(ژانوس ِ سیاست)سید قائم موسوی


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan


نگاهِ علمی و پدیدارشناسی به مسائل داخلی و خارجی ایران💢
📍هر حرکتی اعم از اصلاح یا انقلاب و با هر سمت و سویی مستلزم درک و آگاهی لازم از محتوا، مضمون و پیامدهای آن است، در غیر این صورت دیر یا زود تبدیل به فاجعه می شود📍
ارتباط با ادمین
@Dr_mousavi1979

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri




طرح های جادویی نمایندگان

اخیراً آقای عباس مقتدایی نماینده اصفهان در مجلس در واکنش به امتناع کره جنوبی از برگرداندن مطالبات دلاری ایران در پیشنهادی محیرالعقول اظهار کرده است که پخش سریال های کره ای در تلویزیون متوقف شود تا کره مجبور شود دلارهای ایران را برگرداند.

نگارنده این سطور در مقطع دکتری نیز یک درس نظری با ایشان گذارنده و در کلاس درس شاهد دیدگاه‌های سطحی ایشان در ارتباط با امور کلان کشوری بوده و درگیر چالش های جدی ایشان با دانشجویان بوده ام.
آنجا دانشجویان می گفتند که ایشان با این سطح نازل تحلیل امور سیاسی- اجتماعی کشور و نگاه به مسائل منطقه ای و بین المللی چگونه و به چه شکلی نماینده مجلس شده است.

اکنون در حالیکه خزانه سیاست ورزی مجلس با اقدامات شورای نگهبان، آشفتگی اقتصادی و عدم رغبت مردم به حضور در انتخابات به نحیف ترین موقعیت تاریخی خودش رسیده است با طرح های از سوی نمایندگان مواجه می شویم که افق بهبودی اوضاع مملکت را به قهقرا می برد.

نماینده مجلس به جای تفکر و تعقل پیرامون مشکلات عدیده کشور و استمداد از کارشناسان حرفه ای برای برون رفت از این حیص و بیص نگران کننده، به شکلی اظهارنظر می کنند که وهن مجلس و تضعیف کننده آن به عنوان رکنی مهم در سپهر سیاسی ایران می باشد.

البته ایراد جدی به صدا و سیما هست از این منظر که به جای ترویج شعائر ملی از نقطه نظر ساخت سریال های دامنه دار تاریخی، آویزان سریال های افسانه ای کره ای شده و اکنون الگوهای کره ای بیشتر از سرمایه های تاریخی بر اذهان ببیندگان ایرانی حاکم هستند.

ولی اگر صدا و سیما ابتکار نظری استاد مقتدایی را عملی کند و سریال های کره ای را متوقف کند چه فشاری بر کره ای ها برای اعاده دلارها وارد می شود؟!
وقتی نماینده منطق حاکم بر رفتار کره را نمی فهمد، قهراً راهکارهای ابتدایی و بی اثر هم ارائه می دهد.
آقای نماینده نمی داند که جوهر تحریم ها شما را به التماس به کره مجبور کرده است و تهدیدهای آمریکا و منافع کره فراتر از آن است که با پیشنهادهای آبکی شما خنثی شوند.

مجلس که انقلابی باشد به جای منطق و تدبیر، هیجان و احساسات از آن ساطع می شود. در طول عمر این مجلس باید آمادگی ذهنی-روانی برای اقسامِ جوراجور طرح های ابتکاری و خلق الساعه را داشته باشیم تا مبادا دچار حملات قلبی بشویم!
@mousavi2025


جسد بی خطر

هر سناریوی دیگری برای سرنوشت قاضی منصوری رقم می خورد نمی توانست مانند برگشت جسد بی جانش خیلی ها را آرام و بسیاری از دریچه هایی که نوری به کانال هزارتویِ فساد می افکندند را مسدود کند.

یک قاضی منصوریِ خوب، منصوریِ مرده بود. منصوری اگر زنده می ماند خطرناک می شد.

کارگزارانِ دژخیمِ اژدهایِ هفتاد سرِ فساد در مرگی که هاله ای از ابهام آنرا فراگرفته قاضی منصوری را سر به نیست کردند تا بسیاری از گره ها نه تنها باز نشود بلکه کورتر هم شوند!

هم اکنون حضور افقی قاضی تبدیل به کبریت بی خطر شده و بعید نیست کسانی زیر تابوت او را بگیرند و برایش اشک تمساح هم بریزند، همان هایی که نمی خواستند سر به تنش باشد.

مناسبات فساد اینقدر در شبکه ای درهم تنیده و حرفه ای، تنومند شده است که مگر اراده ای جامع و مانع قادر باشد آنرا پاک سازی کند. اراده ای که متاسفانه با شرایط کنونی نمی توان در افق ها هم به نظاره نشست!

قضیه یادآور همان تمثیل «رطب خورده منع رطب چون کند» است!

@mousavi2025


1595359540page 01.pdf
434.8Kb
دوئل در مجلس: سرمقاله مردمسالاری


نماینده ی نوبر

یکی از نمایندگان مجلس(احمدی بیغش) در ارتباط با قرارداد 25 ساله ایران و چین در گفتگویی با شبکه یک صداوسیما با جدیت و بصورت شفاف گفته بود که قرارداد با کیفیتی که در جامعه در مورد آن صحبت می شود واقعیت دارد و اگر مقاومت مردم و مجلس نبود، عملیاتی می شد.

این صحبت ها موجی از واکنش ها را به دنبال داشت به گونه ای که آقای نماینده را به عکس العمل جدی پیرامون صحبت‌های خودش وادار کرد.

در این شرایط فلسفه ی گفتگو و پس گرفتن آن از دو حالت خارج نیست، یا آقای نماینده اساساً بدون اطلاع از مفاد قرارداد صرفا با حدس و گمان صحبت های خلاف محتوای قرارداد داشته یا اینکه در جریان واقعیات قرارداد بوده ولی به صورت ناشیانه برخلاف گرایش رسمی قدرت سیاسی به این قرارداد، شنایی جهت خلاف آب داشته است.

در هر دو صورت شاخص سیاست ورزی در این برهه بشدت دچار افت محسوسی شده است، در قسمِ اول سطح نمایندگی به حدی رسیده که یک نماینده به صورت غیرحرفه ای اظهارنظر جنجالی و دور از واقعیت داشته و در قسمِ دوم که آفتِ آن به مراتب از اولی بیشتر است آقای نماینده با علمِ به حاقِ واقعیت از مواضع درست خودش صرف نظر می‌کند و به صورتی آماتور اقدام به حاشا می کند.

او شجاعت لازم برای دفاع از گفته هایش را ندارد. زیر فشار و در تعارض محض با گفته های سابقش، به جنگ با واقعیت می رود.

عوامل متعددی دست به دست هم داده اند تا سطح سیاست ورزی و نمایندگی مجلس اینقدر تنزل پیدا کند.

کسی که قدم در وادی سیاست می‌گذارد باید به‌اندازه ای درایت و شجاعت داشته باشد که بتواند در مخالفت با مواضعش ایستادگی داشته باشد و به صورت چندش آمیزی با آبروی خود و مجلس بازی نکند.

غیرتخصصی شدن حوزه ی سیاست و فراهم شدن شرایطی برای یکدست کردن قدرت باعث فروکاستن آن به وضعیت کنونی شده است. همانقدر که در حوزه های فنی و حرفه ای نیاز به تکنسین های حرفه ای وجود دارد، عالم سیاست و نهادهای متولی آن نیازمند افراد متخصص هستند.

تهی شدن این حوزه ها از نخبگان توانمند صدمات جبران ناپذیری به عرصه عمومی وارد کرده است.
@mousavi2025


مجلس چقدر انقلابی؛چقدر کارساز؟!

افزودن صفت انقلابی به نهاد مجلس چقدر منطقی و متناسب است؟ اصولاً نهادی که برآمده از ساز و کار دموکراتیک و مربوط به برهه هایی می شود که یک سیستم سیاسی در راستای تثبیت و نهادمندی گام بر می دارد، چقدر می تواند ماهیت انقلابی داشته باشد. انقلاب در لغت به معنای دگرگشت اساسی، دگرگونی عمیق و زیر و زبر کردن است.

وجه تسمیه انقلاب به مناسباتی بر میگردد که حوادثی طوفان گونه وضعیت موجود را در راستای وضعیت مطلوبی زیر و رو می کند. در اصطلاح نیز انقلاب شامل تغییرات بنیادین و عمیق در زیر ساخت های مختلف یک جامعه است که مبتنی بر یک ایدئولوژی و توام با خشونت است، می باشد.

با تاسی به توصیفات کوتاه بالا مجلس انقلابی قرار است چه تغییرات بنیادی و در چه حوزه هایی ایجاد کند؟ اساساً چرا در کشوری که 4 دهه از انقلاب در آن می گذرد همچنان کسانی خود را انقلابی و بالطبع رقیبانشان را ضدانقلاب بنامند.

مگر اینکه کسانی قائل به انقلاب دائم باشند. انقلاب دائم یعنی بی ثباتی دائم، یعنی هیجان مداوم یعنی فاصله از ثبات که پایه و مبنای توسعه یک نظام و سیستم سیاسی است. انقلاب به عنوان یک مفهوم اجتماعی از نقطه نظر سیاسی نقطه عزیمت و نقطه اشباع دارد. نمی شود که دوران طولانی را با نگرش انقلابی تداوم داد و همچنان با نگرش و مکانیزم های انقلابی جامعه را مدیریت مطلوب کرد و در مجامع بین المللی نیز به عنوان یک بازیگر منطقی و معقول به شمار آید و دوستی و احترام سایر کشورها برانگیزد. رویکرد مداوم انقلابی یعنی همچنان قائل به تغییرات بنیادین بودن و فاصله از ثبات و اصلاح نگری به صورت مسالمت آمیز! (تنش مداوم در سیاست خارجی و بی ثباتی اقتصادی در داخل)

رویکردها که در درازمدت روند انقلابی داشته باشند، واکنش ها و عکس العمل های ضدانقلابی ایجاد می کنند. بر همین اساس هر گونه نقد و انتقاد به سیاست ها را با واکنش هیجانی و انقلابی جواب می دهند و منتقدین را به جای نگریستن از زوایه پروسه ی نقد و اصلاح از نقطه نظر ضدانقلاب نگریسته می شوند. بر همین مبنا انقلاب را قطاری می بینند که در ایستگاههای مختلف کسانی را سوار یا پیاده می کند و جاهایی در فواصل ایستگاهها به بیرون پرت می کند.

