جام بزرگ پر خونشو به سلامتی صدمین سالگرد تولدش سر کشید، رو به روی قفسه هایی که تا سقف پر از کتاب بودن ایستاد و کتاب مورد علاقشو بیرون کشید.
چند سالی بود که بر نامه ی تولدش اینجوری پیش میرفت.
از روی میز توی سالن، جامشو یک بار دیگه پر از مایع قرمز دوست داشتنیش کرد و همراه کتاب عزیزش به بالکن رفت،کتابارو دوست داشت، اونا دوستای عزیزی بودن که باهاش از زندگی و رمز و راز حرف میزدن.
روی نرده های سنگی بالکن نشست و با لذت به آسمونی که رنگ موهاش بود خیره شد.
امشب هوا حسابی صاف بود و ماه، بزرگتر از همیشه نمایان بود، جوری که انگار اومده بود تا شادی صد سالگیشو باهاش تقسیم کنه.
دسته ای از موهای سیاهشو پشت گوش زد و با لذت شروع به خوندن کرد، کاری که هرگز ازش خسته نمیشد.
@i_halfmoon
🫧🥀📜
چند سالی بود که بر نامه ی تولدش اینجوری پیش میرفت.
از روی میز توی سالن، جامشو یک بار دیگه پر از مایع قرمز دوست داشتنیش کرد و همراه کتاب عزیزش به بالکن رفت،کتابارو دوست داشت، اونا دوستای عزیزی بودن که باهاش از زندگی و رمز و راز حرف میزدن.
روی نرده های سنگی بالکن نشست و با لذت به آسمونی که رنگ موهاش بود خیره شد.
امشب هوا حسابی صاف بود و ماه، بزرگتر از همیشه نمایان بود، جوری که انگار اومده بود تا شادی صد سالگیشو باهاش تقسیم کنه.
دسته ای از موهای سیاهشو پشت گوش زد و با لذت شروع به خوندن کرد، کاری که هرگز ازش خسته نمیشد.
@i_halfmoon
🫧🥀📜