៸ 𝟥𝟣𝟪 ˒chlng


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


@thesistersKaramazov

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


i_wana die dan repost
معلومه طفره می‌رن. چون قبول این واقعیت که پست بودن مرزی نداره، می‌تونه مغزشون رو بترکونه. احساس می‌کنم تنها کسی‌ام که اینا رو می‌بینم...


.la mia verità dan repost
فکر نمیکنم که بتونن ببینن...اوایل فکر میکردم که خواهند دید..ولی الان عادت کردم.


حیفه اینجا نمونه


روشن دلان🦯 dan repost
:))))))
گل ها خشک شدن و اون هم با گل ها خشک شد...
اگه میخواست بمونه باید برام گلدون میآورد نه گل چیده شده!
بعد خشک شدن گلام تنها چیزی که آرومم می‌کنه بوی خاک خیس شده ی حیاط تیمارستانه... کاش زودتر بارون بیاد خیلی وقته که نا آرومم!


اینم از این دوستان.
امیدوارم خوشتون بیاد. اگه جواب کسی رو نذاشتم حتما بهم گوشزد کنه. ممنون بابت مشارکت.




یادداشت پایانی راوی: شاید اگر آنها را جایی در جهان بیرون می‌دیدم، هرگز به ذهنم خطور نمی‌کرد که ممکن است به اینجا تعلق داشته باشند.




کِیس شماره سی و هفت

نخ لباسش را به دور انگشتش میپیچید و دور اتاق راه می‌رفت. هر چند دقیقه یک بار از گوشه ی چشم نگاهی به من می‌انداخت، انگار داشت چیزی را بررسی و سبک و سنگین می‌کرد.
"همشونو کُشتم. مگه نه؟" بعد از تمام شدن خنده اش ادامه داد "گمون نکنم. نه این شیطان صفتا رو نمیشه به این راحتی ریشه‌کن کرد. اینا خیال کردن خدان. باید نشونشون می‌دادم اشتباه میکنن. هی، تو! میتونی کمک کنی یا نه؟ به درد میخوری یا نه؟ به نظر بی عرضه میای ولی اشکالی نداره. فقط باید مختو به کار بندازی. یکم فکر کن، دور و برتو نگاه کن‌. بنظرت نفرت انگیز نیست؟ چیزی که نفرت انگیزه باید از بین بره. قبول داری یا نه؟ اگه قبول داری یعنی آدم درستی هستی‌. ممکنه دلت نخواد باور کنی، ولی این واقعیته. اینا همه عوضی ان، خودشون که نمی‌خوان باور کنن. تو فقط اگه سعی کنی واقعیتو ببینی میپذیری چی میگم."




کِیس شماره سی و شش

سکوت پنج دقیقه ای اتاق بالاخره با صدای صاف نشده ی او شکست:
"آخ، منتظر حرفی؟ چی میتونم بگم؟ دلم واقعا قهوه میخواد. فکر میکنی میتونی یه فنجون واسم گیر بیاری؟ خب. چته؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ چرا پنج دقیقه ی تمام بهم زل زده بودی؟ از دیدن رنج بقیه خوشحال میشی؟ آره. اگه میخوای بدونی، میگم. آره، من به لجن کشیده شدم. خوشت اومد؟ زندگیم همچین چیزیه. تو از کدوم جهنم دره ای پیدات شده؟ چرا نمیذارین بمیرم؟ پسر، واقعا سردرد دارم. بنظرت ممکنه بتونی گورتو کم کنی؟ نه. میدونم. دوست داری به لجن کشیده شدنمو ببینی. عالیه. قراره ماه ها تو دلت بخندی. اونم همینکارو میکرد. همیشه. هربار همین بود‌. ببین. میشه گم‌شی بیرون؟"




