🥀🖤به نام خدا🖤🥀
#گورستان_عفریتها
#صحرا_او(AYSA) #کاربر_انجمن_ماه_سان
@mahsan_forumسکوت خوفناک گورستان را فقط صدای هوهوی باد میشکست. کسی جز آنها در قبرستان نبود. آری، عفریتها و ارواح خبیث و بد ذات در قبرستان حضور داشتند و منتظر طعمهای بودند و آن طعمهها کسی جز انسانها نبودند؛ انسانهایی که کنجکاوتر از موجودات زنده دیگر بودند.
از آن سو بیگانههایی وارد گورستان شدند. در کنار هم قدم بر میداشتند و نوای گوش خراش خش خش برگها تو چشمترین صدا در قبرستان مخوف بود. یکی از دخترها که اصلاً حس خوشایندی به این گورستان نداشت به بازوی پسرک کنارش چنگ زد و از ترس نالید:
_ آرمین بیا برگردیم. حس خوبی به اینجا ندارم.
آرمین بازوی عریض و پهن خود را دور کمر باریک دخترک حلقه کرد و ملایم گفت:
_ نیکا عزیزم. نمیدونم چرا اصلاً حس خوبی به این قبرستون نداری اما ما که حلال مشکلات ماوراء طبیعی هستیم و جاهای بدتر از این رو هم رفتیم، پس چرا میترسی؟
نیکا ترجیح داد که سخنی نگوید و به راه خود ادامه دهد. خجسته که چراغ قوه دستش بود، ناگهان ایستاد و انگشت اشارهاش را روی بینیاش گذاشت و" هیس"ی گفت.
کیان آهسته نجوا کرد:
_ چی شده؟
خجسته سرش را نزدیک آنها برد و پچ پچ کرد:
_ صدای خنده شنیدم. شما نشنیدین؟
آنها سرشان را به نشانهی نه تکان دادند. هوا به تدریج مه آلود شد و ماه در پوششی از ابر پنهان شد؛ به همین دلیل محدوده گورستان تاریک و تاریکتر شد و محیط اطراف برای آن چهار نفر مبهم شد. صدای قهقهههای شیطانی اینبار به گوش همهی آنها رسید.
نیکا با وحشت و بهت نجوا کرد:
_ ابلیس!
صدای قهقههها بلندتر شد و صدای بم و ضخیمی میان قهقههها غرید:
_ همتون میمیرید.
دخترها جیغ زدند و با هم به سمت در خروجی گورستان رفتند، اما نیکا میانه راه ایستاد و با بغض فریاد زد:
_ آرمین.
صدای فریاد آرمین آمد:
_ نیکا شما برین ما میایم. زود باشین.
نیکا با گریه از گورستان خارج شد. روح خبیث یک پسر شیطان پرست از قبر بیرون آمد و با دندانهای سیاهش عربده زد:
_ یا از قبرستان برید بیرون یا خوراک عفریتهای من میشید.
بعد از اتمام حرفش خندهی کریهی کرد و پای راست کیان را کشید. صدای نالهی از درد کیان از گورستان بیرون میرفت و خجسته با گریه زجه میزد. آرمین به داد کیان رسید و به او کمک کرد تا از جایش برخیزد. آرمین چراغ قوه را بر دست گرفت و برگشت تا به سمت در خروجی گورستان برود اما تا برگشت با یک جفت چشم قرمز رو به رو شد. با ترس و همانند سکتهای ها به عفریت نگریست. دخترک بد ریخت نیشخندی زد و با صدای زمختش گفت:
_ چه طوری رفیق؟
بعد از اتمام حرفش جیغ بلند و گوش خراشی زد. آرمین دهانش را با تحیر باز کرد و به سرعت دست کیان را گرفت و با هم به سمت در خروجی گورستان رفتند. کیان پای راستش میلنگید اما خدارا شکر سریع از گورستان خارج شدند. روح پسر شیطان پرست به سوی عفریت بد ریخت رفت و با پوزخندی گفت:
_ آفرین عزیزم! مطمئناً انسانهای زیادی قراره به اینجا بیان. اونها هر چه قدر هم آسیب ببینن باز هم کنجکاوی میکنن.
عفریت بد ریخت جیغ گوش خراشی کشید و سرش را به نشانهی تأیید تکان داد و با هم در آن هوای مه آلود غیب شدند.
هوا دیگر مه آلود نبود، ماه دیگر پشت ابرها پنهان نشده بود، ابلیسها و عفریتها نبودند و فقط خارج از گورستان کسانی بودند که قسم خوردند دیگر دنبال هیچ رویداد ماورائی نروند.
نیکا با غضب و عصبانیت غرید:
_ خوب شد؟ چه قدر گفتم به گورستان عفریتها نیایم.
آن سه نفر با بهت یک سان گفتند:
_ گورستان عفریتها؟
نیکا با بهت گفت:
_ وقتی من داستان دربارهی این قبرستون سؤال میکردم خواب بودید؟ اسم این قبرستون رو گذاشتن گورستان عفریتها چون فقط قبر افراد شیطان پرست تو این قبرستون هست.