انشای برگزیده در #زنگ_انشای گروه ادیبانه
موضوع : #طنز
به قلم خانم #بری
نسبت های فامیلی خانواده ما یه مقداری قروقاطیه.یعنی مثلا اگه برگردی به هفتاد هشتاد سال گذشته،اینگار اصلاً تو اون شهر هیچ دختر و پسر دیگه ای نبوده و همه باید حتماً تو فامیل خودشون ازدواج میکردن. حالا اگه یه دختر زبر و زرنگ و خوش بر و رو یا پسر قبراق و سر به کار ،یا تحصیل کرده و خوش قد و بالا می بود ،رقابت بر سر تصاحب این بخت بلند، سخت بالا می گرفت...
نمیدونم چرا من به هر کی تو فامیل مادری نگاه می کنم حال و اوضاعش از آقاجونم اینا بهتره. مثلاً عمه، عمو ها و دایی ها و خاله های مامان من همشون از اینا پولدارتر و حتی خوشگل ترن. ماشین های بهتر سوار میشن، خونه هاشون جاهای بهتره و خلاصه نمی دونم چرا این ژن شیرازی طور، یعنی همه چیز دنیا رو به کتف راست گرفتن، فقط به آقا جون من رسیده، نه اینکه وضعش بد باشه ها ،ولی خب مثل اونا نیست...آقا جون که نمی خواد هیچ جوری بابت سهل و آسون گیری بیش از حدش متهم باشه، یه شعار همیشگی داره که شماها خوب نخورده و خوب نپوشیدین و خوب نگشین، عوضش مال و منال جمع کردین. اما بنده تا جایی که تونستم در زندگی تفریح کردم و بچه ها مو مستقل و روی پای خود بار آوردم . ولی شما چی؟ یک مشت بچه تنبل که هر چی جمع کردین باید بریزین تو حلقِ بازِ اونا....
این آقا جون ما خیلی زود پدرش رو از دست میده و مسیولیت زندگی خواهر برادرا میوفته رو دوشش، همه رو سر و سامون میده و میره سربازی و با امید وصال دختر خاله اش ،توران، که یه دل نه صد دل عاشقش بوده بر می گرده اما شوهر خاله نامتحرم، دختر رو میده به جلیل خان رقیب عشقی اقا جون و داغشو برای همیشه به دل پدر بزرگ نازک دل ما میذاره....آقا جون اگر چه بعد ها با دختر خوشگل و خانواده دار و خوبی که همین مامان طوبای ما باشه( که الهی دورش بگردم) ازدواج میکنه، اما هرگز عشق توران از دلش نمیره و به عناوین مختلف اینو در تمام طول زندگیش نشون میده...برای مثال هر بچه ای که به دنیا میارن دقیقا همون اسمی رو،روش میذاره که توران روی بچه هاش گذاشته بوده. یعنی دقیقا به ترتیب عین اونا تا جاییکه یه روز جلیل خان یه جایی اقا جون ما رو میبینه و میگه:« یبارکی اسم گربه ات رو هم بذار آق علی اکبر!!!» ( نگو اسم پسر همسایه توران اینا تو جوونیشون اق علی اکبر بوده و این طفلک هم که لکنت زبون داشته عاشق توران بوده ، جلیل خان از کینه و تحقیر گربه شون رو اق علی اکبر صدا میزد) خلاصه همین باعث شد که اقا جون دست برداره و اسم دوقلوهای بعدی رو که دوتا پسر دسته گل بودن بذاره سعید و مسعود ....یا گاهی میشست و از وجنات توران تعریف می کرد و توجه نداشت که چجوری داره مامان طوبا رو حرص میده...این کارای اقا جون باعث شده بود مامان طوبا عمیقا از توران متنفر باشه...و خلاصه گاهی که ناچار به رفت و امد بودن این معادله پیچیده توران و طوبا و اقا جون و جلیل خان باعث میشد زن و شوهر واسه مهمونای محبوب و منفور ،سنگ تموم بذارن و در یک نمایش بی نظیر ناگفته هایی رو به تلافی به رخ بکشن....
آقا جون هر بچه ای رو به یه گوشه ایران صادر کرده. ما عیدا هممون جمع میشیم خونه شون.این دو قلوها هم که ته تغاری اند، در تلاش بسیارند برای دیار فرنگ. از اینا اپلایِ بیش و از اونا ریجکت بیشتر...مسعود که یه ذره اخلاقای خاله زنکی داره و همه سِرّ و سورِّ اقا جون رو میدونه حسابی سر به سرش میذاره...
یه شب هفتم و هشتم عید مامانم گفت؛« بچه ها چون معلوم نیست سیزده به در هر کدوم تو کدوم جاده باشیم بیاین فردا رو تو حیاط بگذرونیم.بچه ها بازی کنن.آش بار بزاریم.بزنیم برقصیم.خوش بگذرونیم.» دایی سعید گفت:« اخ جون فردا خز پارتیه» مامان طوبا گفت:«نه دختر هنوز کلی مهمون مونده که نیومده زشته یوقت کسی سر میرسه.»اما یهو همه با هم گفتن:«ول کن مامان جون. کی دیگه میاد ؟بیخیال بزار فردا رو خوش باشیم.»
