قسمتی از یک نامه:
آیدا باقی عمرم! ظهر تا حالا، از لحظهیی که مژده آمدنت را به من دادی، میان ابرها پرواز میکنم. جمله پیش پا افتادهیی است این. لااقل خودم این جمله را از دهن بسیاری از آدمها شنیدهام، که گفتهاند «از وقتی فلان خبر را شنیدهام، انگار دارم میان ابرها پرواز میکنم.» اما به صداقت یا عدم صداقت گویندههای این جمله کاری ندارم؛ من از ظهر تا حالا، از شادی پایم روی زمین بند نبوده است. حتی یک بار، با خودم با صدای بلند گفتهام:
– «احمد! آیدایت میآید؟»
و به خودم جواب دادم.
– «احمد! مگر نشنیدی؟خودش گفت… آیدایت میآید.»
آیدا باقی عمرم! ظهر تا حالا، از لحظهیی که مژده آمدنت را به من دادی، میان ابرها پرواز میکنم. جمله پیش پا افتادهیی است این. لااقل خودم این جمله را از دهن بسیاری از آدمها شنیدهام، که گفتهاند «از وقتی فلان خبر را شنیدهام، انگار دارم میان ابرها پرواز میکنم.» اما به صداقت یا عدم صداقت گویندههای این جمله کاری ندارم؛ من از ظهر تا حالا، از شادی پایم روی زمین بند نبوده است. حتی یک بار، با خودم با صدای بلند گفتهام:
– «احمد! آیدایت میآید؟»
و به خودم جواب دادم.
– «احمد! مگر نشنیدی؟خودش گفت… آیدایت میآید.»