یک بطری پلاستیکی گِلی زیر باران.


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


فکر می کنم من و آن ها یک مقداری ماجرا داریم.

بنگ بنگ.
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-127215-oYmqYdG ناشناس رو مشاهده می کنید، اگه نیاز به حرف زدن داشتید من هستم.

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


وایسادم ، چون هر دفعه که با آجر زدی تو سرم، یا بهم گفتی که بو می دم، بهم بر خورد، ولی هیچ کدوم به سختی این نبود که هر روز زندگیمو به بطالت می گذروندم...

حالا چرا باید با این دیالوگ پاندای کنگ فو کار گریه کنم نمی دونم.


بهرحال اگه دوست دارید بیاید یکم صحبت کنیم.


کاش فقط یک ذره توی خوب کردن حال آدم ها مهارت داشتم، فقط یک ذره...


ونگوگ dan repost
فهمیدم که همه بدبختی انسان ها ناشی از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمیزنند.

-آلبر کامو


FRAGILE EXISTENCE dan repost
وقتی به هواپیما خیره می‌شوی، نمی‌فهمی دارد می‌رود یا می‌خواهد بیاید.
اما اگر فقط کمی درباره علوم هوایی اطلاعات داشته باشی، می‌دانی که آن هواپیما در ارتفاع بالایی پرواز می‌کند و نقطه‌ای که تو آنجا ایستاده‌ای، فقط در میان مسیرش است.
بعضی‌ها می‌گویند آن خطوط سفید دود هواپیماست و کسانی که آگاهی دارند می‌دانند، ذرات یخ است.
انسان‌ها و پدیده‌ها و اتفاقات و رخدادها هم همین‌طور هستند.
اگر دانش و تجربه داشته باشی، می‌توانی در یک نگاه بگویی که ماندگارند یا زودگذرند.
چه بسیارند ساده‌دل‌های زودباوری که به چیزهای موقت یا بی‌ارزش دل می‌بندند و وابسته می‌شوند یا رویشان سرمایه‌گذاری می‌کنند.
مانند این است که به یکی آدرس بدهی، بگویی: «خیابان قاآنی، بالاتر از ساندویچی، مغازه لوستر فروشی، جلویش هم یک زانتیای نقره‌ای پارک کرده» و انتظار داشته باشی،که شنونده دو روز بعد بیاید و آنجا را پیدا کند.
قاآنی پر از لوستر فروشی و ساندویچی کثیف است، راننده زانتیای نقره‌ای هم نیم‌ساعت بعد از تماس تو آمد و سوار اتومبیلش شد و رفت.
از آدرسی که دادی چیزی باقی نمانده.
گاهی در زندگی شکست می‌خوریم و به اهداف‌مان نمی‌رسیم، نه به این دلیل که تنبل بودیم یا کم تلاش کردیم.
آدرسی که در دست داشتیم، اشتباه بوده.
دنبال زانتیا بودیم، اما این نشانه‌گذاری موقت بوده و از زمانش گذشته است.
در خیابانی که بورس تجهیزات آشپزخانه است، دنبال یکی از آنها بودیم که نمی‌دانیم کدام‌یک است.
نباید از هر کسی آدرس بگیریم.
نباید بدون تحقیق و مشورت، برای خودمان یا دیگران آدرس بنویسیم.
خیلی از ازدواج‌ها، موقعیت‌های شغلی، مهاجرت، تجارت، تحصیل و فرزندآوری‌ها اشتباه بوده، چون با تکیه بر آدرس غلط یا ناقص به سمت آن رفته‌ایم.
نباید کورکورانه از هر سنتی پیروی و دفاع کرد.
بعضی نشانی‌ها غلط است و عمر ما را تلف می‌کند، اما با این حال دوست داریم از بعضی‌ها آدرس‌های اشتباه بگیریم.
چرا؟ چون تعداد دنبال‌کننده‌هایشان بالاست و با خودمان می‌گوییم: «اگر آدرس غلط می‌داد که این‌قدر طرفدار نداشت، اگر اشتباه می‌گفت که در ماهواره یا صداوسیما بهش برنامه نمی‌دادند یا به همایش و سمینار دعوت نمی‌شد!»
و این نیز خودش یک آدرس اشتباه است. آدرس اشتباهی که خودمان روی کاغذ برای خودمان می‌نویسیم.


