#نگارش۱
#درس۵
#نوشته_های_ذهنی۱
#جانشین_سازی
موضوع: پیرمرد
طبق معمول روی صندلی می نشینم و به حیاط بزرگ خانه ام نگاه می کنم روزی تمام دغدغه ام بزرگتر شدن خانه ام بود ولی الان...
به گذشته فکر می کنم به روزهایی که به طمع پول جلو رفتم، به روزهایی که پول را به همنشینی و لبخند خانواده ام ترجیح دادم، آه می کشم و حسرت می خورم، حسرت روزهایی راکه می توانستم لبخند را روی لبهای تک تک اعضای خانواده ام بنشانم ولی حیف امروز که به این نتیجه رسیدم دیر است و چه زود دیر می شود...
دوباره ذهنم پرمی کشد به روزهایی که آنقدر درکارم غرق شده بودم که خانواده برایم معنا و مفهومی نداشت، خانواده ای که شب ها منتظرِ من بودند تا برای یک شب هم که شده کارم را کنار بگذارم و به خانه بروم و با آنها شام بخورم، باآنها باشم یک شب دور از دغدغه ی کار .... ولی افسوس که نمی شد من غرق در کارم بودم و نصف شب که به خانه می رفتم آنها خواب بودند و منم از خستگی به رخت خواب پناه می بردم...
من حتی قدکشیدن فرزندانم را ندیدم اگر بگویم حتی نمی دانستم کلاس چندم هستند باورتان می شود؟؟!
اکنون من مانده ام و خانه ای که به قصر شباهت دارد حیاطش بزرگ است ولی روح و زندگی در آن نیست، حسابم پر پول است ولی نمی دانم برای چه خرج کنم، برای که خرج کنم...
روزی آرزویم خانه ای بزرگ، حسابی پرپول و ماشینی آخرین سیستم بود ولی اکنون که همه ی این ها را دارم دگر توانی برای زندگی و خوش گذرانی ندارم...
وای از این عمر که آنقدر زود می گذرد که حتی تصورش را هم نمی کنی...
کاش برگردم به آن روزها و سفره های خارجی کاری ام را کنسل می کردم و کنار خانواده ام بودم لذت می بردم، کاش برگردم به آن روزهایی که تمام دغدغه ام فروختن جنس های انبارم و بستن قراردادهای پی درپی بود به جای آن دغدغه ام قولی بود که به بچه هایم برای رفتن به پارک داده بودم؛ کاش هیچ وقت نمی گفتم کاش...خداگفت می خوری یامی بری؟من گرسنه گفتم: می خورم
غافل از اینکه لذت ها را می برند و حسرت ها را می خورند...
فروزان پویان _ دهم ریاضی
دبیرستان حضرت رقیه _ رامهرمز
دبیر: بانو مریم بهوندی
نگارش دهم تا دوازدهم
✏️
@negareh_farsi
#درس۵
#نوشته_های_ذهنی۱
#جانشین_سازی
موضوع: پیرمرد
طبق معمول روی صندلی می نشینم و به حیاط بزرگ خانه ام نگاه می کنم روزی تمام دغدغه ام بزرگتر شدن خانه ام بود ولی الان...
به گذشته فکر می کنم به روزهایی که به طمع پول جلو رفتم، به روزهایی که پول را به همنشینی و لبخند خانواده ام ترجیح دادم، آه می کشم و حسرت می خورم، حسرت روزهایی راکه می توانستم لبخند را روی لبهای تک تک اعضای خانواده ام بنشانم ولی حیف امروز که به این نتیجه رسیدم دیر است و چه زود دیر می شود...
دوباره ذهنم پرمی کشد به روزهایی که آنقدر درکارم غرق شده بودم که خانواده برایم معنا و مفهومی نداشت، خانواده ای که شب ها منتظرِ من بودند تا برای یک شب هم که شده کارم را کنار بگذارم و به خانه بروم و با آنها شام بخورم، باآنها باشم یک شب دور از دغدغه ی کار .... ولی افسوس که نمی شد من غرق در کارم بودم و نصف شب که به خانه می رفتم آنها خواب بودند و منم از خستگی به رخت خواب پناه می بردم...
من حتی قدکشیدن فرزندانم را ندیدم اگر بگویم حتی نمی دانستم کلاس چندم هستند باورتان می شود؟؟!
اکنون من مانده ام و خانه ای که به قصر شباهت دارد حیاطش بزرگ است ولی روح و زندگی در آن نیست، حسابم پر پول است ولی نمی دانم برای چه خرج کنم، برای که خرج کنم...
روزی آرزویم خانه ای بزرگ، حسابی پرپول و ماشینی آخرین سیستم بود ولی اکنون که همه ی این ها را دارم دگر توانی برای زندگی و خوش گذرانی ندارم...
وای از این عمر که آنقدر زود می گذرد که حتی تصورش را هم نمی کنی...
کاش برگردم به آن روزها و سفره های خارجی کاری ام را کنسل می کردم و کنار خانواده ام بودم لذت می بردم، کاش برگردم به آن روزهایی که تمام دغدغه ام فروختن جنس های انبارم و بستن قراردادهای پی درپی بود به جای آن دغدغه ام قولی بود که به بچه هایم برای رفتن به پارک داده بودم؛ کاش هیچ وقت نمی گفتم کاش...خداگفت می خوری یامی بری؟من گرسنه گفتم: می خورم
غافل از اینکه لذت ها را می برند و حسرت ها را می خورند...
فروزان پویان _ دهم ریاضی
دبیرستان حضرت رقیه _ رامهرمز
دبیر: بانو مریم بهوندی
نگارش دهم تا دوازدهم
✏️
@negareh_farsi