مکانیزم سوار و پیاده کردن نیز چون از منطق متعادلی برخوردار نیست، تعداد پیاده ها از سواره ها پیشی می گیرد تا جاییکه دست آخر راننده لوکوموتیو می ماند و واگن های خالی از کسانی که زمانی در رده هم قطارهای آنها محسوب می شدند، چیزی که خیلی از آن به گزاره ی «انقلاب بچه های خود را می بلعد» یاد می کنند.

با این تفاصیل مجلس که باید با طمانینه در فضایی باثبات با نگرش های اصلاح گرایانه پایه توسعه یک کشور را فراهم آورد با پسوند انقلابی قرار است چه کارکردی داشته باشد؟ فراتر از آن، این مجلس با عقبه ی اقبال مردمیِ محدود، نمایندگانی که از حیث تخصص از فربهی لازم برخوردار نیستند و در مقوله سیاست ورزی در ابتدای راه قرار دارند، در پازل سیاست کلان کشور که از نقطه نظر سیاست خارجی و مسئله اقتصادی در آشفتگی بی نظیری به سر می برند، چه نقشی می تواند ایفا نماید؟

از نقطه نظر ارزشگذاری نهادهای سهیم در ساختار قدرت سیاسی، مجلس نمی خواهد و نمی تواند مصدر تغییر اصلاحی بشود تا چه برسد به یدک کشیدن مفهومی بنام انقلابی و تحرک در مقام تغییرات بنیادین انقلابی! نمایندگان مجلس در مناسبات سیاسی کشور تنها اگر بتوانند حرکات هم ارزی از خودشان نشان دهند و با سر وصدا و توپیدن به وزیران اظهار وجود کنند و همین تحرک نیز با پیغام و پسغامی می تواند فتیله ی آن پایین کشیده شود.

برای مثال شاخ و شانه کشیدن نمایندگان برای رئیس جمهوری و تشبیه آن به بنی صدر و خیز برداشتن برای سناریوهای هیجانی به سادگی فرونشستن یک فواره، بایکوت شد. اساساً مجلس در صورت بندی امور سیاسی کشور، نقش و جایگاهی بیشتر از تزیین بندی مناسبات قدرت سیاسی ندارد و هر عنوانی که بر آن بار شود، نمی تواند جایگاه آن را در راس امور که هیچی در جریان امور هم قرار دهد. شاید بیشترین چالش برای تست این مدعا در نقش آفرینی مجلس در قرارداد آتی 25 ساله ایران و چین هویدا شود.
@mousavi2025


بایدها و نبایدهای یک قرارداد

در درازنای تاریخ و از زمانی که ایران به عنوان یک قدرت مستقل و جهانی راه هزیمت را پیشه کرد، بویژه در تاریخ معاصر، سیاست خارجی و ارتباط با قدرت‌های بزرگ تبدیل به مشکلی بغرنج شده است.
استقلال، حاکمیت ایران و تعامل با بیگانه در دوران قاجار تبدیل به فاجعه ای شده است که همچنان پیامدهای آن را یدک می کشیم. زیست سیاسی در این برهه بشدت از نقش خارجی تأسی می گرفت. بعضاً آنچه تعیین کننده بود فاکتور منافع خارجی ها بود.

اینقدر عامل خارجی مؤثر بوده که تحلیل وقایع کشور در نظرگاه عامه مردم و حتی متخصصین را از عامل ناخواسته‌ای بنام توطئه سرشار کرده است.
مکانیزم تئوری «توهم توطئه» هم تحلیل های واقعی را خدشه دار کرده و هم در کیفیت مدیریت داخلی تأثیر سوء گذاشته و راه فراری برای توجیه ناکارآمدی ها و سوء مدیریت های داخلی ایجاد کرد.

مديران داخلی رندانه ضعف های خود را پشت دخالت ها و فشارهای خارجی مخفی میکردند.مجموعه این روند، ایرانیان را نسبت به بیگانگان در وضعیت دوگانه ای قرار داد. احترام و ترس توأمان از بیگانه!

در حالیکه تمایل به برقراری ارتباط با خارج و استفاده از مزایای آن دارند، عقبهِ ذهنیِ دخالت هایِ ناروایِ خارجیان آن را تلخ و متزلزل می کند.

قرارداد 25 ساله با چین دقیقا از همین آبشخور تعامل و نگرانی سیطره ی بیگانه آب می خورد. جمهوری اسلامی هم مانند قاجار و پهلوی در این دوگانه گیر کرده است.
قاجار که از همراهی با قدرت برتر ناتوان بود، دست به تئوری موازنه مثبت و منفی زد، اما از هیچ کدام طَرفی نبست، از امیرکبیر به این سو صحبت از راه سوم شده بود.
راه سوم چیزی در مایه های «موازنه منفی» مصدق، «ناسیونالیسم مثبت» شاه و «نه شرقی نه غربی» جمهوری اسلامی است.

هیچ کدام مثل آخری بنای استعمار ستیزی نداشت، البته ایران هیچگاه مستعمره نشد، اما فراتر از مستعمره زیان دید. سیاست خارجی ایران مانند سایر مسائل در میانه شرق و غرب در نوسان و هاله ای از آشفتگی سردرگم است. نه تماماً با غرب بود نه تماماً با شرق!

غرب فشار می آورد که آنرا با خودش همسو کند، شرق نیز آنرا شریک دائمی اش نمی دانست که برایش هزینه بدهد!
پس ایران از آنسو رانده و از این سو درمانده بود!

اکنون بعد از 4دهه آزمایش و خطا به این نتیجه رسیده که شترسواری دولا دولا نمیشه باید خودش را به یک سو قفل کند، تصورش این است که ستاره غرب در حال افول است و چین در حال طلوع!

البته این چرخش از سر اضطرار هم هست، آنها که با انقلاب, ایران را از دست دادند با تحریم ها و فشارهای مختلف آنرا به دامان چین هل دادند.
قبل از آن برجام بنا داشت در مواجهه با قدرت‌های بزرگ نوعی توازن منطقی ایجاد کند، هر چند برخی آنرا یک حرکت تاکتیکی و مقطعی از سوی رأس هرم قدرت سیاسی می دانند. برجام شرق و غرب را در یک ترازو داشت، اما دیوانه ای(ترامپ) سنگی در چاه انداخت که با صد عاقل بیرون نمی آید.

فشارحداکثری آمریکا و تعلل سایر بازیگران برجام، ایران را ناچار کرد برای استحکام استراتژی «نه مذاکره، نه جنگ» به شرق متمایل شود تا هم بتواند دوام بیاورد و مجالی برای ترقیق فشارها پیدا کند و هم در برابر مذاکرات احتمالی با غرب قدرت مانور داشته باشد.

کلیات قرارداد اما در داخل مباحث زیادی ایجاد می‌کند، افکار عمومی اساساً مخالف است و سوابق چین وروسیه مزید علت هستند. این قرارداد نسبت به برجام جای حامی ودلواپس را هم عوض کرده است.

در هر صورت هر رابطه ای باید متوازن باشد و بده-بستان‌های آن بایستی منطقی باشد. قرارداد اگر از سرِ استیلا باشد می‌تواند فرجام ناخوشی برای کشور داشته باشد. نگاه مختصری به فرجام قرارداد دوجانبه چین و ونزوئلا درس عبرت آموزی در این زمینه است.
@mousavi2025


#سید حسن آیت

✅بخش پایانی

انقلاب که پیروز شد،فعالیت های سیاسی آیت نیز شدت گرفت.به عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری دعوت شد و دبیر سیاسیش شد.البته با اکثریت اعضای حزب تفاوت مشرب داشت. با بنی صدر مخالف بود و او را مصدقی و عضو جبهه ملی میدانست.با بازرگان هم که از اول موافق نبود.معلم می گوید:«حتی با اعضای شورای انقلاب هم که آن موقع انتخاب شده بودند، زیاد موافق نبود.به خصوص از استاد مطهری انتقاد میکرد که(با)فقدان سابقه سیاسی و مبارزه این افراد را به عنوان عضو شورای انقلاب به امام پیشنهاد کرده است»

با حمایت حزب به عضویت مجلس خبرگان قانون اساسی درآمد. مهمترین وظیفه اش تبیین نظریه ولایت فقیه در قانون اساسی بود! چیزی که مخالفانش آنرا ماموریتی از سوی بقایی میدانند!
اولین گروه سیاسی که پس از پیروزی انقلاب،صحبت از ضرورت ولایت فقیه کرد حزب زحمتکشان بقایی بود. حزب پیشنویسی برای مجلس خبرگان قانون اساسی پیشنهاد داد که در آن حزب به علما تذکر میدهد که از تجربه مشروطه درس بگیرند!

در 20 دیماه 1358 سرگروههای حزب زحمتکشان در تهران جمع شدند و مظفر بقایی 3 ساعت و نیم برای آنها صحبت کرد. این سخنرانی به وصیتنامه سیاسی بقایی مشهور شد و اعلان بازنشستگی کرد. پس از این سخنرانی وداع،آیت«پیغام داد که این هم یکی از اشتباهات سیاسی دکتر بقایی بود».
دوستان آیت او را مؤسس اصل ولایت فقیه در قانون اساسی میدانند. منوچهر محمدی و حتی مخالفانش مانند عزت الله سحابی نیز نظرشان همین است. دکتر بهشتی هم پیشنهاددهنده آن را آیت میداند. آیت الله منتظری در خاطراتش می آورد:«من و مرحوم آقای بهشتی و آقای ربانی شیرازی و بعضی افراد دیگر از جمله آقای دکتر سید حسن آیت روی قضیه اصرار داشتیم.البته بعضی ها مثل آقای طالقانی و آقای بنی صدر با آن مخالف بودند».

