#حسین فاطمی
✅بخش نخست
پدرش سید محمد نائینی،روحانیِ معروفی از نائین، به سیف العلما ملقب بود.سید حسین از کودکی کله شق بود. دوره دبیرستان را در اصفهان گذراند. در پخش روزنامه برادرش(اختر)کار می کرد تا مخارج دبیرستانش را تامین کند. در همین دوره مقالات ادبی هم می نوشت و مورد توجه کسانی مثل ملک الشعرای بهار و دبیر اعظم بهرامی قرار گرفت.
سال 1316 به تهران رفت. معرفی نامه ای از حاج آقا حسام دولت آبادی متنفذ اصفهانی نیز داشت که به دوستان تهرانی اش نوشته بود این جوان مستعد است. ملکی مدیر روزنامه «ستاره» او را به کار گمارد. آنجا هم مقاله می نوشت،هم دفتر تمیز می کرد و هم غلط گیری و رسیدگی به حساب و کتاب مشترکین روزنامه!
شبها در اتاق روزنامه می خوابید.روزی مقاله نوشت که مطلعش این بود: «کبوتر بدون اعتنا به ما غیرآزادانه هر صبح زود پرواز کرده در آسمان قهقهه ذوق و نشاط برآورده، هر کجا دانه ای دید فرود آمده به اندازه کافی سد جوع میکند.» مقاله به اداره نگارش رفت و برنگشت و متعاقباً نویسنده اش هم احضار شد.شیخ علی دشتی که او را دید به ملکی، مدیر روزنامه «ستاره» گفت:
«این جوان آینده درخشانی دارد ولی گمان کنم که سر خود را به باد می دهد. حیف است، مواظبش باش!»
نمک مقالاتش که بیشتر شد دوباره شیخ دشتی او را فراخواند و این بار محترمانه ضمن هدیه ای او را به اصفهان برگرداند و گفت:
«تو راه قلم را بگیر و برو،به زودی به همه چیز می رسی اما همیشه از دو خطر بپرهیز.اول آنکه هیچ دسته درست نکن، خودت باش و خودت. فقط مسئول خطاهای خودت باش، دیگر آنکه با فرنگی نه دوست شو و نه دشمن که دوستی و دشمنی آنها هر دو خطرناک است»
در اصفهان عملاً مدیر روزنامه(اختر) برادرش شد.در همین روزنامه مقاله ای علیه مجلس رضاشاهی نوشت و به زندان افتاد. متفقین که به ایران حمله کردند، بساط استبداد برچیده شد و درب زندانها باز!
فاطمی دوباره به تهران برگشت و باختر را در تهران منتشر کرد. یکسالی طول نکشید که سرمقاله های باختر تهران را در نوردیدند. کسی مثل محیط طباطبائی در هیئت تحریریه روزنامه بود و با کسانی مانند بقایی،هدایت،محمد مسعود و جهانگیر تفضلی آشنا شد. قلمش بی محابا می تاخت.
«حکومت رضاشاه، رشوه خواری و دزدی را که پست ترین خصیصه هاست در ایران رواج داد، ملک و هستی مردم را تاراج کرد و وقتی رفت، حساب کرده اند مایملک و اموال بادآورده اش به حدی است که می توان از سعد آباد تا جزیره موریس را با ریال نقره فرش کرد».
بعد از مدتی به پاریس رفت تا حقوق بخواند. سرمقاله هایش به تهران می رسیدند. تیزترین هایش مربوط به غائله آذربایجان بود. تز دکتریش را با عنوان وضعیت کار در ایران گذارند و به تهران برگشت.
در این برهه 31 سال داشت با سری پرشور و استعدادی شگرف! به باشگاه روزنامه نگاران وارد شد و امتیاز روزنامه ای بنام «باختر امروز» گرفت. استراتژی روزنامه اش را چنین توصیف کرد.«باختر امروز با همان تهور دیروز باختر با همان جسارت و بی پروایی از مصالح علف خورها، پابرهنه ها، گرسنه ها و بی کفن ها دفاع خواهد کرد.این روزنامه مال میلیونها مردمی است که در اثر ضعف و ناتوانی در شرایط زندگی عصر جدید یا قرون وسطی باقی مانده اند و از دنیای قرن بیستم خبری ندارند.شعار ما این است: یا مرگ یا آزادی»
از این دوگانه آنچه سهم او شد، دست آخر اولی بود و از دومی هرگز خبری نشد!
