به واژه واژهی هستی زبان ماست هنوز
یقین گم شده در هر گمان ماست هنوز
بخوان سکوت مرا گر صدا نمیدانی
که چشمهای قشنگش بیان ماست هنوز
پرنده هستم و خو کرده بر حوالی باغ
و شاخهی بدنش آشیان ماست هنوز
گذشت قصهی مجنون و کهنه شد فرهاد
بیا که فرصت عشق و زمان ماست هنوز
اگر به ظاهر ما چهرهاش نشد پیدا
گمان بد مبری، در نهان ماست هنوز
اگر بدون گلوییم، بیصدا که نهایم
که روح سرکش آتشفشان ماست هنوز
هزار سینه بیارید عاشقانش چاک
که تیر ابروی او در کمان ماست هنوز
ببین تناقض غمگین دلربودن را
"اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز"
نجیب بارور
یقین گم شده در هر گمان ماست هنوز
بخوان سکوت مرا گر صدا نمیدانی
که چشمهای قشنگش بیان ماست هنوز
پرنده هستم و خو کرده بر حوالی باغ
و شاخهی بدنش آشیان ماست هنوز
گذشت قصهی مجنون و کهنه شد فرهاد
بیا که فرصت عشق و زمان ماست هنوز
اگر به ظاهر ما چهرهاش نشد پیدا
گمان بد مبری، در نهان ماست هنوز
اگر بدون گلوییم، بیصدا که نهایم
که روح سرکش آتشفشان ماست هنوز
هزار سینه بیارید عاشقانش چاک
که تیر ابروی او در کمان ماست هنوز
ببین تناقض غمگین دلربودن را
"اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز"
نجیب بارور