کاش باران بیاید و تو
به بهانه ی تکرار روزهای قدیمی
فلاسک چای را پر کنی و با کلوچه های مامان پز
به سمت خانه ی ما بیای و از پشت پنجره ی اتاقم
اسم مستعارم را صدا بزنی و بعد شاخه گلی سرخ را
از پنجره هل بدهی داخل اتاق
من هم چشم هایم را ببندم و لبخندم را قورت بدهم و سعی کنم جلوی خودم را بگیرم که به سمتت نیایم تا تو بیشتر لب پنجره زیر صدای نم نم باران و جیک جیک گنجشکی که جایی جز ناودون اتاقم ندارد بگویی: لیلی جانم ، لیلی خانم ، لیلی بانو ، لیلی عزیزم ...
و سپس تقه ای به پنجره بزنی و از این بگویی که باید زود بروی و بلاخره من روسری قرمز گل دارم را بپوشم و بیایم پشت خانه نزد تو ...
اما لعنت به تو که حافظه ات از دنیایمان کوچکتر است و فراموش کرده ای که من با چه خوشحال می شوم ...
فراموش کرده ای رگ خوابِ این لیلی تنها چیست و برای همین مجنون بودن را کنار گذاشته ای و شیرینی یافته ای که برایش فرهاد باشی ...
راستی مامان معصومه ات برای او هم کلوچه کنجدی میپزد؟
تکه کاغذی خیس روی چمن های یک باغچه ی حرس نشده.
#هانیه_رئیسی
به بهانه ی تکرار روزهای قدیمی
فلاسک چای را پر کنی و با کلوچه های مامان پز
به سمت خانه ی ما بیای و از پشت پنجره ی اتاقم
اسم مستعارم را صدا بزنی و بعد شاخه گلی سرخ را
از پنجره هل بدهی داخل اتاق
من هم چشم هایم را ببندم و لبخندم را قورت بدهم و سعی کنم جلوی خودم را بگیرم که به سمتت نیایم تا تو بیشتر لب پنجره زیر صدای نم نم باران و جیک جیک گنجشکی که جایی جز ناودون اتاقم ندارد بگویی: لیلی جانم ، لیلی خانم ، لیلی بانو ، لیلی عزیزم ...
و سپس تقه ای به پنجره بزنی و از این بگویی که باید زود بروی و بلاخره من روسری قرمز گل دارم را بپوشم و بیایم پشت خانه نزد تو ...
اما لعنت به تو که حافظه ات از دنیایمان کوچکتر است و فراموش کرده ای که من با چه خوشحال می شوم ...
فراموش کرده ای رگ خوابِ این لیلی تنها چیست و برای همین مجنون بودن را کنار گذاشته ای و شیرینی یافته ای که برایش فرهاد باشی ...
راستی مامان معصومه ات برای او هم کلوچه کنجدی میپزد؟
تکه کاغذی خیس روی چمن های یک باغچه ی حرس نشده.
#هانیه_رئیسی