چیهیرو🌱 dan repost
شوخی نکنید. جون هرکی دوست دارید با قتل و خشونت شوخی نکنید و جک نسازید.
اینا اصلا فان نیستن بلکه فاجعه‌ن.


میگرن واقعا من رو برده ی خودش می دونه، و کلا دست از سرم بر نمی داره، هیچ کجا، هیچ زمان.




تو که نفهمیدی، فکر کردی من جامعه گریزی کم حرفم که بزرگترین ترسش ارتباط برقرار کردن است، بی راه هم فکر نکردی، ولی من با تو خیلی حرف زدم، از همه چیز گفتم، از هر چیزی که می خواستم و نمی خواستم، از اینکه چقدر زیبایی و چقدر می خواهم برای همیشه کنارت بمانم، از اینکه صدایت جایی میان قفسه ی سینه ام معجزه می کارد، در ذهنم برایت شعر خواندم، دکلمه خواندم، از مردمک چشمانت گفتم که می شود برایشان نماز گزارد، از انگشتانت که خیالشان در موهایم همیشه می رقصد. من خیلی با تو حرف زدم اما تو هیچ یک را نشنیدی، جوابی هم ندادی، من تمام حرف هایم را به تو گفتم و از این نترسیدم که خواهی رفت.


زن و شوهر، داستان های کوتاه کافکا.




احتمالا اگر مسیح نبود من با جمله ی « دیگه موزیک خوب نیست.» جماعتی رو به ستوه میاوردم.


شما «ذوق کنی کنسله.» رو با گوشت و خون حس کردید؟ من کردم.




فکر ها، فکر هایی درباره ی فکر ها، فکر هایی ناشی از فکر هایی درباره ی فکر ها.


سلام.
شما می دونید تنها جنتلمن واقعی ای که تا به امروز وقتی سردم بود کتشو در آورد داد پوشیدم کی بود؟ بله نیکی بود.




قسمتی از یک نامه:
آیدا باقی عمرم! ظهر تا حالا، از لحظه‌یی که مژده آمدنت را به من دادی، میان ابرها پرواز می‌کنم. جمله پیش پا افتاده‌یی است این. لااقل خودم این جمله را از دهن بسیاری از آدم‌ها شنیده‌ام، که گفته‌اند «از وقتی فلان خبر را شنیده‌ام، انگار دارم میان ابرها پرواز می‌کنم.» اما به صداقت یا عدم صداقت گوینده‌های این جمله کاری ندارم؛ من از ظهر تا حالا، از شادی پایم روی زمین بند نبوده است. حتی یک بار، با خودم با صدای بلند گفته‌ام:
– «احمد! آیدایت می‌آید؟»
و به خودم جواب دادم.
– «احمد! مگر نشنیدی؟خودش گفت… آیدایت می‌آید.»




رسیدن به هزار توی کاتبین آن بازار، بستن چشم هایم و لمس رطوبت شهوتناک فضا، ریختن اشک های براقش جلوی پیراهن منجوق دوزی شده اش، رسیدن آن پسرک با گاری کتاب و قهوه اش کنارم، لبخند هایش از سر نفرت ورزی به عشق نشکفته ی دو ورقه نیستی! ، ابهام سومین بطری ردیف چهارم آن قفسه ی کهنه شراب شیراز، نوشیدن کمی نور از بزرگترین لوستر قدیمی ترین کافه ی شهر، خریدن یک لبخند از لبان غریبه ای در دوردست، فهماندن عطف دامن اسکاتلندی و سیاه ترین برکه ی یوگسلاوی به او، رسیدن دست پادشاهی به گیسوان بلند‌ش.

باز کردن چشم هایم-
مگر غوک ها هم خواب می بینند؟

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

59

obunachilar
Kanal statistikasi