دلخوشی شما چه رنگیه؟
دلخوشی یعنی چیزی داشته باشی که دلت را خوش کند. چیزی که فقط برای خودِ خودت باشد.
دلخوشی برای من یعنی، نشستن کنار مادرم و گوش سپردن به حرفهایش، خواندن کتابی که روح و روانم را تازه کند، خوردن چای و خرما بعد از پختوپز و رفتوروب خانه، دیدن قدوقامت مردانۀ پسرانم.
وقتی میخواستم در مورد دلخوشیهای کوچک بنویسم، به یاد داستانی افتادم که چندی پیش خوانده بودم.
داستان دربارۀ خانوادۀ کمبضاعتی بود که درآمد اندک خود را باید خیلی حسابگرانه خرج میکردند، بلکه بتوانند تا آخر ماه دوام بیاورند. تنها دلخوشی بانویِ خانه این بود که وقتی صبح، همسر و فرزندانش به سرکار میرفتند، چادرش را سر کند، پای پیاده تا سر جاده برود، بلکه مجسمهی فرشتهای را که بسیار دوست داشت از پشت ویترین یک مغازۀ لوکس تماشا کند. زمانی که این مجسمۀ کوچک سهمش نشد، دیگر دلش خوش نبود. او مانند رباتی شده بود که فقط وظایفش را انجام میداد.
دلخوشیها، هرچند کوچک و ساده، نقشی بزرگ در زندگی ما دارند. آنها میتوانند همانند رنگهای درخشان در بوم زندگیمان، سایهها و نورهایی را به تصویر بکشند که ما را شاد و خرسند میکند.
با خودم فکر میکردم که دلخوشی چه رنگیه؛ که رنگ صورتی و یاسی چشمانم را پر کرد.
از چند نفر این سوال را پرسیدم.
شهرزاد گفت: «چون پسرم رنگ آبی را دوست دارد، من هم به عشق او، دلخوشیهایم آبیرنگ است.»
مریم گفت: «دلخوشی به نظر من سبز و صورتی است.»
بتی گفت: «دلخوشی برای من مثل رنگین کمان است.»
مهناز گفت: «دلخوشیهای کوچک من زرد و سبز هستند، البته میتوانند قرمز هم باشند، گرم و آتشین.»
زری گفت: «تصور کن روی بلندی ایستادهای و حین نگاه کردن به آسمان، لکههای آبی را میبینی که از لابهلای اشعههای طلایی خورشید رخنمایی میکند. این تصویر رنگ دلخوشی من است رنگی بین طلایی و آبی.»
زندگی با همین لحظات رنگی و دلخوشیهای کوچک معنا مییابد. بگذاریم این رنگها پرچم شادی و امید ما باشند. اگر مایل بودید برایم بنویسید، دلخوشیهای شما چه رنگیه؟
#دلخوشی_های_کوچک
دلخوشی یعنی چیزی داشته باشی که دلت را خوش کند. چیزی که فقط برای خودِ خودت باشد.
دلخوشی برای من یعنی، نشستن کنار مادرم و گوش سپردن به حرفهایش، خواندن کتابی که روح و روانم را تازه کند، خوردن چای و خرما بعد از پختوپز و رفتوروب خانه، دیدن قدوقامت مردانۀ پسرانم.
ساموئل اسمایلز میگوید: «راز شاد بودن این است که از دلخوشیهای کوچک هم لذت ببرید.»
وقتی میخواستم در مورد دلخوشیهای کوچک بنویسم، به یاد داستانی افتادم که چندی پیش خوانده بودم.
داستان دربارۀ خانوادۀ کمبضاعتی بود که درآمد اندک خود را باید خیلی حسابگرانه خرج میکردند، بلکه بتوانند تا آخر ماه دوام بیاورند. تنها دلخوشی بانویِ خانه این بود که وقتی صبح، همسر و فرزندانش به سرکار میرفتند، چادرش را سر کند، پای پیاده تا سر جاده برود، بلکه مجسمهی فرشتهای را که بسیار دوست داشت از پشت ویترین یک مغازۀ لوکس تماشا کند. زمانی که این مجسمۀ کوچک سهمش نشد، دیگر دلش خوش نبود. او مانند رباتی شده بود که فقط وظایفش را انجام میداد.
دلخوشیها، هرچند کوچک و ساده، نقشی بزرگ در زندگی ما دارند. آنها میتوانند همانند رنگهای درخشان در بوم زندگیمان، سایهها و نورهایی را به تصویر بکشند که ما را شاد و خرسند میکند.
با خودم فکر میکردم که دلخوشی چه رنگیه؛ که رنگ صورتی و یاسی چشمانم را پر کرد.
از چند نفر این سوال را پرسیدم.
شهرزاد گفت: «چون پسرم رنگ آبی را دوست دارد، من هم به عشق او، دلخوشیهایم آبیرنگ است.»
مریم گفت: «دلخوشی به نظر من سبز و صورتی است.»
بتی گفت: «دلخوشی برای من مثل رنگین کمان است.»
مهناز گفت: «دلخوشیهای کوچک من زرد و سبز هستند، البته میتوانند قرمز هم باشند، گرم و آتشین.»
زری گفت: «تصور کن روی بلندی ایستادهای و حین نگاه کردن به آسمان، لکههای آبی را میبینی که از لابهلای اشعههای طلایی خورشید رخنمایی میکند. این تصویر رنگ دلخوشی من است رنگی بین طلایی و آبی.»
زندگی با همین لحظات رنگی و دلخوشیهای کوچک معنا مییابد. بگذاریم این رنگها پرچم شادی و امید ما باشند. اگر مایل بودید برایم بنویسید، دلخوشیهای شما چه رنگیه؟
#دلخوشی_های_کوچک