و مادر از خوشحالی بال در می آورند. روزی دیگر مرد و زنی چهوازی بچه ی مریضشان را می آورند. می گویند که بچهشان سه روز بستری بوده، خوب نشده، شیر نمی تواند بخورد. همه قرص و دوایی هم بهش داده ایم. بی بی پیش خود می گوید توکل بر خدا کاری می کنم یا گری ملزیش است یا چیزی دیگر هر چه خدا بگوید. جابره را در دهانش می کند می بیند که عکس کوچکی به سقف دهانش چسبیده که با چوب جابره بیرون می آورد. تا عکس بیرون آمد بچه شیر مادر را می گیرد. حالا آن زن همیشه می گوید دکتر من بی بی فرخنده است بچه ام را زنده گرداند. بی بی در پاسخ می گوید خدا کرد نه من.
روزی در نوروز و بهار بود که در روستای بهده به دیدار بی بی رفتم. صدای جیک جیک گنجشکان و نوای خوش بلبلان لحظه ای قطع نمی شد. دیدم که هنوز تنورش، آسیاب دستی اش، بِرزَه اش (تاوه ای مخصوص پخت نوعی نان نازک) و کوزه ای سنگی با قدمتی دیرین گوشه حیاط است. وارد اتاقش که شدیم دی محمد ناخوش احوال بر تختخوابش خفته بود. دخترش آمنه همچون همیشه در کنارش بود. صدایش کرد: « دی؛ سالم شیسو چندتا سوال ازت بِگِرِه. تَشا با خَتهی جواب واتَی؟ (سالم می خواهد چند سوال از تو بگیرد. می توانی به حالت خوابیده جواب دهی)». دی محمد با صدایی ضعیف در حالی که بلند می شد گفت: « سوال چه بکن دی؟» وقتی از چگونه قابله شدنش پرسیدم. بر تختش نشست. روحیه گرفت. لبش به خنده باز شد. خاطره های شیرین گذشته برایش تداعی شد. مادر به یادش آمد. از خوبی های مادر و بزرگواری و درایتش قصه ها گفت: «دیم خیلی نَک هُد (خوب بود. نک برگرفته از واژه نیک یا نیکوست) .اینقدر نَک». پیدا بود که این نَک بودن به تمامی درون دی محمد هم ریزش کرده بود. ما را با خود به گذشته برد. لحن سخنانش نرم، نازک و مهربانانه بود. پیدا بود که با وجود دشواری های روزگار هیچگاه زمانه را بر خود سخت نگرفته است. ناله و شکوه نکرده است. چهره یک انسان رضایتمند داشت. گفت اکنون هم که مریضم به شوهرم احمد می گویم اگر کسی برای دوای دردش آمد از در خانه برنگردان. دخترش توضیح می داد که او هیچگاه در مقابل خدماتش تقاضای هیچ حق الزحمه ای نکرده است و همواره گفته است دعای خیرشان به ملک دنیا می ارزد. در میان حرف های دخترش صدایم زد:« سالم؛ آی سالم. گوش مو واگیر. بر او دنیام نه. دگه ثواب از کجا گیر آدم اَیا. ». جانش با خدمت به این و آن، آشنا، غریب یا در راه مانده عجین گشته است. دی محمد اکنون به روایت شناسنامه اش 82 ساله است. در همه سال های سپری شده عمرش بی دریغ، بی ادعا و بی هیچ چشمداشتی به درمان درد بیماران پرداخته است و نوزادان بسیاری زیر دستان توانمندش چشم به این جهان گشوده اند. در حضور دی محمدهای روزگار بودن و همنشین تجربه هایشان گشتن موجب انبساط خاطر است. از همنشینیشان می توان آموخت که دنیا نمی ارزد که بر ناهمواریش سوگمند گشت و ناله کرد. باید همواره بهانه ای جست برای مفید بودن و شاد زیستن.
«ممنونم از آمنه فرخنده دختر بی بی که در طول دیدار و گفتگویم با دی محمد، بی دریغ یاری و همراهیام کرد و همسرم که امکان دیدار را فراهم آورد و همچنین سپاسگزارم از آقای محمد آواز که عکس و فیلم هایی از گفته های پیشتر بی بی را در اختیارم گذاشت.»
https://telegram.me/rahetosee
روزی در نوروز و بهار بود که در روستای بهده به دیدار بی بی رفتم. صدای جیک جیک گنجشکان و نوای خوش بلبلان لحظه ای قطع نمی شد. دیدم که هنوز تنورش، آسیاب دستی اش، بِرزَه اش (تاوه ای مخصوص پخت نوعی نان نازک) و کوزه ای سنگی با قدمتی دیرین گوشه حیاط است. وارد اتاقش که شدیم دی محمد ناخوش احوال بر تختخوابش خفته بود. دخترش آمنه همچون همیشه در کنارش بود. صدایش کرد: « دی؛ سالم شیسو چندتا سوال ازت بِگِرِه. تَشا با خَتهی جواب واتَی؟ (سالم می خواهد چند سوال از تو بگیرد. می توانی به حالت خوابیده جواب دهی)». دی محمد با صدایی ضعیف در حالی که بلند می شد گفت: « سوال چه بکن دی؟» وقتی از چگونه قابله شدنش پرسیدم. بر تختش نشست. روحیه گرفت. لبش به خنده باز شد. خاطره های شیرین گذشته برایش تداعی شد. مادر به یادش آمد. از خوبی های مادر و بزرگواری و درایتش قصه ها گفت: «دیم خیلی نَک هُد (خوب بود. نک برگرفته از واژه نیک یا نیکوست) .اینقدر نَک». پیدا بود که این نَک بودن به تمامی درون دی محمد هم ریزش کرده بود. ما را با خود به گذشته برد. لحن سخنانش نرم، نازک و مهربانانه بود. پیدا بود که با وجود دشواری های روزگار هیچگاه زمانه را بر خود سخت نگرفته است. ناله و شکوه نکرده است. چهره یک انسان رضایتمند داشت. گفت اکنون هم که مریضم به شوهرم احمد می گویم اگر کسی برای دوای دردش آمد از در خانه برنگردان. دخترش توضیح می داد که او هیچگاه در مقابل خدماتش تقاضای هیچ حق الزحمه ای نکرده است و همواره گفته است دعای خیرشان به ملک دنیا می ارزد. در میان حرف های دخترش صدایم زد:« سالم؛ آی سالم. گوش مو واگیر. بر او دنیام نه. دگه ثواب از کجا گیر آدم اَیا. ». جانش با خدمت به این و آن، آشنا، غریب یا در راه مانده عجین گشته است. دی محمد اکنون به روایت شناسنامه اش 82 ساله است. در همه سال های سپری شده عمرش بی دریغ، بی ادعا و بی هیچ چشمداشتی به درمان درد بیماران پرداخته است و نوزادان بسیاری زیر دستان توانمندش چشم به این جهان گشوده اند. در حضور دی محمدهای روزگار بودن و همنشین تجربه هایشان گشتن موجب انبساط خاطر است. از همنشینیشان می توان آموخت که دنیا نمی ارزد که بر ناهمواریش سوگمند گشت و ناله کرد. باید همواره بهانه ای جست برای مفید بودن و شاد زیستن.
«ممنونم از آمنه فرخنده دختر بی بی که در طول دیدار و گفتگویم با دی محمد، بی دریغ یاری و همراهیام کرد و همسرم که امکان دیدار را فراهم آورد و همچنین سپاسگزارم از آقای محمد آواز که عکس و فیلم هایی از گفته های پیشتر بی بی را در اختیارم گذاشت.»
https://telegram.me/rahetosee