به نظر بقایی آیت«خیلی زحمت کشیده بود و کتاب خوانده بود،مطلع بود،شجاع بود به این جهت هم در حزب جمهوری اسلامی تقریباً رقیب بهشتی شده بود و معلوم شد که این(آیت)اگر دور دستش بیاید دور از همه می گیرد». زمانی نیز آیت به همسرش گفته بود:«آب باشد شناگر قابلی هست».
بعضی ها مبارزه بنی صدر و بهشتی را اساساً مبارزه آیت با بنی صدر می دانند! در دوره اول ریاست جمهوری با وجود کنار رفتن جلال الدین فارسی،حزب جمهوری از عضو رسمیِ خودش یعنی آیت حمایت نکرد و از حسن حبیبی عضو سابق نهضت آزادی حمایت نمود.آیت از این مساله دلخور بود.در مسئله نوار نیز سران حزب از او حمایت نکردند و شهید بهشتی معتقد بود آیت باید پاسخگوی سخنانش باشد. آیت با میرحسین موسوی بیشتر از همه مشکل داشت. موسوی سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی(ارگان حزب)بود و با چاپ مقالات علیه مصدق در روزنامه مخالفت میکرد. موسوی خودش مقاله ای در مورد مصدق نوشت و راه او را با راه امام حسین مقایسه کرده بود. آیت با وزیر خارجه شدن موسوی هم به علت مصدقی بودن او و شاگردی حبیب الله پیمان،مخالف بود،ولی علیرغم میل او وزیر شد.

او معتقد بود اولاً موسوی شایستگی این کار را ندارد و دوم اینکه یک سری اسناد از وابستگی ایشان دارد.اسنادی که به زعم حامیانش به علت ترورش،سر به نیست شدند.
در مورد رابطه اش با بقایی بعد از انقلاب دیدگاه های متفاوتی وجود دارد.دیدگاه اول(خودش و حامیانش): قائل به این است که بعد از وقایع سالهای 1342 و 43 از بقایی برید و بعد از اخراجش رابطه اش به کلی قطع شد.
دیدگاه دوم(مخالفانش): بر اساس صورت جلسات حزب زحمتکشان و خاطرات بقایی،رابطه ی آنها هیچ وقت قطع نشد.

در مجلس اول اعتبارنامه اش توسط آقای خلخالی و دیگران بواسطه عضویت در حزب زحمتکشان و طرفداری از بقایی مطرح شد.آنجا آیت بشدت از بقایی دفاع کرد،کاری که بقایی آنرا به مردانگی و شجاعت تعبیر کرد.

سلیمی نمین معتقد است...بحث آیت یک بحث تاریخی است...شیوه هایش را با مظفر بقایی مشابه میداند و برخوردهایش را با دکتر مصدق غیرمنصفانه و غیرمنطقی می داند...سلیمی می گوید آیت حرف امام را زمین گذاشت.

در مسئله نوار مخالفانش او را «آیت کودتاچی» گفتند و حامیانش «کارگردان عزل بنی صدر»!

سید محمد خامنه ای گفت: «مرحوم آیت بسیار آدم هوشیاری بود.اصل ولایت فقیه را ایشان باعث شد»
هاشم صباغیان آیت را«خوش صحبت، اطلاعاتش خوب بود،تاریخ سیاسی خوب می دانست» میداند.
14 مرداد 1360 ترور شد.قاتلین 65تیر در بدنش خالی کردند.تروری وحشیانه که نیازمند این همه خشونت نبود!احتمالاً میخواستند مطلقاً مطمئن شوند که جان به در نَبَرد! وگرنه برای کشتن یک انسان یکی دو تیر در سر و گردنش افاقه میکند!
آیت گفت«امروز باید تکلیف جمهوری اسلامی مشخص شود، بایدبروم تا این اسناد و حقیقت ها را برای مردم روشن کنم»
روزی که 65 گلوله قبل ازاینکه تکلیف دیگران را روشن کند،تکلیف خودش را مشخص کرد.اسناد هم با مرگش به محاق رفتند.در سیاست بیش از حد قائل به مرزهای سیاسی بود،کاری به خطرناکی بندبازی سیاسی!
@mousavi2025


#سید حسن آیت

✅بخش نخست

مخالفانش او را شاگرد و مرید بقایی می خوانند،خودش و طرفدارانش اما می گویند از برهه ای از بقایی بُریدند چرا که دیگر آیت خودش را از او سر می دید و مستقل عمل میکرد!
منتقدینش آیت را تئوریسین توطئه و تفرقه نام گذاشتند، شاگردِ خلف بقایی که قطب بندی های نهضت ملی را به شیوه ی استادش به انقلاب کشاند و حتی آنرا تا اندرونی حزب جمهوری اسلامی هم هدایت کرد. آیت به سانِ بقایی از ملی ها(مصدقی ها) و ملی-مذهبی ها منزجر بود. موافقانش ولی او را مرید آیت الله کاشانی و شهیدی میدانند که پیشِ پایِ توطئه ترور شده و هنوز نیز هر ساله او را ترور میکنند! تلاشی متفاوت برای قدسیت بخشی از یکسو و افسانه سازی از سویی دیگر! اتمهای واقعیت هر چه باشند، ترور او در صفِ ترورهای رازآلود تاریخ معاصر جا خوش میکند و بزودی گردِ سوگیرهایِ عشق و نفرت نخواهد گذاشت غبارِهای ابهامات از دامنِ این ترور زدوده شود.

اهل نجف آباد بود،سال 1317 بدنیا آمد،از نقطه نظر مادی دستش تنک بود، با این وجود از بچگی سودایِ دانستن داشت.در کنار دبیرستان،درس حوزوی را تا حد فقه و اصول گذراند. پایِ اتوبوس های شهری میرفت تا سفارش دهد که از اصفهان برایش روزنامه بیاورند. آرشیوِ مفصلی از بریده های روزنامه داشت که آنها را در صندوقی گذاشته بود. میلِ عجیبی به گردآوری اسناد داشت،مکانیزمی که سرش را به باد داد!

لیسانسش ادبیات فارسی، فوق لیسانسش جامعه شناسی از موسسه عالی علوم اجتماعی تهران بود.
قبل از اینکه عضو «حزب زحمتکشان» بقایی شود،ارادتمندش بود. از رهگذرِ ارتباط بقایی با آیت الله کاشانی به او علاقه مند شد، چرا که آیت الله افراد مشتاق فعالیت سیاسی را به بقایی حوالت میداد.

اولین نامه به بقایی را در اسفند 1331 و متعاقب غائله 9 اسفندماه(قصد خروج شاه از کشور و توطئه قتل مصدق) نوشت. نامه دومش بعد از انحلال مجلس 17 توسط مصدق بود که از ارسال هر دو خودداری کرده بود. او بعد از کودتا به عضویت حزب بقایی درآمد.

آیت نامه معروف 94 صفحه ای در سال 1342 به بقایی نوشت و در آن بقایی را «رهبر ارجمند» می نامد. در این نامه در تلاش است تا خط ممیزه ملی گرایی و اسلام گرایی را از همدیگر منفک و بقایی را به شاخص های اسلام گرایی متمایل نماید.

انجمن اسلامی به رهبری مهندس بازرگان را طرفداران مصدق می نامد و از تلاش خود در کانون تشیع به منظور تقویت حزب(زحمتکشان) و مقابله با بازرگان گزارش می دهد.بقایی را «مردی پاک، درست و شجاع» می داند و ضمن انتقاد از او می خواهد که حزب چهره ای مذهبی به خود بگیرد.در مرامنامه حزب برخی از اموری که مربوط به مذهب است گنجانده شود تا اولاً افراد مذهبی جذب حزب شوند و ثانیاً در آینده کسی نتواند از حربه مذهب علیه ما استفاده کند! مبنایی که مخالفانش او را متهم به داشتن نگاه ابزاری به دین می کنند.

«ما باید از نیروی روحانیون حداکثر استفاده را بکنیم.بیشتر با آنها مراوده داشته باشیم.یقیناً به موفقیت ما کمک شایانی خواهد کرد». بازرگان را «ملا مهندس» می خواند.به زعم آیت در «تمام نهضت آزادی شخصیتی که حتی قابل مقایسه با با جنابعالی باشد، وجود ندارد».

آیت معتقد است آنها با وجود مبارزه سهمگین با مصدق طرفی نبستند.(بعد از کودتا، سهمی از قدرت به آنها نرسید)از بقایی می خواهد حداقل در ظاهر مناسک مذهبی را رعایت کند و «از پذیرفتن افرادی که معروف» به سوء شهرت و فساد اخلاقی هستند» پرهیز کند. و شاخه مذهبی برای حزب تاسیس نماید.