در گروهی که به نشانه اعتراض به انتخابات مجلس شانزدهم،جلو کاخ مرمر گرد آمده بودند،حضور داشت.تحصن 4 روزه ای که بی نتیجه پایان یافت.اما اعلامیه او در محکومیت انتخایات مجلس کار خودش را کرد و تیر طهماسبی بر تنِ رزم آرا مسیر را مهیا کرد.جبهه ملی زاییده شد. فاطمی سرپرست کمیسیون تبلیغات و روزنامه باختر ارگان جبهه!
تنها کسی که به جبهه و رئیسش تا انتها وفادار ماند او بود که جان بر سرش نهاد و دمِ تیرباران نیز می گفت: «زنده باد مصدق». با وساطت حسین مکی بود که به مصدق پیوست. دوباری هم با اشرف(خواهر دوقلوی شاه)دیدار داشت. هر چند به دامش نیفتاد! اشرف متخصص شکار جوانهای مستعد و خوش قیافه بود!
فاطمی فقط دل در گرو جبهه ملی و مصدق داشت. در انتخابات مجدد مجلس شانزدهم از حوزه تهران به مجلس راه یافت.در کنار سایر نمایندگان جبهه ملی مجلس را فلج و لایحه معروف گس-گلشائیان را بایکوت کردند. در همین زمان قوام از سوئیس و روی تختی در بیمارستان نامه های هشدار آمیزی برای محمدرضاشاه می نوشت. او به شاه تذکر میداد که مبادا قدم در راه پدرش بگذارد که بلای جان او و سلطنت خواهدشد! تا هشدار قوام جامه عمل بپوشد 29 سالی طول کشید اما بلافاصله القاب او از جمله «جناب اشرف» که در قدردانی از قوام برای ختم غائله آذربایجان به او اهدا شده، پس گرفته شدند.
در این بین سپهبد رزم آرا نخست وزیر شده بود. شاه از او بیشتر از مصدق می ترسید!
ادامه دارد
@mousavi2025
✅بخش نخست
پدرش سید محمد نائینی،روحانیِ معروفی از نائین، به سیف العلما ملقب بود.سید حسین از کودکی کله شق بود. دوره دبیرستان را در اصفهان گذراند. در پخش روزنامه برادرش(اختر)کار می کرد تا مخارج دبیرستانش را تامین کند. در همین دوره مقالات ادبی هم می نوشت و مورد توجه کسانی مثل ملک الشعرای بهار و دبیر اعظم بهرامی قرار گرفت.
سال 1316 به تهران رفت. معرفی نامه ای از حاج آقا حسام دولت آبادی متنفذ اصفهانی نیز داشت که به دوستان تهرانی اش نوشته بود این جوان مستعد است. ملکی مدیر روزنامه «ستاره» او را به کار گمارد. آنجا هم مقاله می نوشت،هم دفتر تمیز می کرد و هم غلط گیری و رسیدگی به حساب و کتاب مشترکین روزنامه!
شبها در اتاق روزنامه می خوابید.روزی مقاله نوشت که مطلعش این بود: «کبوتر بدون اعتنا به ما غیرآزادانه هر صبح زود پرواز کرده در آسمان قهقهه ذوق و نشاط برآورده، هر کجا دانه ای دید فرود آمده به اندازه کافی سد جوع میکند.» مقاله به اداره نگارش رفت و برنگشت و متعاقباً نویسنده اش هم احضار شد.شیخ علی دشتی که او را دید به ملکی، مدیر روزنامه «ستاره» گفت:
«این جوان آینده درخشانی دارد ولی گمان کنم که سر خود را به باد می دهد. حیف است، مواظبش باش!»
نمک مقالاتش که بیشتر شد دوباره شیخ دشتی او را فراخواند و این بار محترمانه ضمن هدیه ای او را به اصفهان برگرداند و گفت:
«تو راه قلم را بگیر و برو،به زودی به همه چیز می رسی اما همیشه از دو خطر بپرهیز.اول آنکه هیچ دسته درست نکن، خودت باش و خودت. فقط مسئول خطاهای خودت باش، دیگر آنکه با فرنگی نه دوست شو و نه دشمن که دوستی و دشمنی آنها هر دو خطرناک است»
در اصفهان عملاً مدیر روزنامه(اختر) برادرش شد.در همین روزنامه مقاله ای علیه مجلس رضاشاهی نوشت و به زندان افتاد. متفقین که به ایران حمله کردند، بساط استبداد برچیده شد و درب زندانها باز!
