کنه.
فقط.ذهنم زیادی بی‌رحمه‌.
اون منو مجبور به تصور کردن و اعتیاد به اون تصور کرد.


این تصور ذهنی من بود که ارزش داشت یا تو؟


دراصل


چیزی نیست .
چون کسی اطرافم نیست دارم بهت فکر میکنم ولی از این مطمئن نیستم هنوز اونقد ارزش داشته باشی که بخام وقتی دورم شلوغه یادت بیفتم .


داشتم گذشته‌رو نگاه میکردم؛توام بودی .


خیلیاشونم مردن
ولی جسمشون هنوز هست.
نمیتونم اونارو ترک کنم و بیام بیرون.


من فقط میخام از اون چاه دربیام ولی انگار
کرمای قشنگی اونجا زندگی میکنن که منو وادار به نگه داشتن میکنن.


این که خواستنی درکار نیست و من ی "باید" بزرگ دارم.


و من دارم به این فکر میکنم افراد معتاد هرلحظه امکانش هست برگردن به موادشون.
و منی که نمیتونم برگردم،این قانون برای من نیست.


سلولای من از این کلافن که این حس مزخرف چرا مثل بقیه‌ی چیزا زود از بین نرفته.


هستم.


عوضیه و یا اینطور چیزایی؟

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

47

obunachilar
Kanal statistikasi