میانمایگی به چه معناست؟
تونی وبستر در کتاب درک یک پایان میگوید: میانمایه، این چیزی است که من از پایان مدرسه تا به امروز بودهام. میانمایه در دانشگاه و کار، میانمایه در دوستی، در وفاداری، در عشق. میانمایه در زندگی، میانمایه در راستگویی و میانمایه در اصول اخلاقی.
تعریف من از میانمایگی این بود: معمولی بودن.
فکر میکردم چون توان ما محدود است، ناگزیریم در بعضی موارد معمولی بودن را بپذیریم. تصور میکردم اگر کسی در حرفهاش بهترین باشد، از میانمایگی عبور کرده است. اما وقتی چندین مقاله در این مورد خواندم متوجه شدم که تعریف میانمایگی فراتر از این تصورات است، یعنی هر فردی میتواند در عین مهارتمند بودن، میانمایه هم باشد.
میانمایگی از نظر لغوی به چه معناست و چگونه وارد دایرهی واژگان ما شده است؟
میانمایه از واژههای خوشآهنگی است که استاد داریوش آشوری به جای لغت متوسطالاحوال به مجموعهی واژگان زبان فارسی هدیه دادهاند.
طبق خواندههایم، متوجه شدم با نشانههایی میتوان افراد میانمایه را شناخت و خود را نیز محک زد تا در صورت نیاز اصلاحاتی را انجام داد.
نشانههای افراد میانمایه چیست؟
• با اندیشیدن، بیگانه هستند. آنها با هر رخدادی در جامعه همراه میشوند، بدون آن که دلیلی برای این همراهی داشته باشند.
• تأثیرپذیر هستند. هیچ ایدهای ندارند. هر چه را که دیگران میگویند، بیکم و کاست میپذیرند. آنگاه همان شنیدهها را به دیگران تحویل میدهند.
• بیشترِ وقت خود را صرف امور اطرافیان میکنند. کارهای دیگران را مهمتر و با ارزشتر از کارهای خود میدانند.
• رویهنگر هستند. آدمهای رویهنگر، درک عمیقی از مسائل ندارند. نمیتوانند برای سخنانشان استدلالی ارائه کنند و دانستههایشان همچون کف روی آب شناور است.
• به اقتضای زمانه رفتار میکنند. برای خود هیچ چارچوب و ارزشی تعریف نکردهاند. مانند آفتابپرست رنگ محیط را به خود میگیرند.
• اهل معاشرت با کتابها نیستند. ساعتها صفحات مجازی را بالا و پایین میکنند، ولی هنگام خواندن کتاب، پلک چشمانشان سنگین میشود، کتاب را میبندند و به خود قول میدهند که روز بعد جبران کنند.
• خودویرانگر هستند. عزتنفس پایینی دارند. اشتباهات خود را نمیبخشند و بابت کوچکترین مسئله خود را ملامت میکنند.
• هدف و آرزو ندارند. انسان زمانی تلاش میکند و از جسم و جانش مایه میگذارد که قصد رسیدن به جایی یا چیزی را داشته باشد. رشد، خلاقیت، پویایی و نظم، ثمرۀ داشتن هدف و رویاست. کسانی که فاقد این دو هستند خود را به روزمرگی، زندگی کسالتبار و بیمعنا محکوم کردهاند.
•ریسکپذیر نیستند. خطر کردن شجاعت و جسارت میخواهد که در وجود انسانهای میانمایه به ندرت یافت میشود بنابراین زندگی یکنواخت، خطی و عاری از هیجانی را سپری میکنند.
شما چه مواردی را میتوانید به این فهرست اضافه کنید؟
تونی وبستر در کتاب درک یک پایان میگوید: میانمایه، این چیزی است که من از پایان مدرسه تا به امروز بودهام. میانمایه در دانشگاه و کار، میانمایه در دوستی، در وفاداری، در عشق. میانمایه در زندگی، میانمایه در راستگویی و میانمایه در اصول اخلاقی.
تعریف من از میانمایگی این بود: معمولی بودن.
فکر میکردم چون توان ما محدود است، ناگزیریم در بعضی موارد معمولی بودن را بپذیریم. تصور میکردم اگر کسی در حرفهاش بهترین باشد، از میانمایگی عبور کرده است. اما وقتی چندین مقاله در این مورد خواندم متوجه شدم که تعریف میانمایگی فراتر از این تصورات است، یعنی هر فردی میتواند در عین مهارتمند بودن، میانمایه هم باشد.
میانمایگی در اصل به نوع تفکر، نگرش، باورها و ارزشهای فردی بستگی دارد.
میانمایگی از نظر لغوی به چه معناست و چگونه وارد دایرهی واژگان ما شده است؟
میانمایه از واژههای خوشآهنگی است که استاد داریوش آشوری به جای لغت متوسطالاحوال به مجموعهی واژگان زبان فارسی هدیه دادهاند.
طبق خواندههایم، متوجه شدم با نشانههایی میتوان افراد میانمایه را شناخت و خود را نیز محک زد تا در صورت نیاز اصلاحاتی را انجام داد.
نشانههای افراد میانمایه چیست؟
• با اندیشیدن، بیگانه هستند. آنها با هر رخدادی در جامعه همراه میشوند، بدون آن که دلیلی برای این همراهی داشته باشند.
• تأثیرپذیر هستند. هیچ ایدهای ندارند. هر چه را که دیگران میگویند، بیکم و کاست میپذیرند. آنگاه همان شنیدهها را به دیگران تحویل میدهند.
• بیشترِ وقت خود را صرف امور اطرافیان میکنند. کارهای دیگران را مهمتر و با ارزشتر از کارهای خود میدانند.
• رویهنگر هستند. آدمهای رویهنگر، درک عمیقی از مسائل ندارند. نمیتوانند برای سخنانشان استدلالی ارائه کنند و دانستههایشان همچون کف روی آب شناور است.
• به اقتضای زمانه رفتار میکنند. برای خود هیچ چارچوب و ارزشی تعریف نکردهاند. مانند آفتابپرست رنگ محیط را به خود میگیرند.
• اهل معاشرت با کتابها نیستند. ساعتها صفحات مجازی را بالا و پایین میکنند، ولی هنگام خواندن کتاب، پلک چشمانشان سنگین میشود، کتاب را میبندند و به خود قول میدهند که روز بعد جبران کنند.
• خودویرانگر هستند. عزتنفس پایینی دارند. اشتباهات خود را نمیبخشند و بابت کوچکترین مسئله خود را ملامت میکنند.
• هدف و آرزو ندارند. انسان زمانی تلاش میکند و از جسم و جانش مایه میگذارد که قصد رسیدن به جایی یا چیزی را داشته باشد. رشد، خلاقیت، پویایی و نظم، ثمرۀ داشتن هدف و رویاست. کسانی که فاقد این دو هستند خود را به روزمرگی، زندگی کسالتبار و بیمعنا محکوم کردهاند.
•ریسکپذیر نیستند. خطر کردن شجاعت و جسارت میخواهد که در وجود انسانهای میانمایه به ندرت یافت میشود بنابراین زندگی یکنواخت، خطی و عاری از هیجانی را سپری میکنند.
شما چه مواردی را میتوانید به این فهرست اضافه کنید؟