عبدالله جُبُرو (بچه ای که تا حدودی بزرگ شده، سه تا چهار ساله) بود. در میان گل و لای بازی می کرد. کسی آمد فاطمه را صدا می زند: « دی مدو اَندُم تَدُم عاشو بُچ شَوِره. (دی محمد آمده ام دنبالت عایشه وقت زایمانش رسیده)» یکی دیگر از زنان روستا را درد زایمان رسیده بود. مادر که ناخوش احوال بود ابتدا گفت که مریضم. نمی توانم بیایم. اما همینکه قاصد پشتِ تی داد، (پشت تی دادن به معنای برگشتن یا رفتن) رحم دلش آمد. گفت این چه گِلی بر سر خودم کردم. عبدالله را کوله کرد و رفت. به پناه (بهانه) اینکه می خواهد عبدالله را گِری (نوعی درمان برای متورم شدن لوزه ها) کند. درب خانه کمالو را می زند: «ماما (مادر بزرگ) دختر خالویم اینجا نیست؟» «چه خبریست؟» «می خواهم گری بچه ام کنم.» عبدالله گریش نبود. می خواست به پناه این سروقت عایشه برود. وقتی می رود عایشه سخت خوابیده و از درد می پیچد. شکمش متورم شده و دی ادریس بالای سرش نشسته. «به خوابیدن که آدم بچه نمی آورد» بلندش می کند. سه تا چرخش می دهد. بچه می پرد بیرون. پیش خودش می گوید: خدا را شکر که آمدم اگر تا یک روز مانده به دنیا از یادم نمی رفت. فاطمه در سال های آخر عمر سوی چشمانش را از دست می دهد و نابینا می شود اما در همان حال هم دستش را می گیرند و برای قابلگی او را می برند. البته همزمان با او قابله های دیگر همچون: فاطمه ملا، فاطمه محسین و ساره حسینی در کار قابلگی بودند.
بی بی 14 ساله است که برایش شناسنامه می گیرند. زمستانی بود که مرد سجلی با خر از لار آمده بود. در ده می گشت و برای هر کس شناسنامه نداشت، سجلی صادر می کرد. در خانه پدری یک اتاق بیشتر نبود. یک سو اهل خانه می خوابیدند سوی دیگر چاله بود و آن سوتر مهمان می خوابید. یک شب سجلی مهمانشان بود. صبح برای بی بی شناسنامه ای را صادر کرد و رفت. تاریخ تولدش را 1316 قید کرد که معلوم نبود چندان دقیق باشد.
بی بی که بزرگتر می شود او را شوهر می دهند. کار و مسئولیت او صد چندان می شود. بی بی همراه زنان دیگر در فصل جوری (فصل درو کردن گندم) به گندم زار می روند و به دنبال مردان در پی توشه ای خوشه چینی می کنند. تا پایان جوری یک بُنَه (توری چهار گوشی که غله های درو شده را در آن جای می دهند) خوشه گرد آورده اند. تا هنگامه پسین چای پسینی می نوشند و خوشه هایشان را می گذارند و برمی گردند. دُسی هایشان(کوزه ای مخصوص آب) را برمی دارند و برای آوردن آب بر سر برکه می روند. صدای الله اکبر موذن می آید. هنگام نماز شام شده است که دُسی ها را پر از آب می کنند، روی سر می گذارند و به خانه برمی گردند. صبح زود همراه ملا بنگ (به هنگام اذان صبح) سر چاه، کنار خَست(باغ) حسن می روند، تار و دُسی ها را برای حمام کردن و آب دادن به گاوها پر از آب می کنند و در راه در زیر نخل ها با آب خنک چاه حمام می کنند و گرما و عرق را از تن می زدایند. سپس گاوها را برای چراندن به صحرا می برند. 3 تا 4 تا زن همراه همند. بی بی بَشکار و جوری (بشکار: اول فصل کشت که زمین را خیش می زنند و گندم یا جو را به صورت دیم می کارند) می کند. کَندَر (وسیله ای برای حمل آب) بر دوش آب می آورد. بُنه کاه را به پشت بام می کشد. برای چیدن سَرم و دیش به صحرا می رود. از صحرا که به خانه می آید، مهمانانی از راه رسیده اند و خرهایشان در فدا (حیاط) بسته است. از راه های دور و نزدیک. بوچیر، هشنیز یا بیخه (به منطقه پشت کوه گفته می شود). مهمان سرایی که مهمانان بی هیچ اجرت و مزدی با حشمت و احترام پذیرایی می شوند. بی بی باید بر چاله غذای اهل خانه و مهمانان را مهیا می کرد. لقمه ای به تنهایی خورده نمی شود.