بقایی در مورد آیت می گوید:
«دکتر آیت جوانی بود اهل نجف آباد اصفهان و موقعی که دانش آموز بود جزو تشکیلات ما در اصفهان شده بود. بعداً هم که آمده بود تهران برای ادامه تحصیل، عضو حزب بود. یک جوانی بود خیلی زحمتکش، امکانات مالی اش هم خیلی محدود بود و خیلی با ایمان و در هم خیلی فعال.بعد از قضایای 1340 او معتقد به مبارزه مسلحانه شد...او مرتب راجع به این موضوع تبلیغ می کرد و در صورتی که ما شعارمبارزه مان در چارچوب قانون بود...به او تذکر داده شده بود که تبلیغ نکند اعتنایی نمی کرد و سفت معتقد بود...مطابق مقررات حزب،آیت محکوم شد به اخراج موقت از حزب...دکتر آیت محکوم شده به اخراج موقت یک ساله از حزب تا وقتی که تعییر عقیده بدهد. تغییر عقیده هم نداد خوب دیگر به حزب نمی آمد، راجع به او هم تصمیمی گرفته شد بود تا حدود سال 50 تقریبا»

در جریان مبارزه با لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی آیت به اتفاق سید محمود کاشانی برای جلب نظر بقایی به همکاری با روحانیون پیش او رفتند،اما آب پاکی روی دست آنها ریخت. بقایی حدود سال 1352 آیت را رسما از حزب اخراج کرد. رابطه تشکیلاتی شان اگرچه قطع شد اما تماس های دوستی استمرار داشت.در دوره اخراج با نظامیان مذهبی ارتش از جمله نامجو و کلاهدوز ارتباط گرفت.
مهرانه معلم،همسرش هم می گوید:«همیشه تشکیلاتی فکر می کرد و به تشکیلات،همچنین تشکیلات نظامی معتقد بود»
@mousavi2025


#حسین فاطمی

بخش نهایی

با این وجود تا آبان سال بعد زنده بود و در زندان! اما با یپام سر دنیس رایت انگلیسی، تیمور ورق نهایی را رقم زد.زمانی لرد کرزن در مورد نصرت الدوله به سفیر وقت بریتانیا در ایران گفته بود:
« در نخستین فرصت مشتی در دهان او بکوب تا بداند هیبت امپراتوری بازی کردنی نیست»
فاطمی در راه خدمت به وطن امپراتوری، شاه و اشرف را با هم تحقیر کرده بود. بشدت از او دل چرکین بودند. کینه ها به حدی بود که تن بیمار وتب دارش را روی برانکار و در راه دادگاه کاردآجین کردند. تنها با افتادن خواهرش روی بدنش بود که کشته نشد.

هنگام اعدام با وجودیکه بشدت بیمار بود ولی به دروغ او را سالم و آماده اعدام نوشتند. بعدازظهر سه شنبه 18 ابان تیمسار حسین آزموده از او پرسید تقاضایی داری؟
فاطمی خواست که مصدق را ببیند! خواهر، زن و فرزندش را نیز! همه را جواب منفی شنید مگر چند خطی وصیت نامه!

ساعت 4 صبح آزموده، فاطمی را که بیدار بود مخاطب قرار داد که :
«اعلیحضرت همایونی با تقاضای فرجام شما موافقت نفرمودند، تو که می گفتی از مرگ باکی نداری، پس بلند شو»
او جواب داد:
«مرگ حق است، آنهم مرگ بدین پرافتخاری. افسوس که نای حرکت ندارم»

باز می خواست که مصدق را ببیند!
آزموده با خشم: «باز از او دست بر نمی داری؟!»
شایگان و رضوی اما به دیدارش آمدند، گریه کنان او را در آغوش فشردند. شایگان اما لختی بعد شنید که:
بسم الله الرحمن الرحیم. پاینده ایران. زنده باد دکتر مصدق

25 سال بعد شاه به کسی که عکسی از مصدق را بالای سرش می گذاشت و تقدیرا آخرین نخست وزیر رژیم شاهنشاهی شده بود؛گفت:
«تیمساز آزموده، زودتر پاسپورت او را بدهید، زودتر»
در آینده از آزموده(آیشمن ایران) خواهم نوشت
@mousavi2025


1594232273page 01.pdf
232.9Kb
تراژدی مفهومی بنام قرارداد
روزنامه مردمسالاری، 5شنبه 19 تیرماه


#حسین فاطمی

بخش دوم

اما تاب مقاومت در برابر سفارت آمریکا را نداشت.باختر امروز سرمقاله ای با قلم فاطمی نوشت با عنوان «در ایران دیکتاتوری پا نمی گیرد» و به استقبال رزم آرا رفت.در مجلس نمایندگان جبهه ملی غوغائی به پا کردند. مصدق فریادزنان میگفت:
«خودم با همین دستها سرت را مثل جوجه میکَنم»
فاطمی از خواب که بیدار می شد در رختخواب سرمقاله روزنامه را می نوشت آنگاه به مابقی امور می پرداخت. روزی هنوز در رختخواب بود که رزم آرا درب خانه اش را کوفت. برای جلب نظر او از برنامه هایش و بازی با خارجیان گفت. هر چه گفت تنها یک جمله شنید:
«تیمسار ما مرادی داریم که نامش دکرت مصدق است اگر او را راضی کردید کار درست می شود،رضایت من فایده ای ندارد»
فردایش رزم آرا،روزنامه باختر امروز را توقیف کرد. در مجلس مصدق ریاست کمیسیون نفت را برعهده داشت و طرح استیضاح دولت را دنبال کرد. رزم آرا اما کم زرنگ نبود! او در تلاش بود همه را در آنِ واحد داشته باشد.

زمزمه ملی شدن نفت صنعت نفت بلند شد. در مجلس سیزدهم همین طرح توسط رحیمیان نماینده متمایل به چپ قوچان مطرح شده بود،مصدق اما به بهانه امکان ناپذیر بودن لغو یکجانبه قرارداد از امضاء آن امتناع کرده بود. این بار اما فاطمی بود که طرح را در گوشش حلاجی کرده بود.در منزل محمود نریمان طرح به امضاء همه اعضای جبهه ملی رسید.

حملات به رزم آرا ادامه داشت. مصدق بنده صفت و پست خطابش می کرد.
نهایتاً 16 اسفند گلوله های خلیل طهماسبی همانقدر که از رزم آرا جان گرفت به جبهه ملی و نفت جان بخشید. ظاهراً شاه ترسان از رزم آرا را هم خوشحال کرد آنگاه که علم به او گفت: قربان کلکش کنده شد! به نظر می رسد گلوله های ناشناسی به کمک طهماسبی هم آمده بودند!

علاء مامور صدارت شد. کاری از پیش نبرد. زمزمه حضور کارگردان کودتای سوم اسفند در دربار مطرح شد. بنا بود با طرح نقشه ای یکی دو تا اسم بیاورند و نهایتاً مجلس به سید ضیاء ابراز تمایل کند. ظاهراً خبر را بقایی به فاطمی و او به گوش مصدق رساند! جمال امامی که نام مصدق را برد، برخلاف دفعات قبلی مصدق پذیرفت.

در کمال ناباوری آچمز شدند و راه دیگری نداشتند. مصدق نخست وزیر شد. بلافاصله از جبهه استعفا داد. اعضای جبهه در بهت فرو رفتند.عبدالقدیر آزاد بی درنگ جدا شد. فاطمی معاون سیاسی و پارلمانی مصدق شد.مصدق که از شاه شنید، فدائیان اسلام بنا دارند او را ترور کنند، به مجلس پناه برد.

فدائیان که دستشان از مصدق کوتاه شد با عبدخدایی سروقتِ فاطمی رفتند و تیری به پا و ریه اش زدند!

نگارنده در این مورد از آقای عبدخدایی علت را پرسیدم،گفت آن موقع فاطمی در جبهه دربار بود و رابطه اش با شاه خوب بود!

کار عمل در تهران جواب نداد و به آلمان اعزام شد. بعد از یکی دو تا عمل عصازنان به تهران برگشت. نماینده مجلس هفدهم شد و در تلاش بود تا همدلی جبهه ملی را حفظ کند. در مهر 1331 به جای نواب که حاضر به قطع رابطه با انگلیس نبود، وزیر امور خارجه شد! و بعد از 93 سال به رابطه با انگلیس خاتمه داد.

شب 25 مرداد 1332 در فاز اول کودتا دستگیر شد. ماموران با همسرش بدرفتاری کردند و صبح که پیروزمندانه برگشت، کبودی تن زنش دیوانه اش کرد. عصر همان روز در میتینگی در بهارستان پشت تریبون رفت و ندا داد که:«آنکه قفسی برایش آماده کرده بودیم،به بغداد پرید».

مدام در گوش مصدق می خواند که اعلان جمهوری کند.مصدق اما از او میخواست،آرام باشد.او نمی دانست که مصدق در قرانی در دربار سوگند یاد و مهرش کرد که مملکت را جمهوری نکند و اگر دیگران کردند او رئیس جمهور نشود!

فاطمی معتقد بود دیگر فرصتی بهتر از این نصیب ملت نمی شود! مصدق اما گوش نکرد کما اینکه قبلاً هم به نصایح فاطمی توجه نکرد زمانی که میگفت نکنید مجلس هفدهم را منحل نکنید! این کار حکم به جهنم رفتن را دارد،هرچند ما تا جهنم هم با شماییم!

عصر روز بیست و هفتم برای علامه دهخدا پیام فرستاد که اجازه دهد تا او را نامزد ریاست جمهوری کنند.فردایش معجونی از طرحهای خارجی با عواملی داخلی فاز دوم کودتا را اجرا کردند و او در راه وزارتخانه به زور از دست آدم خواران نجات یافت و به خانه سید کاظم قطب برده شد.

چندی بعد با ریشی بلند،تسبیحی در دست و عبایی بر تن به منزل نورالدین کیانوری و مریم فیروز رفت.6 ماه آنجا بود. با اندوه می شنید که یاران دیروزش عده ای دربند،عده ای در حال محاکمه و عده ای چون مکی و بقایی و شمس قنات آبادی حول زاهدی حلقه زده اند.

برای فرار از اتهام ارتباط با حزب توده ناچار به خانه ای دیگر رفت. 6 اسفند 1332 سرگرد مولوی با خوشحالی خبر دستگیریش را به تیمور بختیار داد. بختیار اما فحش بارانش کرد که چرا او را نکشتید،شاید دستگاه شهامت اعدامش را نداشته باشد!

پلنگ سیاه دربار اما سررسید و به تیمور گفت به حرف برادرم گوش نده و او را بکش!
ادامه دارد
@mousavi202


#حسین فاطمی

✅بخش نخست

پدرش سید محمد نائینی،روحانیِ معروفی از نائین، به سیف العلما ملقب بود.سید حسین از کودکی کله شق بود. دوره دبیرستان را در اصفهان گذراند. در پخش روزنامه برادرش(اختر)کار می کرد تا مخارج دبیرستانش را تامین کند. در همین دوره مقالات ادبی هم می نوشت و مورد توجه کسانی مثل ملک الشعرای بهار و دبیر اعظم بهرامی قرار گرفت.

