#دختر_خوانده
#پارت6
از اینکه تنم رو لخت دیده باشه خجالت زده سر به زیر شدم با تقه ای که به در خورد چشم به در دوختم
"بیا تو"
در باز شد و همون پسری که خونمون بود وارد اتاق شد بدون اینکه به من نگاهی بندازه رو به پسر روی تخت گفت
"سلام سیاوش یلحظه میای اتاق کار یه مشکلی پیش اومده"
"باشه"
سریع بلند شد و با اون پسر رفت پس اسم پدر جدیدم سیاوش بود مگه چند سالش بود که دختر خوانده میخواست مطمعن بودم 30سال بیشتر نداشت
چرخی تو اتاق زدم رو تخت رفتم یکم سردم شده بود پتو رو کشیدم روم و پاهام رو تو شکمم جمع کردم درد بدنم خیلی کم شده بود سعی کردم بخوابم تا از این عالم پر از درد و رنج دور باشم
انقدر خسته بودم که تا چشمام رو بستم گرم خواب شدم...
با تکون خوردنای تخت چشمام رو باز کردم ترسیدم اتاق تاریک بود من اژ تاریکی میترسیدم سرم آروم چرخوندم تا ببینم کیه با دیدن سیاوش که گوشه تخت خوابید و ساعدش رو چشماش گذاشت تریم ریخت حداقل خیالم راحت شد که یکی کنارمه و نمیترسم دوباره بخواب فرو رفتم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#پارت6
از اینکه تنم رو لخت دیده باشه خجالت زده سر به زیر شدم با تقه ای که به در خورد چشم به در دوختم
"بیا تو"
در باز شد و همون پسری که خونمون بود وارد اتاق شد بدون اینکه به من نگاهی بندازه رو به پسر روی تخت گفت
"سلام سیاوش یلحظه میای اتاق کار یه مشکلی پیش اومده"
"باشه"
سریع بلند شد و با اون پسر رفت پس اسم پدر جدیدم سیاوش بود مگه چند سالش بود که دختر خوانده میخواست مطمعن بودم 30سال بیشتر نداشت
چرخی تو اتاق زدم رو تخت رفتم یکم سردم شده بود پتو رو کشیدم روم و پاهام رو تو شکمم جمع کردم درد بدنم خیلی کم شده بود سعی کردم بخوابم تا از این عالم پر از درد و رنج دور باشم
انقدر خسته بودم که تا چشمام رو بستم گرم خواب شدم...
با تکون خوردنای تخت چشمام رو باز کردم ترسیدم اتاق تاریک بود من اژ تاریکی میترسیدم سرم آروم چرخوندم تا ببینم کیه با دیدن سیاوش که گوشه تخت خوابید و ساعدش رو چشماش گذاشت تریم ریخت حداقل خیالم راحت شد که یکی کنارمه و نمیترسم دوباره بخواب فرو رفتم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