آن روزها ما خود را زندانی در نوعی قفس میپنداشتیم، در انتظار رستن از این بند و غوطهور شدن در زندگی. فکر میکردیم آن لحظه که برسد، زندگیهای ما شتاب میگیرد. چه میدانستیم که زندگیهامان به هر صورت آغاز شده است و هنوز هیچ نشده چیزهایی به دست آورده و آسیبهایی دیده است. چه میدانستیم که پس از رهایی از این بند به درون قفس بزرگتری میافتیم که حد و مرزش در ابتدا نامشخص است.
درک یک پایان/ جولین بارنز
درک یک پایان/ جولین بارنز