مرگ در بیداری


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


کانال اشعار
@marg_dar_bidarii
مدیر کانال
#توماج
@marg_dar_bidari2

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


زندگی من چهار دیوار یه سلوله
کوچیک و تاریک و سرد

مثه جغد فقط با تردید نگاه کردن
یه انفرادی پر از شهوت لولیدن تو درد

مثه یه کوچه ی بن بست متروکه ام
که پای دیواراش فقط سگ شاشیده
مثه حماقت محض پدر که من رو
روی بوم نقاشی این زندگی پاشیده

پرم از هیچ و هیچم تو حجم خودم
یه اسب خسته از میدون، مثه نگاه خسته ی پدر بزرگ
که یه تنه کل زندگیشو ریده

بیگناه ترم از اون الاغی که
زیر سنگینی بار گاری آلتشو راست کرده ،خیلی داره بخودش فشار میده

باید ادامه بدم شاید
نمیشه میدون رو خالی گذاشت
مثه پسر بچه ای که گول میخوره از وعده ها
مثل هشتاد وچند میلیون پخمه در بازداشت...

"توماج"


خود-شناس(Selfknowledge) dan repost
@selfknowledgee

ما را منجی‌گرا بار آورده اند!
؟
هنوز جنس مردم ( اکثریت ) همانی هست که خمینی را نجات دهنده تصور کرده بودند و هیچ بعید نیست که رضا پهلوی را و یا هرکسی را همین مردم با انتخابات آزاد (اگر انتخاب آزادی صورت بگیرد!؟) با دخالت عوام‌فریبامه خارجی که احتمالش کم نیست به قدرت برسانند.
اگر هم که نه من به شعور سیاسی ۹۰ درصد مردم از جمله خودم شک دارم ...‌!

فراموش نکنیم که اکثریت مثل اون ۱۰ درصد از ۱۰۰ درصد روشنفکر نیستند که درکی از مفاهیم سکولار دموکراسی داشته باشند. هنوز هم، خودم هم به درستی درک نکردم نیاز به مطالعه و آموزش دارم .....

به منی که خواندن و نوشتن یاد نگرفته ام دشواره، نمیشه بهم، هندسه ، فیزیک ، ریاضی درس داد
...‌..


حتي مرگ هم برايم بي تفاوت است. ميدانيد مرگ غير از يك ارزش نسبي، ارزش ديگري ندارد. وقتي ناياب باشد بحساب مي آيد و وقتي زياد و فراوان شود ديگر بحساب نمي آيد. اگر بچه اي در رم يا پاريس زير ماشيني برود و بميرد تمام مردم براي اين بدبختي گريه ميكنند ولي اگر صد بچه همگي با هم بوسيله بمب يا مين كشته شوند فقط كمي ترحم در دل مردم بوجود مي آيد.

#اوريانا_فالاچي
#زندگي_جنگ_و_دگر_هيچ




تاحالا جنازه ندیده ام . گفتن این حرف از یک گورکن بعید به نظر می رسد . تمام روز را با جنازه های اطرافم سر میکنم ولی همه شان توی تابوت اند . درشان محکم میخ شده اند و روی شان هم خاک ریخته شده . بعضی وقت ها می ایستم روی یک تابوت ، داخل قبر . بین من و جنازه فقط چند سانتی متر فاصله است . اما نمی بینمش . اگر زمان بیشتری را بیرون از قبرستان صرف می کردم جنازه های بیشتری می دیدم . مسخره است ، مادر و خواهرهایم صدتاشان را دیده اند . همه زن ها و بچه هایی که موقع دنیا آمدن مرده اند و یا همسایه هایی که از گرسنگی یا سر ما تلف شده اند .

