کِیس شماره سی و شش
سکوت پنج دقیقه ای اتاق بالاخره با صدای صاف نشده ی او شکست:
"آخ، منتظر حرفی؟ چی میتونم بگم؟ دلم واقعا قهوه میخواد. فکر میکنی میتونی یه فنجون واسم گیر بیاری؟ خب. چته؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ چرا پنج دقیقه ی تمام بهم زل زده بودی؟ از دیدن رنج بقیه خوشحال میشی؟ آره. اگه میخوای بدونی، میگم. آره، من به لجن کشیده شدم. خوشت اومد؟ زندگیم همچین چیزیه. تو از کدوم جهنم دره ای پیدات شده؟ چرا نمیذارین بمیرم؟ پسر، واقعا سردرد دارم. بنظرت ممکنه بتونی گورتو کم کنی؟ نه. میدونم. دوست داری به لجن کشیده شدنمو ببینی. عالیه. قراره ماه ها تو دلت بخندی. اونم همینکارو میکرد. همیشه. هربار همین بود. ببین. میشه گمشی بیرون؟"
سکوت پنج دقیقه ای اتاق بالاخره با صدای صاف نشده ی او شکست:
"آخ، منتظر حرفی؟ چی میتونم بگم؟ دلم واقعا قهوه میخواد. فکر میکنی میتونی یه فنجون واسم گیر بیاری؟ خب. چته؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ چرا پنج دقیقه ی تمام بهم زل زده بودی؟ از دیدن رنج بقیه خوشحال میشی؟ آره. اگه میخوای بدونی، میگم. آره، من به لجن کشیده شدم. خوشت اومد؟ زندگیم همچین چیزیه. تو از کدوم جهنم دره ای پیدات شده؟ چرا نمیذارین بمیرم؟ پسر، واقعا سردرد دارم. بنظرت ممکنه بتونی گورتو کم کنی؟ نه. میدونم. دوست داری به لجن کشیده شدنمو ببینی. عالیه. قراره ماه ها تو دلت بخندی. اونم همینکارو میکرد. همیشه. هربار همین بود. ببین. میشه گمشی بیرون؟"