فاطمی دوباره به تهران برگشت و باختر را در تهران منتشر کرد. یکسالی طول نکشید که سرمقاله های باختر تهران را در نوردیدند. کسی مثل محیط طباطبائی در هیئت تحریریه روزنامه بود و با کسانی مانند بقایی،هدایت،محمد مسعود و جهانگیر تفضلی آشنا شد. قلمش بی محابا می تاخت.
«حکومت رضاشاه، رشوه خواری و دزدی را که پست ترین خصیصه هاست در ایران رواج داد، ملک و هستی مردم را تاراج کرد و وقتی رفت، حساب کرده اند مایملک و اموال بادآورده اش به حدی است که می توان از سعد آباد تا جزیره موریس را با ریال نقره فرش کرد».
بعد از مدتی به پاریس رفت تا حقوق بخواند. سرمقاله هایش به تهران می رسیدند. تیزترین هایش مربوط به غائله آذربایجان بود. تز دکتریش را با عنوان وضعیت کار در ایران گذارند و به تهران برگشت.
در این برهه 31 سال داشت با سری پرشور و استعدادی شگرف! به باشگاه روزنامه نگاران وارد شد و امتیاز روزنامه ای بنام «باختر امروز» گرفت. استراتژی روزنامه اش را چنین توصیف کرد.«باختر امروز با همان تهور دیروز باختر با همان جسارت و بی پروایی از مصالح علف خورها، پابرهنه ها، گرسنه ها و بی کفن ها دفاع خواهد کرد.این روزنامه مال میلیونها مردمی است که در اثر ضعف و ناتوانی در شرایط زندگی عصر جدید یا قرون وسطی باقی مانده اند و از دنیای قرن بیستم خبری ندارند.شعار ما این است: یا مرگ یا آزادی»
از این دوگانه آنچه سهم او شد، دست آخر اولی بود و از دومی هرگز خبری نشد!
در گروهی که به نشانه اعتراض به انتخابات مجلس شانزدهم،جلو کاخ مرمر گرد آمده بودند،حضور داشت.تحصن 4 روزه ای که بی نتیجه پایان یافت.اما اعلامیه او در محکومیت انتخایات مجلس کار خودش را کرد و تیر طهماسبی بر تنِ رزم آرا مسیر را مهیا کرد.جبهه ملی زاییده شد. فاطمی سرپرست کمیسیون تبلیغات و روزنامه باختر ارگان جبهه!
تنها کسی که به جبهه و رئیسش تا انتها وفادار ماند او بود که جان بر سرش نهاد و دمِ تیرباران نیز می گفت: «زنده باد مصدق». با وساطت حسین مکی بود که به مصدق پیوست. دوباری هم با اشرف(خواهر دوقلوی شاه)دیدار داشت. هر چند به دامش نیفتاد! اشرف متخصص شکار جوانهای مستعد و خوش قیافه بود!
فاطمی فقط دل در گرو جبهه ملی و مصدق داشت. در انتخابات مجدد مجلس شانزدهم از حوزه تهران به مجلس راه یافت.در کنار سایر نمایندگان جبهه ملی مجلس را فلج و لایحه معروف گس-گلشائیان را بایکوت کردند. در همین زمان قوام از سوئیس و روی تختی در بیمارستان نامه های هشدار آمیزی برای محمدرضاشاه می نوشت. او به شاه تذکر میداد که مبادا قدم در راه پدرش بگذارد که بلای جان او و سلطنت خواهدشد! تا هشدار قوام جامه عمل بپوشد 29 سالی طول کشید اما بلافاصله القاب او از جمله «جناب اشرف» که در قدردانی از قوام برای ختم غائله آذربایجان به او اهدا شده، پس گرفته شدند.
در این بین سپهبد رزم آرا نخست وزیر شده بود. شاه از او بیشتر از مصدق می ترسید!
ادامه دارد
@mousavi2025