خلق میگویند: -«آمین!
در شبی اینگونه با بیدادش آیین
رستگاری بخش – ای مرغ شباهنگام – ما را!
و به ما بنمای راه ما بسوی عافیتگاهی
هر که را -ای آشنا پرورـ ببخشا بهره از روزی که می جوید.»
-«رستگاری روی خواهد کرد و شب تیره؛ بدل با صبح روشن گشت خواهد.» مرغ می گوید
خلق می گویند:
– «اما آن جهانخواره (آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر.»
مرغ می گوید:
– «در دل او آرزوی او محالش باد.»
خلق می گویند:
– « اما کینههای جنگ ایشان در پی مقصود همچنان هر لحظه میکوبد به طبلش.» مرغ می گوید:
– « زوالش باد!
باد با مرگش پسین درمان ناخوشی آدمی خواری.
وز پس روزان عزت بارشان باد با ننگ همین روزان نگونساری!»
خلق می گویند:
– «اما نادرستی گر گذارد
ایمنی گر جز خیال زندگی کردن
موجبی از ما نخواهد و دلیلی بر ندارد.
ور نیاید ریختههای کج دیوارشان
بر سر ما بار زندانی و اسیری را بود پایان و رسد مخلوق بی سامان به سامانی.» مرغ میگوید:
– «جدا شد نادرستی.»
خلق میگویند:
– « باشد تا جدا گردد.»
مرغ می گوید:
– «رها شد بندش از هر بند؛ زنجیری که برپا بود.»
خلق می گویند:
– «باشد تا رها گردد.»
بخشی از شعر مرغ آمین از نیما یوشیج
@nogaam
در شبی اینگونه با بیدادش آیین
رستگاری بخش – ای مرغ شباهنگام – ما را!
و به ما بنمای راه ما بسوی عافیتگاهی
هر که را -ای آشنا پرورـ ببخشا بهره از روزی که می جوید.»
-«رستگاری روی خواهد کرد و شب تیره؛ بدل با صبح روشن گشت خواهد.» مرغ می گوید
خلق می گویند:
– «اما آن جهانخواره (آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر.»
مرغ می گوید:
– «در دل او آرزوی او محالش باد.»
خلق می گویند:
– « اما کینههای جنگ ایشان در پی مقصود همچنان هر لحظه میکوبد به طبلش.» مرغ می گوید:
– « زوالش باد!
باد با مرگش پسین درمان ناخوشی آدمی خواری.
وز پس روزان عزت بارشان باد با ننگ همین روزان نگونساری!»
خلق می گویند:
– «اما نادرستی گر گذارد
ایمنی گر جز خیال زندگی کردن
موجبی از ما نخواهد و دلیلی بر ندارد.
ور نیاید ریختههای کج دیوارشان
بر سر ما بار زندانی و اسیری را بود پایان و رسد مخلوق بی سامان به سامانی.» مرغ میگوید:
– «جدا شد نادرستی.»
خلق میگویند:
– « باشد تا جدا گردد.»
مرغ می گوید:
– «رها شد بندش از هر بند؛ زنجیری که برپا بود.»
خلق می گویند:
– «باشد تا رها گردد.»
بخشی از شعر مرغ آمین از نیما یوشیج
@nogaam