@BiChatBot dan repost
”باید بیشتر مراقب باشی!چرا دستت رو ول کردی؟“
غر میزنی. پرده ی عصبانیت روی چهرهـت افتاده و من مات و مبهوت در حالی که زانوی زخم شدهـم رو چک میکنی، بهت خیره شدهـم. یک ساعت پیش. درست بعد از کلاس ادبیات معاصر و کهن؛ با اسکیت بورد مشکی رنگت دنبالم اومدی. من محکم از پشت بغلت کرده بودم. گونهـم روی کمرت چسبیده بود. ولی بعدش اتفاق افتاد. حلقه ی دست هام باز شد. و من افتادم. به همین سادگی. ولی هیونگ. چرا غر میزنی؟خب من که نمیتونستم با جاذبه ی زمین مقابله کنم!
”دفعه ی بعد بیشتر حواسم هست. ببین خوبم!“
در همون حالت میخندم. میخندم و سرم رو تکون میدم. میخوام لبخند رو روی لب های تو هم ببینم. اما اون نگرانی، هنوز هست. پاک نشده.
”میدونی چی خوبش میکنه؟“
منتظر نگاهم میکنی. قراره ناامید بشی هیونگِ عزیزم.
خندهـم بیشتر میشه. ”بستنی!و بعدش بغل!“
به هیچ کدوم از حرف هام توجه نکردی. فقط پرسیدی ”میتونی راه بری؟“ معلومه که میتونستم! یه خراش ساده اون هم روی زانو هام، انقدر نگرانی نداشت. آخه هیونگ؛ نگاه کن. تو خودت پر از جای دردی. تو روز هات رو با زخم هایی که رو پوست زیبات کاشتی، ثبت کردی. اون ها مثل تتو روی روحِ دوست داشتنیت نقش گرفتن. و با وجود همه ی این ها، تو نگرانِ منی؟!احمقی. شاید هم مست؟شیر قهوه سر حال میارتت؟
تو باید بیشتر مراقب باشی. نه. نه. من اینجام. من اینجام که بیشتر مراقبت باشم. لازم نیست زحمت بکشی؛ جیسونگت اینجاست. درست همینجا. تو رو با روحت به آغوش میکشه. با اشک هام، زخم هات رو میشوریم. درمانشون میکنیم. خوبه؟