از اون روزای تعطیلِ گرمِ مزخرفِ ظهرِ جمعهایه که حتی اگه سری جدید نارنیارو با چندین بسته چیپس ببینیو شیرقهوه بهدست با ریتم پیانوی دختر همسایه روی نوک انگشتهات بچرخیو لش روی کاناپه if we love again گیتار بزنیو صدای زنگِ دوچرخهی پستچیای که ماهها منتظرش بودیرو بشنویو فضای اتاقترو اسکیتبرد سواری کنیو با جلد سوم هریپاتر سمت پارکِ خلوت دور از خونه راه بیافتی تا بالای درخت همیشگی شروع به خوندنش کنیو در نهایت با پایین کشیدن کلاه هودی برای پنهان کردن صورتت کولهی مشکیترو روی دوش بندازیو با خرید آخرین بلیط قطاری که نمیدونی قراره کجا بره از این شهرو آدمهاش دور بشی هم همچنان یهروز تعطیل گرمِ مزخرفه.