کِیس شماره سی و پنج

درحالی که پا روی پا انداخته بود، انگشتش را دور موهایش میپیچید و بلند بلند می‌خندید. خیلی سریع شروع به حرف زدن کرد:
"بیا جلو نترس. من آدم کش نیستم. اما قول نمیدم از این به بعد هم نباشم." قهقهه زد و ادامه داد: "چیه؟ بنظرت مستهجنم؟ خب، میتونیم همو تو جهنم ملاقات کنیم. اونموقع بهتر میشه قضاوت کرد. تو روانی هستی‌. تو واقعا یه مردم آزاری. از جون من چی میخوای؟ تو میای سراغم، و در عین حال ازم میترسی؟ خیلی وقیح هستین، با همتونم‌. آدم کش نیستم. ولی خیلی دوست دارم باشم. به هرحال همین الانشم همونقدر بهم احساس ترس و نفرت دارین که نسبت به یه آدم کش دارین. روانیا. روزی که تو جهنم میسوزین، منم که دارم روی آتیشش نفت میریزم. قول میدم."




کِیس شماره سی و چهار

هنوز سی ثانیه از ورودم به اتاق نگذشته بود که شروع به صحبت کرد:
"باشه. خودم میدونم چی میخوای بپرسی. جوابت اینه: تقصیر من نبود. نمیگم کار من نبود، کار من بود. کار خودِ خودم بود. اما تقصیر من نبود. وقتی یه سیلی بزنی، دو تا پس میگیری. مگه نه؟ سیلی اولو اونا زدن. باید راحتم میذاشتن. اشتباه خودشون بود. تقصیر خودشون بود. تو در جواب نفرت، عشق خیرات میکنی؟ البته که نه‌. نفرت، نفرت میاره. حالا متوجه میشی چی میگم؟ تقصیر خودشون بود. شاید گناهکار باشم، اما مقصر نیستم. هیچوقت نبودم. من بی تقصیر ترین بودم. همیشه. شاید بی‌‌گناه نباشم، اما بی تقصیر ترینم‌. "




کِیس شماره سی و سه

بی صدا به انگشتان رنگ پریده ی دستش زل زده بود‌. آرام بود و چندان تنشی در رفتارش دیده نمیشد‌. در حالی که پاهایش را از تخت آویزان کرده بود و اندکی تکان میداد، با حالتی عاجزانه گفت:
"من از اینکه اینجام شکایتی ندارم. جدی میگم. نظرتون چیه راحتم بذارین؟ اگه گلایه کنیم، عجیب به نظر میاد. اگه گلایه نکنیم، بازم یه جای کار میلنگه. این جوریه که اینجارو میچرخونن. اینطور نیست؟ من دیوونه ام، خودم خبر دارم. حتی قبل از اینکه بقیه بفهمن، میدونستم. حالا چطوره بذارین این دیوونه تو دنیای ساختگیش زندگی کنه و راحت بمیره؟ کاملا جدی ام‌. هیچ مشکلی ندارم. خودم همه چیو پذیرفتم، شما هم بهتره ولم کنین."




کِیس شماره سی و دو

مضطرب به نظر میرسید، اما راحت صحبت میکرد. چشمانش را دائم با انگشتش لمس میکرد و بیش از سی ثانیه به من زل میزد.
"تو میدونی؟ نه. قسم میخورم هیچکس نمیدونه. کی تعیین کرده چی درسته و چی غلط؟ کی گفته ما باید این تو باشیم و یه مشت احمق مثل تو، اون بیرون؟ میترسین بمیرین؟ ما هم همینطور. ما هم می‌ترسیم بمیریم. فرقمون چیه؟ شما از ما خیلی ترسناک ترین. قسم میخورم. اونقدر ترسناک که زورتون رسیده این همه آدمو اینجا نگه دارین. ترسناکه. جدا ترسناکه. خودت فکر کن؛ چطوری موفق شدین، چطوری همه رو، حتی خودمونو قانع کردین که ما اشتباه میکنیم؟ اسمشو علم نذارین. هرکاری دوست دارین انجام میدین و به اسم علم تمومش میکنین. واقعا میگم. خودت فکرشو بکن. فقط یه لحظه فکر کن. میبینی حق با منه، مگه نه؟"



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

5

obunachilar
Kanal statistikasi