#سقوط_فرشتگان
#تریسی_شوالیه


"راهی جاده ی شب"
دلم تهى از احساس است دمادم،
نه عشقی دردامم اندازد
نه ليلايى دولت عشقش را
بر ويرانه دلم ناز بنياد كرد.
در اين شبهاى پر از وسوسه ى گناهم،
كه تنهایی با كابوسهاى وحشت زده بر تنم ميتازد،
پر بغض ميشود قاب سرد نگاهم،
راهى جاده ی شب ميشوم،
تا برسم به مرگ توماجت سپيدارم...
از "توماج"


"عروس هرشب تنهايی های من"

دوباره شب رسید,فلسفه ایست از عشق
سرودن این شعر در نظرم
کابوس بیخوابی میهمان چشمان ترم.

مرور میشود در تب خاطراتی از گذشته ی تلخ
بیصداتر از سکوت حس میکنم مرگ را
در امتداد خط صاف نوار مغزی روی سرم.


جشن بوسه های من است و نو عروس هر شبم
چه عاشقانه میسوزاند لباس سفیدش را بر تن
کام به کام لبای تلخش را با ریتم درد بوسه میزنم

چه زیباست هر شب این نبرد
بوسه های بی امانی بنشانی بر لبش
با رقص و تابش شبنمی سرد
که بر روی گونه های خشكیده میغلتد

این همخوابگی ندارد فرزندی در من و این شب
بجز حضم شدن دوباره ی تنم در تن دیوار از تب...
از"توماج"


‌ ترس از دیدن ماشین پلیس که در کوچه می پیچد
ترس از به خواب رفتن در شب
ترس از به خواب نرفتن
ترس از بازگشت گذشته
ترس از گریز حال
ترس از صدای تلفن در دل شب
ترس از طوفان صاعقه
ترس از زن نظافتچی که لکه ای بر گونه دارد!
ترس از سگ ها که گفته اند گاز نمی گیرند
ترس از اضطراب!
ترس از شناسایی جسد دوست
ترس از ته کشیدن پول
ترس از زیاد داشتن، گرچه این مردم باور نمی کنند
ترس از پرونده های وضع روانی
ترس از زود یا دیر رسیدن
ترس از دست خط بچه هایم روی پاکت نامه ها
ترس از این که زودتر از من بمیرند و احساس کنم مقصرم
ترس از زندگی با سال های پیری مادرم و سال های خودم
ترس از سردرگمی
ترس از امروز که با یادداشت غمگینی تمام شود
ترس از بیدارشدن و دیدن این که تو رفته ای
ترس از دوست نداشتن و کم دوست داشتن
ترس از دوست نداشتن و کم دوست داشتن
ترس از این که آن چه دوست دارم برای آن ها که دوست شان دارم مرگ بیاورد
ترس از مرگ
ترس از زندگی طولانی
ترس از مرگ

ریموند کارور،
از مجموعه شعر "بی خوابی زمستانی"
بریده شده از وب نوشت سایه یک مبارز


هی گریه میکنم به چراغ
با صدای ناقوس لبخندت در خواب
دوره میکنم تمام کوچه های شهر را
با تو در رویای این شب مه تاب

همدم جغد تنها میشوم در نیمه های شب
رل زده کابوس خوابم دوباره با مستی
هی ضجه مکیدن تا ته هستی
هی فریاد زدن و خفه شدن در ته پستی

از "توماج"


نه امیدیست
نه ایمانی
نه حقیقتی وکتمانی
نه یک عهدی وپیمانی
فقط من هستم وتو
من میروم چون دراکولای غمگینی
به سوی مرگی در تنهایی
و تو میمانی در حسرت نگاهم به زندگانی...
از "توماج"


تا زمانی که یاد نگیرید چگونه با افرادی که با شما موافق نیستند صبور باشید،
نه شاد خواهید بود و نه موفق!


