گفتم بچه دار می شویم.
بی بی از زمانی که مادر چشمانش را از دست داد و دست و پایش کم توان شد کار قابلگیش را آغاز کرد. پس از مرگ مادر او دیگر قابله ای با تجربه و حرفه ای گشته بود با دلی رحیم و مهربان که هیچگاه دلش نمی آمد به کسی جواب رد دهد. نه برای اهل ده و نه برای غریبه ها و در راه ماندگان و مهاجران افغانی. اگر چه احمد شوهرش برای غریبه ها سختگیر بود. اما همیشه بی بی راهی می جست تا خود را بر سر زن زائو برساند که چنین منشی از مادر در او به یادگار مانده بود. مثل روزی که مرد غریبه ای زنش در پنجاه منی (نام دشتی در حوالی روستای بهده) دردش گرفته بود و مرد با موتورسیکلتش به دنبال بی بی می آید. بی بی بر سر دوراهی است. از سویی دل رحیمش نمی گذارد که مرد را بازفرستد و از سویی چگونه پشت سر مرد غریبه سوار شود. شوهرش این اجازه را نمی دهد. در این میانه یکی از زنان ده که همراه مرد آمده بود می پذیرد که پشت سر مرد بنشیند و دی محمد پشت سر او. گاهی کار زایمان سخت می گشت. بی بی همراه زنان زائوی افغانی تا اشکنان و گاوبندی می رود تا آنها را به بیمارستان برساند. روزی در راه اشکنان زن افغانی زایمان می کند و بی بی فریاد رسش می شود. بچه را به دنیا می آورد. زن از سر نادانی بسکویت نرم شده ای را در دهان نوزادش می گذارد. دی محمد محکم بر گُرده اش (پشتش) می زند: «ای اَمِرگه نه. اگه دکتری ها اَندِن نه سکط تَکُنِن (این می میرد نه. اگر دکترها آمدند نه تو را سقط می کنند)». در تجربه های قابلگیش هیچگاه برای نوزاد و مادر اتفاق ناگواری نیفتاده است. جز دو موردی که هنگام دنیا آمدن، مِر سر و صورت بچه را خورده بود. دی محمد مِر را موجودی خروس مانند در شکم مادر می داند که گاهی رویش به طرف بچه و گاهی پشتش به طرف بچه است. اگر رویش به طرف بچه باشد سر و صورت بچه را می خورد. اگر هنگام به دنیا آمدن بچه؛ این مِر مثل خروس قوقولی قوقو کند یا بچه یا مادر می میرد. باید کچاله ای (وسیله ای همچون دمپایی) پیشت باشد که بزنیش تا سقط شود.
25 سال پیش از سوی دولت حکم می کنند زنانی که به طور سنتی کار مامایی را انجام می دهند برای اینکه کارت مجوز فعالیت بگیرند باید دوره ای بگذرانند. دی محمد نیز در این دوره 20 روزه در لنگه شرکت می کند. دی محمد از آن روزهایی که در خوابگاه گذراندند خاطره هایی خوش دارد. می گوید صدا بَلَبو (نی لبک) و تمبک تا صبح بلند بوده است. از آموزش هایی که به آنها داده بودند به خنده و شوخی یاد می کند. به نوبت آنها را وارد اتاق زایمان می کنند تا شیوه زایمان کردن زن را مشاهده کنند. به آنها می گویند روی تخت بخوابید و بند و پارچه ای به کمرشان می بندند که شما بچه دار هستید و اکنون زور بزنید و فریاد کنید و دی محمد به خنده می گوید: «حالا زور الکی دگه بُدِه». پس از پایان دوره آموزشی به آنها ابزار مخصوص زایمان شامل دستگاه تَنکِیه شکم، تعدادی قیچی، حوله، پارچ آب و گیر ناف با نخ و وسیله ای ساز مانند برای گوش دادن به حرکات بچه در شکم مادر به همراه کیفی برای حمل وسایل و کارت مجوز فعالیت رسمی می دهند. برای با سوادها حقوقی را در نظر می گیرند اما برای کسانی همچون دی محمد که بی سوادند حقوقی در کار نیست. دی محمد با کیف و تجهیزاتش برمی گردد و آموزه های جدیدش را با آنچه به تجربه آموخته است می آمیزد و اینبار همچون طبیبی حاذق بر سر زنان زائو می رود، از درد زایمان فارغشان می کند، جلابشان را می پزد، و پس از بازگشت