سال 1316 به تهران رفت. معرفی نامه ای از حاج آقا حسام دولت آبادی متنفذ اصفهانی نیز داشت که به دوستان تهرانی اش نوشته بود این جوان مستعد است. ملکی مدیر روزنامه «ستاره» او را به کار گمارد. آنجا هم مقاله می نوشت،هم دفتر تمیز می کرد و هم غلط گیری و رسیدگی به حساب و کتاب مشترکین روزنامه!

شبها در اتاق روزنامه می خوابید.روزی مقاله نوشت که مطلعش این بود: «کبوتر بدون اعتنا به ما غیرآزادانه هر صبح زود پرواز کرده در آسمان قهقهه ذوق و نشاط برآورده، هر کجا دانه ای دید فرود آمده به اندازه کافی سد جوع میکند.» مقاله به اداره نگارش رفت و برنگشت و متعاقباً نویسنده اش هم احضار شد.شیخ علی دشتی که او را دید به ملکی، مدیر روزنامه «ستاره» گفت:
«این جوان آینده درخشانی دارد ولی گمان کنم که سر خود را به باد می دهد. حیف است، مواظبش باش!»

نمک مقالاتش که بیشتر شد دوباره شیخ دشتی او را فراخواند و این بار محترمانه ضمن هدیه ای او را به اصفهان برگرداند و گفت:
«تو راه قلم را بگیر و برو،به زودی به همه چیز می رسی اما همیشه از دو خطر بپرهیز.اول آنکه هیچ دسته درست نکن، خودت باش و خودت. فقط مسئول خطاهای خودت باش، دیگر آنکه با فرنگی نه دوست شو و نه دشمن که دوستی و دشمنی آنها هر دو خطرناک است»

در اصفهان عملاً مدیر روزنامه(اختر) برادرش شد.در همین روزنامه مقاله ای علیه مجلس رضاشاهی نوشت و به زندان افتاد. متفقین که به ایران حمله کردند، بساط استبداد برچیده شد و درب زندانها باز!

فاطمی دوباره به تهران برگشت و باختر را در تهران منتشر کرد. یکسالی طول نکشید که سرمقاله های باختر تهران را در نوردیدند. کسی مثل محیط طباطبائی در هیئت تحریریه روزنامه بود و با کسانی مانند بقایی،هدایت،محمد مسعود و جهانگیر تفضلی آشنا شد. قلمش بی محابا می تاخت.
«حکومت رضاشاه، رشوه خواری و دزدی را که پست ترین خصیصه هاست در ایران رواج داد، ملک و هستی مردم را تاراج کرد و وقتی رفت، حساب کرده اند مایملک و اموال بادآورده اش به حدی است که می توان از سعد آباد تا جزیره موریس را با ریال نقره فرش کرد».

بعد از مدتی به پاریس رفت تا حقوق بخواند. سرمقاله هایش به تهران می رسیدند. تیزترین هایش مربوط به غائله آذربایجان بود. تز دکتریش را با عنوان وضعیت کار در ایران گذارند و به تهران برگشت.

در این برهه 31 سال داشت با سری پرشور و استعدادی شگرف! به باشگاه روزنامه نگاران وارد شد و امتیاز روزنامه ای بنام «باختر امروز» گرفت. استراتژی روزنامه اش را چنین توصیف کرد.«باختر امروز با همان تهور دیروز باختر با همان جسارت و بی پروایی از مصالح علف خورها، پابرهنه ها، گرسنه ها و بی کفن ها دفاع خواهد کرد.این روزنامه مال میلیونها مردمی است که در اثر ضعف و ناتوانی در شرایط زندگی عصر جدید یا قرون وسطی باقی مانده اند و از دنیای قرن بیستم خبری ندارند.شعار ما این است: یا مرگ یا آزادی»
از این دوگانه آنچه سهم او شد، دست آخر اولی بود و از دومی هرگز خبری نشد!

در گروهی که به نشانه اعتراض به انتخابات مجلس شانزدهم،جلو کاخ مرمر گرد آمده بودند،حضور داشت.تحصن 4 روزه ای که بی نتیجه پایان یافت.اما اعلامیه او در محکومیت انتخایات مجلس کار خودش را کرد و تیر طهماسبی بر تنِ رزم آرا مسیر را مهیا کرد.جبهه ملی زاییده شد. فاطمی سرپرست کمیسیون تبلیغات و روزنامه باختر ارگان جبهه!

تنها کسی که به جبهه و رئیسش تا انتها وفادار ماند او بود که جان بر سرش نهاد و دمِ تیرباران نیز می گفت: «زنده باد مصدق». با وساطت حسین مکی بود که به مصدق پیوست. دوباری هم با اشرف(خواهر دوقلوی شاه)دیدار داشت. هر چند به دامش نیفتاد! اشرف متخصص شکار جوانهای مستعد و خوش قیافه بود!

فاطمی فقط دل در گرو جبهه ملی و مصدق داشت. در انتخابات مجدد مجلس شانزدهم از حوزه تهران به مجلس راه یافت.در کنار سایر نمایندگان جبهه ملی مجلس را فلج و لایحه معروف گس-گلشائیان را بایکوت کردند. در همین زمان قوام از سوئیس و روی تختی در بیمارستان نامه های هشدار آمیزی برای محمدرضاشاه می نوشت. او به شاه تذکر میداد که مبادا قدم در راه پدرش بگذارد که بلای جان او و سلطنت خواهدشد! تا هشدار قوام جامه عمل بپوشد 29 سالی طول کشید اما بلافاصله القاب او از جمله «جناب اشرف» که در قدردانی از قوام برای ختم غائله آذربایجان به او اهدا شده، پس گرفته شدند.

در این بین سپهبد رزم آرا نخست وزیر شده بود. شاه از او بیشتر از مصدق می ترسید!
ادامه دارد
@mousavi2025


دو صد گفته چون نیم کردار نیست!

در چرخه و پوزیشن فعلی سیاست در کشور، مجلس دقیقاً در کجا قرار دارد؟ در باید و نباید های سیاسی از عهده انجام چه اقداماتی بر می آید؟ مجلسی سردرگم، شعاری و دنبال مطرح شدن خودش!

کافی است که چینش نمایندگان در کمیسیون ها بررسی شود و تناسب تخصص و توانمندی های آنها محک زده شود. فی الواقع آنها در این زمینه از تخصص و تجربه کافی و وافی برخوردار نیستند. بر همین مبنا بنا دارند با شعار و هیاهو پشتِ قله هایی مصنوعی پناه بگیرند و خودی نشان بدهند!

نگاهی گذرا به عملکرد و رفتار نمایندگان در همین مدت کوتاه گواه مدعای بالا می باشد. صحبت از کمیسیون های عدس و سیر! بررسی اعتبارنامه های نمایندگان (با رفتارهایی متعارض و گزینشی، آنکه بیش از همه در مظان اتهام فساد هست به سادگی تایید می شود و آنکه هست یا کمتر درگیر است، اعتبارنامه اش تبدیل به پیراهن عثمان می شود)، فراخواندن وزراء به مجلس و سوال از بدیهیات متناقض( نماینده در حالیکه خود سر در گوشی مشغول گذاشتن انواع و اقسام توئیت هست، از سیاست های فیلترینگ دفاع می کند)، استیضاح هیئت رئیسه مجلس و پیشنهاد تغییر نام وزارت امورخارجه به وزارت امور خارجه و تجارت بین الملل(در شرایطی که لوایح fatf در دالان های پر پیچ و خم سیاست و پشت هم انداختن گم شده است) از این جمله اند!

آنچه امروز در مجلس در حین صحبت های آقای ظریف (هر چند قادر مستدل و بر مبنای واقعیات سخن بگوید) گذشت آنهم بعد از مواضع محکم او در جلسه شورای امنیت نشان می دهد که نمایندگان آنگونه که قرار بود در اول آموزش داده شوند تا رفتاری در حد و اندازه های نمایندگان واقعی از خودشان بروز دهند، آموزش ندیدند یا آموزش های لازم را خوب فرا نگرفتند. یک نماینده مجلس بیش از آنکه سر و صدا کند و با هیاهو مانع سخن گفتن فرد دیگری شود، باید مسلط به قواعد و مقررات سخنوری و دانایِ به ضوابط تذکر و پرسش و پاسخ از وزیر باشد.

نمایندگان بایستی بدانند کشاندن وزراء به مجلس و خلق جلسات متشنج نمایی انقلابی به آنها نمی دهد و آنها را در چشم سایر ارگانها و بویژه مردم، عزیز و محترم نمی کند. آنها از بافت و زمینه ی سلیقه های متنوع موجود در جامعه برخوردار نیستند. مجلس اگر بنا دارد سرپوشی بر ضعفهایش بگذارد و کمبودهایش را بویژه در موضوع عدم اقبال مردمی جبران نماید، باید با فاصله گرفتن از هیاهوهای کاذب صرفاً بصورت کانالی عملی کرده و دست بر مشکلات عدیده ی مردم در حوزه های معیشتی و تورم بگذارد، آنهم با توسل به دیدگاههای کارشناسی و تاسی به سیاستهای علمی و سازگار با واقعیات جامعه ی فعلی.

پرسه زدن در سیاست بازی های کاذب و تهیه کردن طومار سوال از رئیس جمهور و خلق یکشنبه سیاه دیگری دردی را دوا نمی کند. مجلس اگر اراده ی جدی برای کمک به برون رفت از شرایط فعلی دارد باید با گزینش تیمی خبره در فضایی دوستانه اما جدی با تیمی از دولت و سایر نهادهای ذی ربط با برگزاری جلسات مداوم و مستمر ضمن شناختن ریشه های بحرانهای درهم تنیده فعلی به دنبال خلق راهکارهای جدی برای غلبه بر مشکلات عدیده کنونی باشند. در غیر این صورت کشاندن رئیس جمهور به مجلس و انگشت کردن در چشم دولت که آنچه در کشور می گذرد همه از ناکارآمدی توست، نه تنها همه ی واقعیت نیست بلکه دردی را هم دوا نمی کند و مضاف اینکه کسی هم این استدلال های آبکی را نمی پذیرد.

