مرگ در بیداری dan repost
"خدای نامه"
شبی آمد خدا در خواب نازم
نشست با من سر راز و نیازم
شرابی بود و نان سنگکی داغ
نشستیم گوشه ی دنج ته باغ
دو سه پیمانه و سازی و آواز
به مستی شد خدا گوینده ی راز
به من گفت از شما من دردمندم
بگو من با شما آخر چه کردم
چرا باید ز خود آیین درآرید
بنام من کتاب و دین بیارید
اگر خواهم به دنیا من نگاهم
بدان موسی و عیسی را نخواهم
چرا تیغ محمد را بجویم
اگر خواهم کسی آید به سویم
نه انجیل و نه تورات و نه قرآن
نبوده دفتر من ناشر آن
همه کار ریاکاران و رندان
به هر دوران ظهور این رسولان
رگ خواب زمان در دست آنان
ستون جاهلان هم پشت آنان
گهی بر من نهادن نام الله
شدیم غارتگر و یاغی صحرا
گهی هم ما شدیم بابای عیسی
که شد مریم به عقد و صیغه ی ما
گهی در مصر به همراهی موسی
درآوردیم پدر از پیر و بُرنا
محمد را شدیم زنباره ی او
رئیس درب روسپی خانه ی او
به هر جا یک زنی را زیر سر کرد
بنام بنده هم یک آیه در کرد
اگر او عاشق 9 ساله ها شد!
چرا عقدش بنام من روا شد؟
چرا باید بنام من بجنگید؟
دهان ها را بنام من ببندید!؟
که بنده گر خدایم بی نیازم
نه پایان و نه آغاز پیازم
نماز و روزه کی خواهم زِ یارم
قمه بر سر زدن کی بوده کارم
اگر از تن جدا کردید شما سر
چرا نعره زدید(کشید) اللهُ اکبر
بدان آیین من زور و جفا نیست
که این دیوانگی ها کار ما نیست
که راه من بود مهر و سعادت
کجا راه جهاد است و شهادت
کجا گفتم که من خانه ندارم
سرم را من کجا شبها گذارم
خدا را کی سرای و خانه باشد
کنشت و کعبه و بت خانه باشد
بیا از ما درآر این دست آخر
بکش از ما بُرون جان برادر
غلط کردم که آدم آفریدم
بجان مادرم دیگر بُریدم
خدا پیمانه ی آخر به لب بست
سپس خسته دو چشمانش بهم بست
سکوتی بود و از دور ناله ی زاغ
خدا و ما نشسته گوشه ی باغ
به خود گفتم عجب پس این خدا بود
ندانستم چه با من آشنا بود...
شبی آمد خدا در خواب نازم
نشست با من سر راز و نیازم
شرابی بود و نان سنگکی داغ
نشستیم گوشه ی دنج ته باغ
دو سه پیمانه و سازی و آواز
به مستی شد خدا گوینده ی راز
به من گفت از شما من دردمندم
بگو من با شما آخر چه کردم
چرا باید ز خود آیین درآرید
بنام من کتاب و دین بیارید
اگر خواهم به دنیا من نگاهم
بدان موسی و عیسی را نخواهم
چرا تیغ محمد را بجویم
اگر خواهم کسی آید به سویم
نه انجیل و نه تورات و نه قرآن
نبوده دفتر من ناشر آن
همه کار ریاکاران و رندان
به هر دوران ظهور این رسولان
رگ خواب زمان در دست آنان
ستون جاهلان هم پشت آنان
گهی بر من نهادن نام الله
شدیم غارتگر و یاغی صحرا
گهی هم ما شدیم بابای عیسی
که شد مریم به عقد و صیغه ی ما
گهی در مصر به همراهی موسی
درآوردیم پدر از پیر و بُرنا
محمد را شدیم زنباره ی او
رئیس درب روسپی خانه ی او
به هر جا یک زنی را زیر سر کرد
بنام بنده هم یک آیه در کرد
اگر او عاشق 9 ساله ها شد!
چرا عقدش بنام من روا شد؟
چرا باید بنام من بجنگید؟
دهان ها را بنام من ببندید!؟
که بنده گر خدایم بی نیازم
نه پایان و نه آغاز پیازم
نماز و روزه کی خواهم زِ یارم
قمه بر سر زدن کی بوده کارم
اگر از تن جدا کردید شما سر
چرا نعره زدید(کشید) اللهُ اکبر
بدان آیین من زور و جفا نیست
که این دیوانگی ها کار ما نیست
که راه من بود مهر و سعادت
کجا راه جهاد است و شهادت
کجا گفتم که من خانه ندارم
سرم را من کجا شبها گذارم
خدا را کی سرای و خانه باشد
کنشت و کعبه و بت خانه باشد
بیا از ما درآر این دست آخر
بکش از ما بُرون جان برادر
غلط کردم که آدم آفریدم
بجان مادرم دیگر بُریدم
خدا پیمانه ی آخر به لب بست
سپس خسته دو چشمانش بهم بست
سکوتی بود و از دور ناله ی زاغ
خدا و ما نشسته گوشه ی باغ
به خود گفتم عجب پس این خدا بود
ندانستم چه با من آشنا بود...