مثل این است که من در یک محفظه ی شیشه ای ِ سفید زندگی میکنم. رفت و آمد آدم ها را میبینم. برایشان دست تکان می دهم، به حماقت ها و سعی شان در پوشاندن ضعف های عیانشان می خندم. در لحظه های حساس زندگی کنارشان قرار می گیرم و در حالیکه دستانم را روی شیشه ی سفید گذاشته ام با چشمانی گرد و دهانی باز، خیره به انتخاب هایشان می شوم. با هرکدامشان دعوایم می شود، فحش می دهم، دلم می خواهد این شیشه دورم را بشکنم فقط بخاطر کوبیدن مشت های حیف شده ام توی دهان ِ بعضی هاشان، اما مطمئن هستم به محض باز شدن محفظه، مهربان تر از قبل به آنها سلام خواهم کرد... .و این دورویی ِ من نیست، خاصیت ِ شیشه ی شکسته شده است...! .اما میدانم این اتفاق هیچگاه نخواهد افتاد. میدانم. و آدم اینطور مواقع میگوید چرا هیچ اتفاقی نمی افتد ، هیچ نشانه ای، هیچ علائمی ، هیچ اشاره ای از جانب زندگی که به من بگوید: "هی، تو زنده هستی"...!
آدم گاهی دلش اندازه همین یک تشر کوچک هم از زندگی راضی میشود... . آدم اینطور مواقع فکر میکند از یاد همه رفته است، حتی زندگی...حتی زندگی... .
#مهکامه_خادمی
@mahkame_khademi
آدم گاهی دلش اندازه همین یک تشر کوچک هم از زندگی راضی میشود... . آدم اینطور مواقع فکر میکند از یاد همه رفته است، حتی زندگی...حتی زندگی... .
#مهکامه_خادمی
@mahkame_khademi