کِیس شماره سی و سه
بی صدا به انگشتان رنگ پریده ی دستش زل زده بود. آرام بود و چندان تنشی در رفتارش دیده نمیشد. در حالی که پاهایش را از تخت آویزان کرده بود و اندکی تکان میداد، با حالتی عاجزانه گفت:
"من از اینکه اینجام شکایتی ندارم. جدی میگم. نظرتون چیه راحتم بذارین؟ اگه گلایه کنیم، عجیب به نظر میاد. اگه گلایه نکنیم، بازم یه جای کار میلنگه. این جوریه که اینجارو میچرخونن. اینطور نیست؟ من دیوونه ام، خودم خبر دارم. حتی قبل از اینکه بقیه بفهمن، میدونستم. حالا چطوره بذارین این دیوونه تو دنیای ساختگیش زندگی کنه و راحت بمیره؟ کاملا جدی ام. هیچ مشکلی ندارم. خودم همه چیو پذیرفتم، شما هم بهتره ولم کنین."
بی صدا به انگشتان رنگ پریده ی دستش زل زده بود. آرام بود و چندان تنشی در رفتارش دیده نمیشد. در حالی که پاهایش را از تخت آویزان کرده بود و اندکی تکان میداد، با حالتی عاجزانه گفت:
"من از اینکه اینجام شکایتی ندارم. جدی میگم. نظرتون چیه راحتم بذارین؟ اگه گلایه کنیم، عجیب به نظر میاد. اگه گلایه نکنیم، بازم یه جای کار میلنگه. این جوریه که اینجارو میچرخونن. اینطور نیست؟ من دیوونه ام، خودم خبر دارم. حتی قبل از اینکه بقیه بفهمن، میدونستم. حالا چطوره بذارین این دیوونه تو دنیای ساختگیش زندگی کنه و راحت بمیره؟ کاملا جدی ام. هیچ مشکلی ندارم. خودم همه چیو پذیرفتم، شما هم بهتره ولم کنین."