به زعم نگارنده اکنون هر ایرانی می داند که هر نهاد به نسبت اختیاراتش در آشفتگی ها و نابسامانی های کنونی چقدر سهیم است. همه باید به هوش باشیم و بدانیم در زیر پوست این شهر مشکلات و معضلات اقتصادی دارد نفس ها را به شماره در می آورد!

برای ترمیم هر مشکلی و غلبه بر هر معضلی امروز بهتر و کم هزینه تر از فردا خواهد بود! هیچ چیز هم به شعار و حرف درست نمی شود؛ به قول شاعر: دو صد گفته چون نیم کردار نیست!
@mousavi2025


News-530438-1399-04-15.pdf
72.5Kb
Emailing News-530438-1399-04-15.pdf


روشنفکران شلوغ و مواضع سطحی

در باب مشکلات متعدد جامعه کنونی و بویژه در درازنای تاریخ ایران عمده تحلیل گران کسرِ بالایی از ناکامی های ایران را ناشی از کیفیت و خصوصیات حکمرانی دولت ها کرده اند و خواسته یا ناخواسته نقش سایر عوامل جامعه و بالاخص روشنفکران آنرا نادیده گرفتند و به عمد یا سهو در این زمینه اغماض های زیان ده صورت گرفته است.

البته محدود افرادی مانند جمال زاده بودند (کتاب یکی بود یکی نبود) که بصورت مجزا و نه در پیوستگی با ساختار و نهادهای سیاست ورزی مواردی از اِلمان های کنش و واکنش جمعی ما ایرانیان را احصا کردند. آقای سریع القلم هم در کتاب «فرهنگ سیاسی» به این مهم پرداخته اند.

متأسفانه بخش اعظمی از موادِ تحلیلی رموز عقب ماندگی کشور دچار همان یکسو انگاریِ مقصر دانستن ذاتی و انحصاری دولت و ساختار سیاسی در معضلات ایران شده است.

به نظر نگارنده با وجود مسلح بودن دولت به شاخص هایی که او را به متهم اصلی و دائمی عقب ماندگی کشور تبدیل می‌کند، مشخصا از مشروطه به بعد عقب ماندگی کشور دو ضلع دیگری تحت عناوین جامعه و روشنفکران به خودش دیده است و همین امر باعث شده است که نقش دو ضلع جدید در کنار دوگانه اختیارات-مسئولیت های دولت نیازمند تحلیل های همه جانبه و پیچیده تری باشد.

برای نمونه در گذر زمان تاکید شده که ساختار سیاسی باید از قبضه کردن کلی قدرت فاصله بگیرد و در تعامل دوسویه ای با جامعه، زیستِ سیاسی را قاعده مند نماید. مثلاً توصیه شده که در همه امور دخالت نکند و مخصوصاً به مسئولان تاکید شده جز به ضرورت، نیازی به اظهارنظر و واکنش به همه چیز و همه کس وجود ندارد.چرا که خیلی از جاها ورود آنها مسئله را بغرنج تر می کند. این قضیه در مورد کسانی که از موضع روشنفکری نیز رسالتی برای خودشان قائل هستند نیز نافذ است یعنی از این طرف هم بایستی شأن روشنفکری رعایت شود و منش انحصاری و خود همه چیزدانی و خویشتن برتر بینی بر آنها هژمون نشود.

برای نمونه کنشِ دکتر زیباکلام در مورد نامه آقای خوئینی ها به رهبری مشخصا از همان آیتم سهم ِ روشنفکران در اپیدمی عقب ماندگی ما و شیفت خصوصیات قدرت سیاسی به جامعه روشنفکری است.

مگر قرار است روشنفکران نیز در سیر تا پیاز آنچه در کشور اتفاق می افتد، میکروفون در حنجره هاشون کار بگذارند!؟
آنهم مواضعی که در تناقض با چیستی و هستی هویتی آنها است. اینجا کاری به محتوای نامه از یکسو و سوابق تئوریک و عملی نگارنده نامه از سوی دیگر نداریم و آن تحلیلش از سنخی دیگر است، مسئله نفسِ کنشِ امتناعی و بسته از سوی کسانی است که مصادیق را فدای سناریو و هستی یک پدیده ای بنام مسئولیت مدنی جامعه و روشنفکران و همچنین شخصیت هایِ فاقدِ قدرت اما منتقد نسبت به قدرت سیاسی رسمی می کنند.

امری که اگر رویه شود و معیار واکنش افراد بیرون از ساحت قدرت شود، به ضرر امثال زیباکلام است که از واکنش به شیر گنجشک تا نظریه نسبیت انیشتین و اتم دموکریتوس دریغ نمی ورزند! و خود زمانی به اندازه کافی آب نداشت و الا عمق و سرعت شیرجه هایش دستِ کمی از امثال موسوی خوئینی ها نداشت.

حداقل تاریخ معاصر را که کمی پهلو به پهلو کنیم به نظر می رسد جامعه روشنفکری کشور به شکلی دیگر اتم های فکری اش تفاوت محسوسی با حکومت و قدرت سیاسی ندارد و در این بین جامعه در ایستایی و مانایی هر دو بی تقصیر نبوده است.
@mousavi2025


#عبدالحسین هژیر

تکنوکراتی باهوش و اولین قربانی آزادی پس از شهریور 1320.
در جوانی مورد وثوقِ مصدق و مدرس بود.در مدرسه سیاسی مشیرالدوله درس خواند.حقوق سیاسی را با ذکاء الملک فروغی گذراند و حقوق جزا را با مصدق السلطنه!
پشت سرِ مدرس و علیه قرارداد 1919 موضع گرفت.سال 1298 دیپلم گرفت.فرانسه،روسی و انگلیسی را بلد بود.عینکی تیره به چشم داشت تا نابیناییِ چشم چپش مشخص نشود. از بهار 1299 به استخدام وزارت امور خارجه درآمد.حقوقش ناچیز بود،به سفارت شوروی در پامنار رفت و به عنوان مترجم به خدمت سفارت درآمد. کم خرج و ناخن خشک بود.تنها تفریحش مطالعه بود.

پدرش با اولین حقوق پسرش،دست زنش را گرفت و برای زیارت راهی مشهد شدند.
بعد از کودتای 1299 مجدداً به اطرافیان مدرس پیوست. از مترجمیِ سفارت که فارغ میشد،پایِ منقلِ مدرس در اتاقِ محقرش مشقِ سیاست میکرد. ارادت مختصری هم به ملک الشعرا پیدا کرد.

در سال 1307 محمد چاقو(درگاهی) رئیس نظمیه به خانه مدرس رفت،هژیر هم آنجا بود. فرار کرد و از چنگ ماموران گریخت.دیگر اسم مدرس را هم به زبان نیاورد. تا مدتها اندرونی سفارت شوروی را به سلیمان خان بهبودی می رساند. سفارت که بو برد،ضمن نامه ای به شوروی،همکاری اش را با او قطع کرد.

در دوره وزارت سیدحسن تقی زاده به عنوان مترجم به استخدام وزارت راه درآمد. با او به وزارت مالیه هم رفت. چندوقت بعد مفتش(بازرس) دولت در بانک ملی شد. داور او را رئیس کمیسیون ارز کرد. در همین پست به دربار نزدیک شد و چندی بعد بخش خارجی اختصاصی دربار را برعهده گرفت و به گونه ای حسابداری ارزی شخصی شاه شد!

همین سکوی پرتابش شد.در سال 1315 نخستین بار به اروپا رفت.در آن زمان رضاشاه متمایل به آلمانی ها بود ولی هژیر به شاه توصیه کرد سرمایه خارجی اش را به جای آلمان در بانکهای سوئیس ذخیره کند. کارش را به خوبی و ماهرانه انجام داد به صورتی که سفارت ایران نیز هیچ بویی از ماجرا نبرد.

بعد از سقوط رضاشاه،وزیر بازرگانی و پیشه و هنر شد.سال 1322 از طرف شاه و اشرف که حرف و حدیث هایی در مورد رابطه اش با او بر سر زبانها بود ماموریت یافت تا برای حل و فصل مسائل مالی خانواده پهلوی به انگلیس و سوئیس برود.سپس در تمامی کابینه ها با سمتِ وزیر حضور داشت.

بعد از غائله آذربایجان هژیر در نامه 25 ماده ای خطاب به شرکت نفت ایران و انگلیس،دعاوی ایران را مطرح کرد.اولین جرقه هایی که سرانجام به طوفان ملی شدن نفت انجامید،هژیر خود اولین قربانی آن شد. هژیر برای صدارت به کمک هواخواهش اشرف پهلوی تمرین میکرد. بالاخره حکم صدارت هژیر را اشرف خودش به امضاء برادرش رساند.

هنوز به کاح اختصاصی اشرف برای دست بوسی نرسیده بود که به اشاره آیت الله کاشانی،شعار«مرده باد هژیر» سراسر تهران را درنوردید! مشکلات عدیده ای برایش خلق شد،چرا که مخالفان،دولتش را طلیعه انتصابات می دانستند! مخالفان اجازه هیچ کاری به او ندادند! خود با ارائه تمثیلی در مجلس گفت:مردی به خرمشهر رفت،در برگشت از او پرسیدند چه میکردی؟ گفت عرق!

همه یکپارچه علیه او بودند و رزم آرا هم که اسبش را زینِ نخست وزیری کرده بود به آنها اضافه شد.عمر صدارتش 5 ماه بود.
دولتش که سقوط کرد،سرخورده خانه نشین شد. کمی بعد به وزارت دربار شاهنشاهی منصوب شد.مهمترین کارش اثرگذاری بر انتخابات شاهنزدهم مجلس بود. اقلیت مجلس پانزدهم مانع از تصویب قرارداد الحاقی نفت شده بودند. مجلس 16 باید یکدست میشد تا کار را یکسره کند.

