هر کجا از سرود عشق صداست، ناگهان گوش میشوی در من
هر کجا غم بغلگشاده شود، لطفِ آغوش میشوی در من
با تو جمعی، جماعتی بودم، رفتی و بیکسی گرفته مرا
مثل یک جام زهر تنهایی، کمکمک نوش میشوی در من
عشق تو شعله بود من هیزم، که وجود تو روشنم میکرد
مثل یک آتش نشسته به دود، سرد و خاموش میشوی در من
خواهشاً چادر سپیدت را، وقت مردن به روی من انداز
شادمان آخرین نفسهایی، که کفنپوش میشوی در من
عشق مشروط عشق مصلحت است، نه به معشوقهای حرص و هراس
واقف از نازکیِ شیشه چرا، سنگ بر دوش میشوی در من
در جنونم جنونتر بودی، در من از من فزونتر بودی
بیخود از خویش گاه میدیدم که تو بیهوش میشوی در من
یادهایت عجیب میآیند، و پناهی به جز شرابم نیست
میزنم جام را به جام غمت، که فراموش میشوی در من
نجیب بارور
هر کجا غم بغلگشاده شود، لطفِ آغوش میشوی در من
با تو جمعی، جماعتی بودم، رفتی و بیکسی گرفته مرا
مثل یک جام زهر تنهایی، کمکمک نوش میشوی در من
عشق تو شعله بود من هیزم، که وجود تو روشنم میکرد
مثل یک آتش نشسته به دود، سرد و خاموش میشوی در من
خواهشاً چادر سپیدت را، وقت مردن به روی من انداز
شادمان آخرین نفسهایی، که کفنپوش میشوی در من
عشق مشروط عشق مصلحت است، نه به معشوقهای حرص و هراس
واقف از نازکیِ شیشه چرا، سنگ بر دوش میشوی در من
در جنونم جنونتر بودی، در من از من فزونتر بودی
بیخود از خویش گاه میدیدم که تو بیهوش میشوی در من
یادهایت عجیب میآیند، و پناهی به جز شرابم نیست
میزنم جام را به جام غمت، که فراموش میشوی در من
نجیب بارور