ناپلئون هیل


نمیداﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺳﺮﻡ ﯾﮏ ﭼﺮﺍﺳﺖ!؟
ﺍﻣﺎ ﺑﯽ ﺟﻮﺍﺏ!
ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ،
ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺩﻝ ﺩﺭﺧﻄﺎﺳﺖ ...
ﻣﻬﺮﻡ ﺑﺮ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺑﺴﯽ ﻧﺎﺭﻭﺍﺳﺖ ...
ﺣﺎﺻﻞ ﻋﺸﻖ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﻔﺮﺕ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻭﻟﯿﻼﺳﺖ ...
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﻪ دوستی ﺑﻮﺩﻡ ﻧﻪ ﮐﺲ
که همه غریبه بودن با منو ﺑﺲ ...
ﺍﺯ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﭘﺴﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ،
ﺣﺎﺻﻞ ﺁﻣﺪ ﺁﻥ ﺧﻨﺠﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺮ ﭘﺸﺘﻢ ﻧﺸﺴﺖ ...
ﺍﺯ" ﺗﻮﻣﺎﺝ "


.
بی عرضه های تاریخ

هی اشک تمسا(ح) ریختیم و نیشمون وا بود
یه عمر مثلِ گاو و خر خوردیم و حظ کردیم
سلّول هایِ خسته یِ خاکستری رو با
اسپرم هایِ عقده ایِ خود عوض کردیم!

مردِ نبردِ روز و شب زیرِ پتو بودیم
سوراخ هایِ سرخ زن روُ نیزه هامون بود
اندام ما یک مشت روده بود و یک آلت
مغزی اگه هم بود تویِ بیضه هامون بود!

بی غیرتایِ رونده و وامونده ما بودیم
بی غیرتایِ بی حواسِ توُ سری خورده
با/زنده هایِ چشم گردِ مردمک خونی
با روح هایِ رو سیاهِ واقعاً مرده

هی آسمون و ریسمون می بافتن از هیچ
دستای پنهونی مردم شد خدایِ ما
مثلِ عروسک های گیجِ خیمه شب بازی
هر کس یه نخ پیچید دورِ دست و پایِ ما

با دست ما دنیای ما رو زیر و روُ کردن
با دست ما امّیدُ از دنیای ما بُردن
یه عمر مثلِ گوسفندا زندگی کردیم
گرگا دمار از روزگارِ ما درآوُردن!

خوردیم و خوابیدیم توُ سوراخ هر دیوار
ما موش هایِ کون گشادِ خواب آلودیم
باید سرِ دروازه هایِ شهر بنویسن
بی عرضه هایِ بزدلِ تاریخ ما بودیم!

مزدک نظافت

برای #آتنا_اصلانی


سانسور ابزاری‌ست برای افرادی که نیاز دارند واقعیات را از خودشان و دیگران پنهان کنند. ترسشان فقط از ناتوانی‌شان برای مواجهه با واقعیت سرچشمه می‌گیرد. بنابراین من نمی‌توانم از آ‌ن‌ها عصبانی باشم. فقط به طرز هولناکی غمگینم. جایی، زمانی، در تربیتِ این افراد، آنها را از حقیقتِ مسلمِ وجودِ انسان محروم کرده‌اند. به آنها آموخته شده است که فقط یک راه و روش درست است. در حالی‌که راه‌های بی‌شماری وجود دارد.

#چارلز_بوکفسکی


حواسمان نیست
که یک نفر همیشه بود
یک نفر "بی صدا" گفت :
تو را دوست دارم.
یک نفر هر کاری که انجام دادیم
باز هم ما را دوست داشت..
و ما آن یک نفر را هرگز باور نکردیم
تنها به این دلیل
که صدایش را نشنیدیم..!

