BBMONS؛
-پروب.
وقتش بود یکم بیشتر به خودت اهمیت بدی، نه؟
تا کی قرار بود خودت و وقتت رو وقفِ دیگران کنی؟
خب، حداقل کمکم داشتی سعی میکردی برای خودت زندگی کنی؛ به عنوان اولین قدم دنبال کار جدیدی بودی که حس خوبی بهت بده.
با عجله سمت جایی که قرار بود توش مصاحبهی کاری داشته باشی میرفتی که با برخوردت به شخصی که از روبهرو و خلاف جهتِ تو، توی پیاده رو راه میرفت متوقف شدی.
سعی کردی کمکش کنی تا خودش رو جمع و جور کنه ولی اون انگار که جادو شده باشه بهت خیره شده بود و اون لحظه فقط خودش میدونست دلیل خیره شدنش بهت دقیقا چیه.
-
-پروب.
وقتش بود یکم بیشتر به خودت اهمیت بدی، نه؟
تا کی قرار بود خودت و وقتت رو وقفِ دیگران کنی؟
خب، حداقل کمکم داشتی سعی میکردی برای خودت زندگی کنی؛ به عنوان اولین قدم دنبال کار جدیدی بودی که حس خوبی بهت بده.
با عجله سمت جایی که قرار بود توش مصاحبهی کاری داشته باشی میرفتی که با برخوردت به شخصی که از روبهرو و خلاف جهتِ تو، توی پیاده رو راه میرفت متوقف شدی.
سعی کردی کمکش کنی تا خودش رو جمع و جور کنه ولی اون انگار که جادو شده باشه بهت خیره شده بود و اون لحظه فقط خودش میدونست دلیل خیره شدنش بهت دقیقا چیه.
-