وسایلش را ضد عفونی و استریل می کند. تا 5 یا 6 روز بعد به آنها سر می زند. اگر بچه شکمش درد می کند، با آمیختن آویشن، سربرزه، مویز، پدرگ، و نبات برایش درمون خَش درمون (در گویش بهده ای به دوای محلی گفته می شود) درست می کند. وقت و بی وقت هم نمی شناسد. نیمه های شب هم که باشد با شوق برمی خیزد و دخترش را ندا می دهد که وسایلش را آماده کند. بی بی در مقابل خدماتی که ارائه می کند هیچگاه تقاضای حق الزحمه ای نمی کند. هر چند که به میمنت تولد نوزاد گاهی تولکی رطب یا جو و گندمی به عنوان هدیه برایش می آورند. خودش می گوید: برای آن دنیایم می خواهم. اگر این کارها نکنم، نیمه شب از خواب برنخیزم و به داد زن زائویی نرسم برای آن دنیا دیگر از کجا بیاورم. از اولین زنی که قابلگیش را کرد اکنون بیش از چهل سال می گذرد. حالا آنها صاحب نوه گشته اند. زن فداکار قصه ما جز اینها حکیمی نیز می کند. در مواردی مشکل زنان نازا را برطرف می سازد. با روشی که کاسکی اش می نامند. دی محمد زنان بسیاری را بدین شیوه از غم نازایی رهانده است. او کوزه ای دارد که از مادرش به ارث رسیده است. اگر چه در جابه جایی ها لبه اش شکسته اما او با چسب لبه اش را درست کرده تا همچنان به کار آید. کاسکی روشی غریب برای بچه دار شدن است. بی بی شکم زن را با روغن خَش ( روغن گاو) چرب می کند. پارچه سیاهی که معمولا از مَکنای (نوعی روسری نازک سیاه رنگ) خارجی بریده شده؛ د
بی بی از زمانی که مادر چشمانش را از دست داد و دست و پایش کم توان شد کار قابلگیش را آغاز کرد. پس از مرگ مادر او دیگر قابله ای با تجربه و حرفه ای گشته بود با دلی رحیم و مهربان که هیچگاه دلش نمی آمد به کسی جواب رد دهد. نه برای اهل ده و نه برای غریبه ها و در راه ماندگان و مهاجران افغانی. اگر چه احمد شوهرش برای غریبه ها سختگیر بود. اما همیشه بی بی راهی می جست تا خود را بر سر زن زائو برساند که چنین منشی از مادر در او به یادگار مانده بود. مثل روزی که مرد غریبه ای زنش در پنجاه منی (نام دشتی در حوالی روستای بهده) دردش گرفته بود و مرد با موتورسیکلتش به دنبال بی بی می آید. بی بی بر سر دوراهی است. از سویی دل رحیمش نمی گذارد که مرد را بازفرستد و از سویی چگونه پشت سر مرد غریبه سوار شود. شوهرش این اجازه را نمی دهد. در این میانه یکی از زنان ده که همراه مرد آمده بود می پذیرد که پشت سر مرد بنشیند و دی محمد پشت سر او. گاهی کار زایمان سخت می گشت. بی بی همراه زنان زائوی افغانی تا اشکنان و گاوبندی می رود تا آنها را به بیمارستان برساند. روزی در راه اشکنان زن افغانی زایمان می کند و بی بی فریاد رسش می شود. بچه را به دنیا می آورد. زن از سر نادانی بسکویت نرم شده ای را در دهان نوزادش می گذارد. دی محمد محکم بر گُرده اش (پشتش) می زند: «ای اَمِرگه نه. اگه دکتری ها اَندِن نه سکط تَکُنِن (این می میرد نه. اگر دکترها آمدند نه تو را سقط می کنند)». در تجربه های قابلگیش هیچگاه برای نوزاد و مادر اتفاق ناگواری نیفتاده است. جز دو موردی که هنگام دنیا آمدن، مِر سر و صورت بچه را خورده بود. دی محمد مِر را موجودی خروس مانند در شکم مادر می داند که گاهی رویش به طرف بچه و گاهی پشتش به طرف بچه است. اگر رویش به طرف بچه باشد سر و صورت بچه را می خورد. اگر هنگام به دنیا آمدن بچه؛ این مِر مثل خروس قوقولی قوقو کند یا بچه یا مادر می میرد. باید کچاله ای (وسیله ای همچون دمپایی) پیشت باشد که بزنیش تا سقط شود.