#سپهر_آهنگی




مرگ در بیداری dan repost
"خدای نامه"
شبی آمد خدا در خواب نازم
نشست با من سر راز و نیازم
شرابی بود و نان سنگکی داغ
نشستیم گوشه ی دنج ته باغ
دو سه پیمانه و سازی و آواز
به مستی شد خدا گوینده ی راز
به من گفت از شما من دردمندم
بگو من با شما آخر چه کردم
چرا باید ز خود آیین درآرید
بنام من کتاب و دین بیارید
اگر خواهم به دنیا من نگاهم
بدان موسی و عیسی را نخواهم
چرا تیغ محمد را بجویم
اگر خواهم کسی آید به سویم
نه انجیل و نه تورات و نه قرآن
نبوده دفتر من ناشر آن
همه کار ریاکاران و رندان
به هر دوران ظهور این رسولان
رگ خواب زمان در دست آنان
ستون جاهلان هم پشت آنان
گهی بر من نهادن نام الله
شدیم غارتگر و یاغی صحرا
گهی هم ما شدیم بابای عیسی
که شد مریم به عقد و صیغه ی ما
گهی در مصر به همراهی موسی
درآوردیم پدر از پیر و بُرنا
محمد را شدیم زنباره ی او
رئیس درب روسپی خانه ی او
به هر جا یک زنی را زیر سر کرد
بنام بنده هم یک آیه در کرد
اگر او عاشق 9 ساله ها شد!
چرا عقدش بنام من روا شد؟
چرا باید بنام من بجنگید؟
دهان ها را بنام من ببندید!؟
که بنده گر خدایم بی نیازم
نه پایان و نه آغاز پیازم
نماز و روزه کی خواهم زِ یارم
قمه بر سر زدن کی بوده کارم
اگر از تن جدا کردید شما سر
چرا نعره زدید(کشید) اللهُ اکبر
بدان آیین من زور و جفا نیست
که این دیوانگی ها کار ما نیست
که راه من بود مهر و سعادت
کجا راه جهاد است و شهادت
کجا گفتم که من خانه ندارم
سرم را من کجا شبها گذارم
خدا را کی سرای و خانه باشد
کنشت و کعبه و بت خانه باشد
بیا از ما درآر این دست آخر
بکش از ما بُرون جان برادر
غلط کردم که آدم آفریدم
بجان مادرم دیگر بُریدم
خدا پیمانه ی آخر به لب بست
سپس خسته دو چشمانش بهم بست
سکوتی بود و از دور ناله ی زاغ
خدا و ما نشسته گوشه ی باغ
به خود گفتم عجب پس این خدا بود
ندانستم چه با من آشنا بود...


مرگ در بیداری dan repost
#خدای_نامه
از کتاب
#نسل_سوخته
اثر
#بابک_اسحاقی

#صوتی
متن شعر در پیام بعدی
👇👇👇👇👇👇👇


مرگ در بیداری dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
#خدای_نامه
از کتاب
#نسل_سوخته
اثر
#بابک_اسحاقی
#ویدئو


اگر بیوفایی نیا بیتره
مه بختم د چش تو هم سی تره
نیا د خیال منه بی خیال
نو و آسمو سی منه بسته بال
گل حشکمی خوم هوادارتم
نیا تا نیینی چنی خوارتم
و جوم شراو تو غم هردتم
وه حال خراوم قسم هردتم
که یه دم د دیریت ننالم نیا
قفس اشکنا هردو بالم نیا
مه لیوه پرستم تو لیوه کشی
مه کفتر فراری تو بایه قشی
خزون خزونم و باغم نیا
بجز د خیالم سراغم نیا
دیر نیا گیسمه اسبی نکو
جومه ور دالکم سی نکو
پرسی بنی سی من و سی جور مه
خاک کف پاته بکو قور مه
لیوه پرستینه بکو و دینم
کاری بکو و خاک سی بشینم
مذهب مه گیس پریشونته 
دینِ مه برمِ نامسلمونته
سیر دلم نون و نمک هردتم
وا گم گرداله زمی هردتم
وا مه بپر کفتر دم قهوه ای
وا تو میام تا اخر لیوه ای

شاعر
#عنایت_نادری
#شعر_لری

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

388

obunachilar
Kanal statistikasi