انتخابات را مهندسی کرد،اما در تهران دردسرساز شد! به پیشنهاد دکتر فاطمی عده ای همراه دکتر مصدق برای اعتراض به نتایج انتخابات جلو کاخ شاه معترض شدند! هژیر در مقام وزیر دربار، به استقبالشان آمد.
مصدق به شاگرد سابقش گفت:
«عبدالحسین خان تو را به ناموست این انتخابات درست بود؟» هژیر گفت:«انتخابات در کمال آزادی بود!». مصدق تنها با انزجار گفت: «اَه»

هژیر زیرکانه برای تفریق جمع گفت: «آقایان اگر حرفی با اعلیحضرت دارند،نمایندگانی انتخاب کنند». مصدق گفت:«ما همه نماینده ایم»
20 نفر انتخاب شدند و پیامهای آنها و شاه توسط هژیر رد و بدل میشد.مصدق دید که از پسِ شاگرد سابقش بر نمی آید و ممکن است تحصن لوث شود،با اطلاعیه ای تحصن را خاتمه داد.

هژیر ظاهراً پیروز شد اما بازی را باخت! دیگران او را دیواری دیدند که باید برداشته شود! در 13 آبان 1328 در مسجد سپهسالار مورد حمله حسین امامی عضوی از فدائیان اسلام قرار گرفت!درحالی که او را«خائن»خطاب میکرد، مورد هدف قرار داد.هژیر را با سر و تنی خونین به بیمارستان بردند،اشرف بر بالین دوستش حاضر شد.هژیر آخرین کلام را در گوش اشرف نجوا کرد:«به اعلیحضرت بگویید خطر توده ای ها نیستند،خطر مصدق است،مصدق!» دقایقی بعد مُرد!

هژیر که مُرد،انتخابات تهران تجدید شد، 8 نفر از متحصنین نیز نماینده شدند!
ترور هژیر فتحِ اولین خاکریزی بود که سرانجام به ملی شدن صنعت نفت انجامید!
@mousavi2025


#مظفر بقایی

✅بخش پایانی

مدتی در اراک و سپس به کرمان برگشت. در سال 1339 بواسطه شمس پهلوی با شاه ملاقات کرد و اجازه شرکت در انتخابات را گرفت. سازمان نگهبانان آزادی را تجدید بنا کرد و از کرمان نامزد نمایندگی مجلس بیستم شد! دکتر اقبالِ نخست وزیر اینقدر در انتخابات دست برد که ناچاراً شاه آن را منحل کرد. بقایی علیه دولت وقت بیانیه صادر کرد و دستگیر شد. دردادگاه علیه مصدق حرف می زد و مدعی بود که چند بار تاج و تخت را نجات داد.

اوج هنر سیاسی اش مربوط به سالهای اواخر دهه 1320 شمسی و نیمه اول ده 1330 است. بعد زا کودتا که خود از کارگزارانش بود به شخصیت دست چندم تبدیل شد و از آغاز دهه 1340 شمسی به یک سیاستمدار بازنشسته تبدیل شد.
بعد از پیروزی انقلاب کسی مانند دکتر سید حسن آیت از پیروان او بود. آیت در سال 1342 نامه 94 صفحه ای به او نوشته بود و او را «رهبر ارجمند» خطاب می کرد.با وجودیکه بقایی، آیت را حزب اخراج کرد،از میزان ارادتش به بقایی کم نشد. خیلی ها حرکات و منش آیت را منبعث از همین امر می دانند. یدالله سحابی از چهره های ملی – مذهبی در مورد او می گوید:

«عده ای معتقدند که او {مظفر بقایی} از آغاز با انگلیسی ها سروسری داشته است. ولی من با وجود اینکه حسِ قدرت طلب و ناسازگاری او با دیگر ملیون را نفی نمی کنم، اما می دانستم که اقدامات و مقالات و سخنرانی های او در جهت منافع ملی و علیه انگلیسی ها بود و در سالهای 28 تا 31 او به عنوان یک مبارز ملی خوش درخشید، اما بعدها راه دیگری در پیش گرفت که به نفع بیگانه تمام شد و بازیگری های سیاسی زیادی در پشت پرده، پس از انقلاب از او مشاهده گردید»

حرف و حدیث در مورد او زیاد است، بقایی را مردی «شگفت انگیز» خوانده اند. موافقان و مخالفانش از شخصیت او افسانه ساخته اند. عده ای او را کاریزماتیک و دیگرانی خائن و مهره آمریکا و انگلیس در شطرنج سیاسی ایران!

با قوام ردای سیاسی پوشید و در چشم بهم زدنی رهایش کرد، با مصدق هم همین کار را کرد. همنشین زاهدیِ کودتاچی شد اما با انگلیسی خواندنش از او جدا شد و سر از تبعید درآورد! تا اواخر دهه 30 شمسی دم فرو بست و دوباره با امینی نخست وزیر ظاهر شد! انقلاب که شد به سودای نخست وزیری با آن همراه شد و سپس در نطقی استعفای سیاسی داد! بعد از سفر به آمریکا و دیدار با ارفع زاده دستگیر و راهی زندان شد و مرگش نیز سرشار از ناگفته هاست!

مخالفانش اکثراً چهره های ملی-مذهبی و جناح چپ جمهوری اسلامی هستند. آمریکایی ها هم معتقد بودند که :«شکی نیست که دکتر بقایی شدیداً جاه طلب است و بیشتر ناظران آمریکایی احساس می کنند او از هر فرصتی برای پیشبرد مقاصد خود جهت یک زندگی سیاسی استفاده خواهد کرد»

حامیانش اما با قدرت از او حمایت می کنند البته جوابی به چرایی گسستن از مصدق و جشن کودتای 28 مرداد ندارند! نمی گویند اگر مصدق را رها کرد چرا به زاهدی پیوست!؟

بقایی سیاستمدارِ هزار چهره تاریخ معاصر است، او همانقدر که همنشین اهل نظر مانند خلیل ملکی، صادق هدایت، جلال آل احمد و احمد فردید بود با عوامل خیابانی مانند احمد عشقی، حبیب سیاه و امیر موبور هم دمخور بود!

او بنایِ برچیدن سلطنت را هم نداشت و بر همین اساس هیچ گاه رابطه اش را با محمدرضاشاه نگسست، در آخرین ماهها هم به او و فرح گفته بود شما همه درها را به روی خود بسته اید و چشم انتظاری به بختیار هم نداشته باشید. با این وجود با انقلابیون هم همراهی نکرد. اما انقلاب که پیروز شد چشم به انتظار کهنه اش داشت؛ نخست وزیری!

برای نیل به مناصب بالا در همه عمر ناکام ماند، زمستان 58 دم از «وصیت نامه سیاسی» خویش زد. اما در سال 1366 به اتهام ارتباط با سازمان های جاسوسی و توطئه علیه جمهوری اسلامی راهی زندان شد. او سیاستمداری بود که کمتر ثبات داشت؛ با همگان بود و از همگان برید! تراژدیِ بی قراریِ سیاسی و تردستی هایش از او شخصیتی افسانه ای ساخت، از چهره ای ملی تا جاسوس بیگانگان! شاید بتوان در موردش گفت: بزرگترین اپورتینیست ناکام تاریخ معاصر!
@mousavi2025


#مظفر بقایی

✅بخش دوم

سیاستمداریِ یک رهبر ملی در آن نیست که هر گونه راه حلی را رد کند و بالاخره خواهی نخواهی کنار رود و شخص انقلابی در مقابل امپریالیسم علاوه بر خشونت،گاه نیز به ملایمت رفتار باید بکند و این،شرط واقع بینی و سیاستمداری است.

این ماجرا آغاز اختلاف با مصدق شد. عده ای آنرا به قدرت طلبی بقایی نسبت میدهند و بقایی به خودمحوری های مصدق! با این حال تا ماجرای سی تیر 1330 فاصله کامل از مصدق نگرفت! در فاصله کاشانی و مصدق،بقایی را بسیاری دخیل می دانند.

در برهه ای با خلیل ملکی ارتباط نزدیکی داشت.ملکی از رهبران حزب توده بود که در سال 1326 از آن انشعاب کرد.
پس از مدتی در اردیبهشت 1330 آن دو «حزب زحمتکشان ملت ایران»را تاسیس کردند. روزنامه شاهد ارگان حزب بود. این حزب تنها سازمان متشکل جبهه ملی ایران نیز بود و تقابلش با حزب توده رخدادهای خشنی را ایجاد کرد.

از اوایل 1331 مخالفت های بقایی با مصدق آشکار شد.بر همین مبنا در حزب دو دیدگاه پیرامون مصدق ایجاد شد. ملکی و هوادارانش همچنان معتقد به حمایت مصدق بودند ولی بقایی و طرفدارانش از قطع همکاری با دکتر مصدق دم می زدند.

از 26 تیرماه که شاه استعفای مصدق را پذیرفت و احمد قوام بجای او منصوب شد،مواضع بقایی علیه مصدق علنی شد. دیدار عیسی سپهبدی از طرف بقایی با قوام باعث اختلاف در حزب شد.بقایی برای فرار از پاسخگویی تمارض کرد و در بیمارستان بستری شد.اینگونه مسئله تا مهرماه به تعویق افتاد.در 20مهرماه که جلسه تشکیل شد،بقایی از پاسخگویی طفره رفته و با عصبانیت جلسه حزبی را ترک کرد و متعاقباً از حزب استعفا داد. 2 روز بعد هوادارانش به دفتر حزب ریختند،طرفداران ملکی را ضرب و شتم کردند و طی جلسه ای 12 نفر از اعضای حزب را اخراج کردند.بقایی در روزنامه اش علت اخراج ملکی را کمونیست بودن او ذکر کرد.حزب به دو گروه منشعب شد: حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری بقایی و حزب زحمتکشان ملت ایران(نیروی سوم) به رهبری خلیل ملکی.