25 سال پیش از سوی دولت حکم می کنند زنانی که به طور سنتی کار مامایی را انجام می دهند برای اینکه کارت مجوز فعالیت بگیرند باید دوره ای بگذرانند. دی محمد نیز در این دوره 20 روزه در لنگه شرکت می کند. دی محمد از آن روزهایی که در خوابگاه گذراندند خاطره هایی خوش دارد. می گوید صدا بَلَبو (نی لبک) و تمبک تا صبح بلند بوده است. از آموزش هایی که به آنها داده بودند به خنده و شوخی یاد می کند. به نوبت آنها را وارد اتاق زایمان می کنند تا شیوه زایمان کردن زن را مشاهده کنند. به آنها می گویند روی تخت بخوابید و بند و پارچه ای به کمرشان می بندند که شما بچه دار هستید و اکنون زور بزنید و فریاد کنید و دی محمد به خنده می گوید: «حالا زور الکی دگه بُدِه». پس از پایان دوره آموزشی به آنها ابزار مخصوص زایمان شامل دستگاه تَنکِیه شکم، تعدادی قیچی، حوله، پارچ آب و گیر ناف با نخ و وسیله ای ساز مانند برای گوش دادن به حرکات بچه در شکم مادر به همراه کیفی برای حمل وسایل و کارت مجوز فعالیت رسمی می دهند. برای با سوادها حقوقی را در نظر می گیرند اما برای کسانی همچون دی محمد که بی سوادند حقوقی در کار نیست. دی محمد با کیف و تجهیزاتش برمی گردد و آموزه های جدیدش را با آنچه به تجربه آموخته است می آمیزد و اینبار همچون طبیبی حاذق بر سر زنان زائو می رود، از درد زایمان فارغشان می کند، جلابشان را می پزد، و پس از بازگشت وسایلش را ضد عفونی و استریل می کند. تا 5 یا 6 روز بعد به آنها سر می زند. اگر بچه شکمش درد می کند، با آمیختن آویشن، سربرزه، مویز، پدرگ، و نبات برایش درمون خَش درمون (در گویش بهده ای به دوای محلی گفته می شود) درست می کند. وقت و بی وقت هم نمی شناسد. نیمه های شب هم که باشد با شوق برمی خیزد و دخترش را ندا می دهد که وسایلش را آماده کند. بی بی در مقابل خدماتی که ارائه می کند هیچگاه تقاضای حق الزحمه ای نمی کند. هر چند که به میمنت تولد نوزاد گاهی تولکی رطب یا جو و گندمی به عنوان هدیه برایش می آورند. خودش می گوید: برای آن دنیایم می خواهم. اگر این کارها نکنم، نیمه شب از خواب برنخیزم و به داد زن زائویی نرسم برای آن دنیا دیگر از کجا بیاورم. از اولین زنی که قابلگیش را کرد اکنون بیش از چهل سال می گذرد. حالا آنها صاحب نوه گشته اند. زن فداکار قصه ما جز اینها حکیمی نیز می کند. در مواردی مشکل زنان نازا را برطرف می سازد. با روشی که کاسکی اش می نامند. دی محمد زنان بسیاری را بدین شیوه از غم نازایی رهانده است. او کوزه ای دارد که از مادرش به ارث رسیده است. اگر چه در جابه جایی ها لبه اش شکسته اما او با چسب لبه اش را درست کرده تا همچنان به کار آید. کاسکی روشی غریب برای بچه دار شدن است. بی بی شکم زن را با روغن خَش ( روغن گاو) چرب می کند. پارچه سیاهی که معمولا از مَکنای (نوعی روسری نازک سیاه رنگ) خارجی بریده شده؛ د