黑⅞


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


𖠵 https://t.me/Harfmanrobot?start=1676660688

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


و هیونجین؛ پسر خوب، کوچک‌و خوش قلبِ من. از بین تمام گیسوکمندهای جهان تو اونی بودی که اسیر قلعه‌ی جادوگر شد و حالا، جمعِ شوالیه‌های غم‌زدت در انتظارِ یک‌خبر از موج ابریشم‌ِ موهای خوش‌رنگت شمعِ این جشن‌رو بدون فوت کردن نظاره‌‌گر خواهند شد.


و هان جیسونگِ سالِ ۲۰۰۰؛ لپ‌های پُر، بوی کارامل، شکوفه‌ی زرد معلق در هوا، صاحبِ نگاهی گرم‌ برای آب کردن یخ‌های قلب پسرکِ گربه‌سانی در بیست سالِ آینده.


و مین یونگی‌ای که سعی داره چسبِ مای‌بیبی‌ِ گنده‌ی خرگوشیش‌رو بِکَنه‌ چون دوباره خراب‌کاری کرده‌‌ اما دست‌های نرم‌ِ خوش بوش برای انجام اینکار زیادی ضعیف‌‌ـن‌ پس چاره‌ای جز غلت خوردن روی زمین‌و ونگ ونگ کردن نداره‌و فقط مکیدنِ یه‌نارنگی پوست کنده شده میتونه لب‌های خیسِ معترض‌ـش‌رو رام کنه.


و لیتل کریستوفرِ دوسانتی‌ متری‌ای که چهار دست‌و پا سمتِ پنجره‌ی نیمه باز خونه راه افتاده تا شیشه شیرِ محبوبِ آبی‌ رنگش‌رو به‌پیشی کوچولوی گشنه‌ای که با چشم‌های معصوم بهش خیره شده‌ بده و باد سه تا شیویدِ با کِش بسته شده وسطِ کله‌ی کچلش‌رو تکون میده.


و تهیونگ کوچولوی ساندویچ شده بینِ پتوی صورتی رنگِ دخترونه‌ای که نوکِ بینیِ گوگولیش قندیل بسته‌و با ها کردنِ بازدمِ داغش سعی در گرم کردنِ اون پنبه‌ی بوسیدنی داره.


روز کودکِ مینهو کوچولوی سالِ ۲۰۰۳ای که دندون‌های برفیش از لای لب‌های ظریفِ ملتهب از سرمای بستنی‌ شاهتوت آب شده بین انگشت‌های تاینی‌ـیش مشخصه‌و توی چشم‌های درشتِ پنهان شده پشتِ بخار نفس‌هاش جشنِ فانوس‌های رنگی برپاست مبارک.




از اون روزای تعطیلِ گرمِ مزخرفِ ظهرِ جمعه‌ایه که حتی اگه سری جدید نارنیا‌رو با چندین بسته چیپس ببینی‌و شیرقهوه به‌دست با ریتم پیانوی دختر همسایه روی نوک انگشت‌هات بچرخی‌و لش روی کاناپه if we love again گیتار بزنی‌و صدای زنگِ دوچرخه‌ی پستچی‌ای که ماه‌ها منتظرش بودی‌رو بشنوی‌و فضای اتاقت‌رو اسکیت‌برد سواری کنی‌و با جلد سوم هری‌پاتر سمت پارکِ خلوت دور از خونه راه بی‌افتی تا بالای درخت همیشگی شروع به خوندنش کنی‌‌و در نهایت با پایین کشیدن کلاه هودی برای پنهان کردن صورتت کوله‌‌ی مشکیت‌رو روی دوش بندازی‌و با خرید آخرین بلیط قطاری که نمیدونی قراره کجا بره از این شهر‌و آدم‌هاش دور بشی‌ هم همچنان یه‌روز تعطیل گرمِ مزخرفه.


حرفتو ناشناس بزن dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
I know it's not good, but I made this for you yellowone !


حرفتو ناشناس بزن dan repost
اهنگ GHOST TOWN وایب چنلتو میده


حس میکنم ساعت‌ها زیر مشت‌و لگدِ مافیای شهر کتک خوردم‌و الان از شدت درد توی خلوت‌ترین قسمتِ کوچه‌ دارم به‌خودم میپیچم.


بیست دقیقه قبل پیشبینی کردم نیم‌ ساعت بعد به این فکر میکنم که چرا از ده دقیقه‌‌ پیش خیره به‌نور ضعیف آبی‌ رنگ واحدِ هشتمِ آپارتمان روبه‌رو از لای پرده‌های حریری ماتم برده و نمیتونم چشم‌های بی‌حسم‌رو ازش بگیرم.


@BiChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
”باید بیشتر مراقب باشی!چرا دستت رو ول کردی؟“
غر میزنی. پرده ی عصبانیت روی چهره‌ـت افتاده و من مات و مبهوت در حالی که زانوی زخم شده‌ـم رو چک میکنی، بهت خیره شده‌ـم. یک ساعت پیش. درست بعد از کلاس ادبیات معاصر و کهن؛ با اسکیت بورد مشکی رنگت دنبالم اومدی. من محکم از پشت بغلت کرده بودم. گونه‌ـم روی کمرت چسبیده بود. ولی بعدش اتفاق افتاد. حلقه ی دست هام باز شد. و من افتادم. به همین سادگی. ولی هیونگ. چرا غر میزنی؟خب من که نمیتونستم با جاذبه ی زمین مقابله کنم!
”دفعه ی بعد بیشتر حواسم هست. ببین خوبم!“
در همون حالت میخندم. میخندم و سرم رو تکون میدم. میخوام لبخند رو روی لب های تو هم ببینم. اما اون نگرانی، هنوز هست. پاک نشده.
”میدونی چی خوبش میکنه؟“
منتظر نگاهم میکنی. قراره ناامید بشی هیونگِ عزیزم.
خنده‌ـم بیشتر میشه. ”بستنی!و بعدش بغل!“
به هیچ کدوم از حرف هام توجه نکردی. فقط پرسیدی ”می‌تونی راه بری؟“ معلومه که میتونستم! یه خراش ساده اون هم روی زانو هام، انقدر نگرانی نداشت. آخه هیونگ؛ نگاه کن. تو خودت پر از جای دردی. تو روز هات رو با زخم هایی که رو پوست زیبات کاشتی، ثبت کردی. اون ها مثل تتو روی روحِ دوست داشتنیت نقش گرفتن. و با وجود همه ی این ها، تو نگرانِ منی؟!احمقی. شاید هم مست؟شیر قهوه سر حال میارتت؟
تو باید بیشتر مراقب باشی. نه. نه. من اینجام. من اینجام که بیشتر مراقبت باشم. لازم نیست زحمت بکشی؛ جیسونگت اینجاست. درست همینجا. تو رو با روحت به آغوش میکشه‌. با اشک هام، زخم هات رو میشوریم. درمانشون میکنیم. خوبه؟


@BiChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
وقتایی که ناشناس میذاری
انگار کوهی از افکار تلنبار شده رو قلبت
میخوای حرف بزنی ولی نمیتونی
این مثل دیواریه که دور خودت میکشی و از یه دریچه به مردم و شلوغی اطرافت نگاه میکنی با چند تاشون حرف میزنی
ولی بهشون جوابی نمیدی
شاید سوال هایی هستن تا فکرت رو از چیزی که که مثل خوره به جونت افتاده پرت کنه
خسته از این همه فشار یه آهنگ یه متن شاید کمی غم
شاید غم شیرین توی نوشت هات از همونجا میاد
نمیدونم چقدر منظورم رو رسوندم نمیتونم جلوی پراکنده گویی رو بگیرم




+ اگه برگِ در حال افتادن رو بگیری، عاشق اونی میشی که داری باهاش راه میری. اگه شکوفه‌ی گیلاس معلق در هوا رو بگیری، عشق اولت رو پیدا میکنی. اگه اولین قطره‌ی بارون لمست کنه، آرزوت برآورده میشـ-
- اگه به‌جای همه‌ی این‌ها فقط دست‌هات‌رو بگیرم‌و بعد از گذاشتنِ گلِ خشک شده‌ی موردعلاقت لای موهات اولین بوسه‌ـت‌رو زیر آسمونِ آماده‌ی بارش بدزدم چی؟ ممکنه برآورده شی؟ حتی اگه هرگز هیچ‌برگی برای افتادن‌و بارونی برای باریدن نباشه؛ تو، میتونی دوستم داشته باشی؟


حرفتو ناشناس بزن dan repost
برای کامنت دادن به نوشته هات زبونم بند میاد، نفسم هم. احساسات نوشته ها، ملموسن. همین الآن یچیزی به ذهنم رسید. این که چطور، قلم تو میتونه مثل یادآوری عطری باشه که اصلا نیست. یا یه بغلی که هیچ وقت تجربه‌ـش نکردی ولی دلتنگشی. میدونی، تنها چیزی که میتونم بگن همینه. ممنونم. ممنونم که میزاری بخونیمشون. ممنوم که میزاری بدونیم چه حسی داره، اگر توی یه دنیای زرد غرق بشیم، یه دنیای پر از احساس. این مثل یه فرصت‌ـئه؛ اولین ها میتونن با نوشته ها تجربه بشن. خصوصاً اگر نویسنده‌ـشون، تو باشی.


امروز، منتظر بودم یه‌خبری از تو برسه. تکست، تماس، نامه. دوست داشتم زنگِ قدیمیِ خونم به‌صدا دربیاد و این تنِ آماس کرده از دراز کشیدن سمتِ درِ چوبی کشیده شه. موهای کوتاهِ شلخته‌ـم‌ از جلوی پیشونیم کنار بره و آفتاب صورتم‌رو لمس کنه. آرزو داشتم نور از پشتِ موهای پستچی‌ِ همیشه‌ـگی چشم‌های دردناکم‌رو هدف قرار بده. بسته دارید. اون باکسِ زرد، میخواستم نوکِ انگشتم نامه‌ی دست‌نویست‌رو لمس کنه. از غروبِ نارنجی تا طلوعِ سردِ صبحِ آخر هفته؛ هنوز منتظرم. پلک‌هام‌رو میبندم‌و زیر لب آهنگِ موردعلاقت‌رو زمزمه میکنم. رادیو از مرگِ یازده دانش‌آموز در اثرِ واژگونیِ اتوبوس صحبت میکنه. هوا سرده. فردا، شاید فردا خبری از تو برسه.


حرفتو ناشناس بزن dan repost
برای من حس غرق شدن تو یه اقیانوس تاریک رو میده؛ ولی در عین حال طوریه که انگار از اون غرق شدن نمیترسم و برعکس بهش نیاز دارم. به اون سکوتی که بعدش قراره بیاد سراغم نیاز دارم. پس آره، غرق شدن توی اقیانوس بدون حس ترس از فرورفتن.


@BiChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
گاهی وقت‌ها حسرت، گاهی عشق، گاهی زرد و گاهی بارون. انگار در تلاش برای حرف زدنی و این زیباست. این‌که انقدر حرف‌هایی که از درونت بیرون میان زیبان.
دلیل این حس‌ها؟ نمیدونم. شاید چون خودم هم اینطوریم

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

122

obunachilar
Kanal statistikasi