برهنهای در چار راه
به جز دو دست من، دو چشم من، لبان من
به جز دو دست او، دو چشم او، لبان او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که من مکیدهام ز قلب او، هزار آرزوی او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که این درخت خشک را
من آفریدهام
کس از کسان شهر را خبر نشد
که آبشار شیشهها فرو شکست و ریخت
و یک زن از خرابههای قلب من رمید
و مردی از خرابههای قلب او گریخت
به جز دو قلب ما، درون خانهای ز خانههای شهر،
کس از کسان شهر را خبر نشد
که کشتن است عشق، عشق کشتن است
کس از کسان شهر را خبر نشد
که مردن است عشق، عشق مردن است
کنون برهنه ایستادهام میان چار راه شهر
شفای من، درون خانهای ز خانههای شهر نیست
شفای من درون قلب عابران چارراه نیست
شفای من درون ابرهای روی کوههاست
شفای من درون برفهاست
برهنه ایستادهام میان چارراه شهر
و نعره میزنم: ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!
که گرچه مرده قلب من، ولی نمرده روح من
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!
📗از دفتر آهوان باغ
#رضا_براهنی
نقاشی #اکرولیک
آموزش حضوری و غیرحضوری
به جز دو دست من، دو چشم من، لبان من
به جز دو دست او، دو چشم او، لبان او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که من مکیدهام ز قلب او، هزار آرزوی او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که این درخت خشک را
من آفریدهام
کس از کسان شهر را خبر نشد
که آبشار شیشهها فرو شکست و ریخت
و یک زن از خرابههای قلب من رمید
و مردی از خرابههای قلب او گریخت
به جز دو قلب ما، درون خانهای ز خانههای شهر،
کس از کسان شهر را خبر نشد
که کشتن است عشق، عشق کشتن است
کس از کسان شهر را خبر نشد
که مردن است عشق، عشق مردن است
کنون برهنه ایستادهام میان چار راه شهر
شفای من، درون خانهای ز خانههای شهر نیست
شفای من درون قلب عابران چارراه نیست
شفای من درون ابرهای روی کوههاست
شفای من درون برفهاست
برهنه ایستادهام میان چارراه شهر
و نعره میزنم: ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!
که گرچه مرده قلب من، ولی نمرده روح من
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!
📗از دفتر آهوان باغ
#رضا_براهنی
نقاشی #اکرولیک
آموزش حضوری و غیرحضوری