در میان این همه بی بی کوزه گری که از پیشه های مادر بود را نیز به خوبی می آموزد. مادرش که نابینا شده بود به خانهشان می آمد و به ساختن کوزه مشغول می شد و بی بی کمکش می کرد، صاف و زیبایش می کرد. او رفته رفته خود در ساختن کوزه تبحر یافت. ساختن ظروف سفالی مراحلی داشت که نیازمند صبر و حوصله فراوان بود. دی محمد ابتدا خاک را می خیساند. سپس در آفتاب می گذارد تا خشک شود. آنگاه می کوبید و نرم می کرد. خاک نرم شده از آردبیز (الک) می گذراند. خاک از صافی گذشته را دوباره تا صبح نم می داد و با حُشکِنَه (تکه های سفال) مخلوط می کرد و سپس با آسیاب نرم می کرد. گل کوزه گری که فراهم می آمد دستان بی بی به آنها شکل و حالت می بخشید. کوزه ها و ظروف متعدد سفالی از پی هم ساخته می شد. خمره، دُسی، قلیان، سر قلیان، منقل، تار، هسی نونی (ظرفی برای خمیر کردن و نگهداری نان)، بخورسوزون، فُد، صحن (بشقاب) لبه دار بزرگ، گادوته (ظرفی دهانه گشاد برای دوشیدن شیر گاو)، لیوان و اسباب بازیهایی همچون شتر برای بازی بچه ها. هر کدام از ظروف به کاری می آمدند. دُسی و فُد برای حمل و نگه داری آب، منقل که در زمستان های سرد آن روزگار پر از ذغال های گداخته می کردند تا هم خانه را گرم نگه دارد و هم آب
بی بی 14 ساله است که برایش شناسنامه می گیرند. زمستانی بود که مرد سجلی با خر از لار آمده بود. در ده می گشت و برای هر کس شناسنامه نداشت، سجلی صادر می کرد. در خانه پدری یک اتاق بیشتر نبود. یک سو اهل خانه می خوابیدند سوی دیگر چاله بود و آن سوتر مهمان می خوابید. یک شب سجلی مهمانشان بود. صبح برای بی بی شناسنامه ای را صادر کرد و رفت. تاریخ تولدش را 1316 قید کرد که معلوم نبود چندان دقیق باشد.
بی بی که بزرگتر می شود او را شوهر می دهند. کار و مسئولیت او صد چندان می شود. بی بی همراه زنان دیگر در فصل جوری (فصل درو کردن گندم) به گندم زار می روند و به دنبال مردان در پی توشه ای خوشه چینی می کنند. تا پایان جوری یک بُنَه (توری چهار گوشی که غله های درو شده را در آن جای می دهند) خوشه گرد آورده اند. تا هنگامه پسین چای پسینی می نوشند و خوشه هایشان را می گذارند و برمی گردند. دُسی هایشان(کوزه ای مخصوص آب) را برمی دارند و برای آوردن آب بر سر برکه می روند. صدای الله اکبر موذن می آید. هنگام نماز شام شده است که دُسی ها را پر از آب می کنند، روی سر می گذارند و به خانه برمی گردند. صبح زود همراه ملا بنگ (به هنگام اذان صبح) سر چاه، کنار خَست(باغ) حسن می روند، تار و دُسی ها را برای حمام کردن و آب دادن به گاوها پر از آب می کنند و در راه در زیر نخل ها با آب خنک چاه حمام می کنند و گرما و عرق را از تن می زدایند. سپس گاوها را برای چراندن به صحرا می برند. 3 تا 4 تا زن همراه همند. بی بی بَشکار و جوری (بشکار: اول فصل کشت که زمین را خیش می زنند و گندم یا جو را به صورت دیم می کارند) می کند. کَندَر (وسیله ای برای حمل آب) بر دوش آب می آورد. بُنه کاه را به پشت بام می کشد. برای چیدن سَرم و دیش به صحرا می رود. از صحرا که به خانه می آید، مهمانانی از راه رسیده اند و خرهایشان در فدا (حیاط) بسته است. از راه های دور و نزدیک. بوچیر، هشنیز یا بیخه (به منطقه پشت کوه گفته می شود). مهمان سرایی که مهمانان بی هیچ اجرت و مزدی با حشمت و احترام پذیرایی می شوند. بی بی باید بر چاله غذای اهل خانه و مهمانان را مهیا می کرد. لقمه ای به تنهایی خورده نمی شود.
در میان این همه بی بی کوزه گری که از پیشه های مادر بود را نیز به خوبی می آموزد. مادرش که نابینا شده بود به خانهشان می آمد و به ساختن کوزه مشغول می شد و بی بی کمکش می کرد، صاف و زیبایش می کرد. او رفته رفته خود در ساختن کوزه تبحر یافت. ساختن ظروف سفالی مراحلی داشت که نیازمند صبر و حوصله فراوان بود. دی محمد ابتدا خاک را می خیساند. سپس در آفتاب می گذارد تا خشک شود. آنگاه می کوبید و نرم می کرد. خاک نرم شده از آردبیز (الک) می گذراند. خاک از صافی گذشته را دوباره تا صبح نم می داد و با حُشکِنَه (تکه های سفال) مخلوط می کرد و سپس با آسیاب نرم می کرد. گل کوزه گری که فراهم می آمد دستان بی بی به آنها شکل و حالت می بخشید. کوزه ها و ظروف متعدد سفالی از پی هم ساخته می شد. خمره، دُسی، قلیان، سر قلیان، منقل، تار، هسی نونی (ظرفی برای خمیر کردن و نگهداری نان)، بخورسوزون، فُد، صحن (بشقاب) لبه دار بزرگ، گادوته (ظرفی دهانه گشاد برای دوشیدن شیر گاو)، لیوان و اسباب بازیهایی همچون شتر برای بازی بچه ها. هر کدام از ظروف به کاری می آمدند. دُسی و فُد برای حمل و نگه داری آب، منقل که در زمستان های سرد آن روزگار پر از ذغال های گداخته می کردند تا هم خانه را گرم نگه دارد و هم آب