صفای سرمه هم بر چشم جادوی تو میآید
به خود میبینم و در چهرهام روی تو میآید
سحر از جلوههی تو میکند آغاز هستی را
نسیم صبحدم از شوق گیسوی تو میآید
پلنگ تشنه بر خونم کجا دنبال صید استی
سرش را روی کف آورده آهوی تو میآید
مگو بر طعنه از مسجد سوی میخانه برگشتی
به هر راهی که رفتم عاقبت سوی تو میآید
چنان از وسعت اندوه دوری تو میسوزم
که از پیراهنِ چاک دلم بوی تو میآید
شنیدم زخمهای سینهام با شوق میگفتند:
خوشا تیری که با پیغام ابروی تو میآید
در آغوش خیالات تو هر شب رفتنم این است
که از پهلوی خود عاشق به پهلوی تو میآید
خدا را تگیهگاهم باش و رو از من مکن پنهان
سر سواداییام امشب به زانوی تو میآید
نجیب بارور
به خود میبینم و در چهرهام روی تو میآید
سحر از جلوههی تو میکند آغاز هستی را
نسیم صبحدم از شوق گیسوی تو میآید
پلنگ تشنه بر خونم کجا دنبال صید استی
سرش را روی کف آورده آهوی تو میآید
مگو بر طعنه از مسجد سوی میخانه برگشتی
به هر راهی که رفتم عاقبت سوی تو میآید
چنان از وسعت اندوه دوری تو میسوزم
که از پیراهنِ چاک دلم بوی تو میآید
شنیدم زخمهای سینهام با شوق میگفتند:
خوشا تیری که با پیغام ابروی تو میآید
در آغوش خیالات تو هر شب رفتنم این است
که از پهلوی خود عاشق به پهلوی تو میآید
خدا را تگیهگاهم باش و رو از من مکن پنهان
سر سواداییام امشب به زانوی تو میآید
نجیب بارور