در چرخه ی رفت و آمد مصدق و قوام بقایی خود می گوید: {با آقای زهری} فکر کردیم دیدیم غیر از دکتر مصدق هیچ اسم دیگری وجود ندارد، چون خارج از نهضت که نمی توانست باشد، توی نهضت هم باشد شایگان می گفت من، معظمی هم می گفت من، الی آخر. بالاخره همان جا با آقای زهری توافق کردیم. من برداشتم نوشتم که امضاء کنندگان ذیل متعهد می شویم که هیچ کس دیگری را برای نخست وزیری جز جناب آقای دکتر مصدق مناسب نمی دانیم. آن هم در موقعی که صد در صد مخالف مصدق شده بودم.»

در مجلس هم طرحی که دستور مصادره تمام اموال قوام را صادر می کرد به پیشنهاد او تصویب شده بود. مصدق اما پنهانی به قوام کمک می کرد. مخالف قانون «تامین امنیت اجتماعی» مصدق بود. تصویب آنرا به منزله دفاع از دیکتاتوری می دانست و مصدق را به «الکساندر دوبچک» تشبیه کرد

در ماجرای 9 اسفند 1331(قصد شاه برای سفر به خارج از کشور و توطئه قتل مصدق) بقایی از شاه حمایت کرد و افرادش در حمله به خانه مصدق مشارکت داشتند. در اوایل اردیبهشت 1332 سرتیپ محمود افشارطوس(رئیس شهربانی دولت مصدق) ربوده شد و جسدش 6 روز بعد در تپه های لشکرک پیدا شد. بقایی و زاهدی در قتل دست داشتند(بقایی به سودایِ نخست وزیری مشارکت داشت) و ظاهراً تصمیمات در خانه بقایی اتخاد شدند.

وزارت دادگستری از مجلس تقاضای سلب مصونیت پارلمانی بقایی را کرد. بقایی و علی زُهَری نماینده مجلس هفدهم در مجلس متحصن شدند. شمس قنات آبادی نیز با جنجال مانع سلب مصونیت او شد و علی زهری دولت را استیضاح کرد. مصدق هم از اکثریت مجلس هفدهم که هوادار دولت بودند، خواست استعفا بدهند و سپس با برگزاری رفراندوم آنرا منحل کرد. در 25 مرداد 1332 بقایی زندان شد و تا سقوط مصدق در زندان بود.

در ماجرای کودتا نیز نیروهای بقایی در زمره کسانی بودند که به خانه مصدق حمله کردند. در عملیات کودتا فعل بودند و نشریات بعد از کودتا، بقایی را یکی از رهبران «قیام ملی» علیه مصدق عنوان کردند. پس از کودتا نیز می خواست که همکاران دولت سابق و توده ای ها به شدیدترین وضعی مجازات شوند.

طرفدارانش در کرمان سرگرد سخایی(رئیس شهربانی کرمان) را به شکل فجیعی کشتند. بقایی در یک سخنرانی در کرمان گفت: دست آن کسی که سخایی را به قتل رسانیده، می بوسد.جالب اینکه قبلاً زاهدی را انگلیسی و رزم آرا را وابسته به بیگانه می دانست با دولتِ برآمده ار کودتای انگلیسی-آمریکایی همراهی کرد.

بقایی تصور می کرد، زاهدی دولت گذار است و خودش نخست وزیر می شود! او جاه طلبیِ بیمارگونه ای داشت! و به نظر آمریکایی ها فردِ «متلون، زیرک و هوچی» است. دلیلی که به او اعتماد نکردند! مناصبی نصیبش نشد و بر همین اساس علیه زاهدی صحبت کرد!«می خواهم به این دولت نشان دهم که ایران صاحب دارد و نمی گذارم شما آنرا تسلیم انگلیس نمایید» مزدش را در همراهی با کودتاگران گرفت و زاهدی به زاهدان تبعدیش کرد!
@mousavi2025


پولِ ملی و آب رفتِ آن

ریال اصالتاً یک واژه اسپانیایی است،در اواخر قرن 18 میلادی در ایران سکه«ریال» اسپانیا معادل یک هشتم تومان ارزش داشت.تومان نیز یک واژه ترکی ایغوری به معنی«ده هزار» است. در تقسیمات لشکری هر ده هزار سرباز «تومان» و فرمانده آنها «امیرتومان» نامیده میشد.

معمولاً واحد پول ملی هر کشوری برگرفته از فضای تاریخی آن کشور است که در ایران هر دو واحد رسمی و غیررسمی آن عاریتی است.
در زمان شاه طهماسب، قرن 16 میلادی،واحد پول ایران«شاهی» و هر 200 شاهی برابر با یک«تومان» بود. بر مبنای سفرنامه جنیکسون هر شاهی با یک شیلینگ انگلیس برابر بود. هر پوند استرلینگ برابر با با 20 شیلینگ بود. بنابراین یک تومان ایران برابر بود با 10 پوند انگلیس! یعنی ارزش هر تومان ایران 10 برابر پول انگلیس بود!

در قرن 18م. ارزش پول ایران به تدریج کاهش یافت.در دوران فتحعلیشاه و محمدشاه،2پوند برابر با یک تومان بود. پس از قحطی بزرگ 1288 ق. ارزش پول ملی سیر نزولی خود را آغاز کرد و با ترور ناصرالدین شاه ادامه یافت. این سقوط با نهضت مشروطه سرعت گرفت. در همین زمان ارزش دلار آمریکا و تومان ایران تقریباً یکسان بود.

با سقوط رضاشاه دلار آمریکا تقریباً یک و نیم تومان بود. پس از کودتای 28 مرداد 1332 یک دلار آمریکا معادل 90ریال بود. در اواخر سلطنت محمدرضاشاه یک دلار آمریکا معادل 7 تومان بود. همین ریال در سال 1356 {27 مارس 1978}در جریان نشست عمومی صندوق بین المللی پول وارد بلوکِ 16 پول مهم جهان شد و حائز خصوصیتِ «حق برداشت ویژه» شد؛ یعنی می تواند ذخیره ارزی سایر ملل قرار گیرد و در همه بانکها، فرودگاهها و صرافی ها تسعید و معاوضه شود.

اخیراً آقای رضایی نوید دادند که «با کنار زدن هواداران آمریکا و مدیریت محفلی و وارداتی در اقتصاد، پول ملی ما قوی ترین پول منطقه خواهد شد»،2سال قبل نیز پیش بینی کردند«ملت ما از مشکلات عبور میکند و ریال ایران به معتبرترین پول منطقه ای تبدیل میشود».

البته هر ایرانی آرزو میکند که آرزوی آقای رضایی محقق شود اما روندِ امور اقتصادی سمت و سویِ دیگری دارد و مطابقِ خوش بینی افراد و بینشِ آمرانه آنان عمل نمیکند. متاسفانه رویه ی خطرناکی باب شده است که ناکامی در کوچکترین امور تا کلان ترین آنها آمریکا نسبت داده میشود. در مورد مشکل آب غیزانیه اهواز نیز ایشان آنرا به نوع فکر آمریکایی نسبت داده اند.

غیزانیه در ادوار 41 ساله جمهوری اسلامی با مشکلات بی آبی مواجه بود، آیا در طول این سالها همیشه تفکرات متمایل به آمریکا در مصادر امور بود؟این چه منطقی است که بجای تفکر پیرامون مشکلات،دست به فرافکنی و انداختن توپ در زمین مبهمی میکند؟

شکی نیست که کسر قابل توجهی از مشکلات عدیده ی ایرانِ امروز ماحصلِ برنامه هایِ ایران ستیزانه آمریکا است اما هژمونی این شرایط نمی تواند صرفاً وابسته به اقدامات آمریکا و به زعم ایشان هواداران او در داخل باشد. این همه نابسامانی فراتر از تحلیل تک علیتی و یک بعدی می باشد.مجموعه تفکرات و اقدامات متنوعی وضعیت فعلی را بر سپهر ایران هژمون کرده که دشمنی آمریکا یکی از عوامل و مکمل آن به شمار میرود نه علت تامه آن!

اکنون عدم ثبات اقتصادی موجب فقدان آرامشِ بازار و پیش بینی ناپذیر شدن آن شده است.اینقدر تصمیمات آمرانه و غیرکارشناسی برای آن اتخاذ شده که دیگر تابع منطق اقتصادی نیست و بصورت هیجانی به تصمیمات واکنش نشان میدهد،لذا هر اظهار نظر مسئولان نه تنها به ثبات بازار کمک نمی کند بلکه می تواند عکس آن نیز عمل شود.

ارزش پول یک کشور نیز در ارتباط مستقیمی با حجم نقدینگی،تورم و رشد اقتصادی و از همه مهمتر اعتماد به تصمیم گیرندگان است.وقتی حجم نقدینگی بالا،تورم بیش از 40 درصد،رشد اقتصادی حداقل منفی 5 درصد باشد با آرزو و سلام و صلوات ارزش پول بر نمی گردد.

دولت نیز وظیفه کنترل اوضاع را دارد که خود از رهگذر کنترل شرایط اجتماعی و سیاسی کشور محقق میشود. این در حالی است که دولت امکانات کافی برای کنترل نرخ تورم را ندارد.خوش بینانه 50درصد درآمدهایِ دولت از راه فروش نفت و مالیات محقق شود.در این بین دل به بورس بسته که بتواند با آن سیلِ نقدینگی را به آنسو هدایت کند و از انفجار قیمت ارز جلوگیری کند.کاری که تا اندازه ای موفقیت آمیز بوده، والی دلار سقفِ 40هزار تومان را میزد.

بر فرض که تفکرات دولت هم آمریکایی باشد،آقای رضایی خود بهتر میداند که خوشبینانه 40 درصد اختیارات اقتصادی دستِ دولت(نوعی)است و 60درصد مکانیزم اقتصاد بیرون از دایره اختیارات دولت و طنز ماجرا اینجاست که دولت 40 درصد مختار،100 درصد باید پاسخگو باشد!

برگشت ارزش پول ملی متضمن اجماع داخلی بر مبنای تکثر ایده ها،تساهل بااندیشه های علمی اقتصادی فارغ از سیاست زدگی،همنوایی سیاست خارجی با نیازمندی های اقتصاد داخلی و اقتضائات اقتصاد بین المللی و پرهیز از شعارزدگی است.

@mousavi2025

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

913

obunachilar
Kanal statistikasi