القصه فردا صبح یک لشگر بچه داشتن تو حیاط گل بازی می کردن...مامان منو خاله منیر شلوار گل گلی به پا ، پای دیگ آش بودن و سعید خان با زیر پوش رکابی و شلوارک و چشمای باد کرده تو حیاط واستاده بود و تور والیبال میبست که تلفن زنگ خورد....من گوشی رو برداشتم.یه آقای خوش صدا گفت:منزل اقای هاشمی؟ گفتم: بله بفرمایید! مرد خوش صدا گفت:خدمتشون بفرمایید تیمور خان به اتفاق توران خانم خدمت میرسند....گوشی رو گذاشتم...مامان طوبا گفت: کی بود مادر؟ منم از این قضایای تاریخی بیخبر گفتم: یکی گفت تیمور خان با توران میان اینجا....یا امام زمان...چشمتون روز بد نبینه یهو همه گفتن:چیییییییی....تووووووورررررررااااان؟؟؟
موضوع : #طنز
به قلم خانم #بری
نسبت های فامیلی خانواده ما یه مقداری قروقاطیه.یعنی مثلا اگه برگردی به هفتاد هشتاد سال گذشته،اینگار اصلاً تو اون شهر هیچ دختر و پسر دیگه ای نبوده و همه باید حتماً تو فامیل خودشون ازدواج میکردن. حالا اگه یه دختر زبر و زرنگ و خوش بر و رو یا پسر قبراق و سر به کار ،یا تحصیل کرده و خوش قد و بالا می بود ،رقابت بر سر تصاحب این بخت بلند، سخت بالا می گرفت...
نمیدونم چرا من به هر کی تو فامیل مادری نگاه می کنم حال و اوضاعش از آقاجونم اینا بهتره. مثلاً عمه، عمو ها و دایی ها و خاله های مامان من همشون از اینا پولدارتر و حتی خوشگل ترن. ماشین های بهتر سوار میشن، خونه هاشون جاهای بهتره و خلاصه نمی دونم چرا این ژن شیرازی طور، یعنی همه چیز دنیا رو به کتف راست گرفتن، فقط به آقا جون من رسیده، نه اینکه وضعش بد باشه ها ،ولی خب مثل اونا نیست...آقا جون که نمی خواد هیچ جوری بابت سهل و آسون گیری بیش از حدش متهم باشه، یه شعار همیشگی داره که شماها خوب نخورده و خوب نپوشیدین و خوب نگشین، عوضش مال و منال جمع کردین. اما بنده تا جایی که تونستم در زندگی تفریح کردم و بچه ها مو مستقل و روی پای خود بار آوردم . ولی شما چی؟ یک مشت بچه تنبل که هر چی جمع کردین باید بریزین تو حلقِ بازِ اونا....
این آقا جون ما خیلی زود پدرش رو از دست میده و مسیولیت زندگی خواهر برادرا میوفته رو دوشش، همه رو سر و سامون میده و میره سربازی و با امید وصال دختر خاله اش ،توران، که یه دل نه صد دل عاشقش بوده بر می گرده اما شوهر خاله نامتحرم، دختر رو میده به جلیل خان رقیب عشقی اقا جون و داغشو برای همیشه به دل پدر بزرگ نازک دل ما میذاره....آقا جون اگر چه بعد ها با دختر خوشگل و خانواده دار و خوبی که همین مامان طوبای ما باشه( که الهی دورش بگردم) ازدواج میکنه، اما هرگز عشق توران از دلش نمیره و به عناوین مختلف اینو در تمام طول زندگیش نشون میده...برای مثال هر بچه ای که به دنیا میارن دقیقا همون اسمی رو،روش میذاره که توران روی بچه هاش گذاشته بوده. یعنی دقیقا به ترتیب عین اونا تا جاییکه یه روز جلیل خان یه جایی اقا جون ما رو میبینه و میگه:« یبارکی اسم گربه ات رو هم بذار آق علی اکبر!!!» ( نگو اسم پسر همسایه توران اینا تو جوونیشون اق علی اکبر بوده و این طفلک هم که لکنت زبون داشته عاشق توران بوده ، جلیل خان از کینه و تحقیر گربه شون رو اق علی اکبر صدا میزد) خلاصه همین باعث شد که اقا جون دست برداره و اسم دوقلوهای بعدی رو که دوتا پسر دسته گل بودن بذاره سعید و مسعود ....یا گاهی میشست و از وجنات توران تعریف می کرد و توجه نداشت که چجوری داره مامان طوبا رو حرص میده...این کارای اقا جون باعث شده بود مامان طوبا عمیقا از توران متنفر باشه...و خلاصه گاهی که ناچار به رفت و امد بودن این معادله پیچیده توران و طوبا و اقا جون و جلیل خان باعث میشد زن و شوهر واسه مهمونای محبوب و منفور ،سنگ تموم بذارن و در یک نمایش بی نظیر ناگفته هایی رو به تلافی به رخ بکشن....
آقا جون هر بچه ای رو به یه گوشه ایران صادر کرده. ما عیدا هممون جمع میشیم خونه شون.این دو قلوها هم که ته تغاری اند، در تلاش بسیارند برای دیار فرنگ. از اینا اپلایِ بیش و از اونا ریجکت بیشتر...مسعود که یه ذره اخلاقای خاله زنکی داره و همه سِرّ و سورِّ اقا جون رو میدونه حسابی سر به سرش میذاره...
یه شب هفتم و هشتم عید مامانم گفت؛« بچه ها چون معلوم نیست سیزده به در هر کدوم تو کدوم جاده باشیم بیاین فردا رو تو حیاط بگذرونیم.بچه ها بازی کنن.آش بار بزاریم.بزنیم برقصیم.خوش بگذرونیم.» دایی سعید گفت:« اخ جون فردا خز پارتیه» مامان طوبا گفت:«نه دختر هنوز کلی مهمون مونده که نیومده زشته یوقت کسی سر میرسه.»اما یهو همه با هم گفتن:«ول کن مامان جون. کی دیگه میاد ؟بیخیال بزار فردا رو خوش باشیم.»
القصه فردا صبح یک لشگر بچه داشتن تو حیاط گل بازی می کردن...مامان منو خاله منیر شلوار گل گلی به پا ، پای دیگ آش بودن و سعید خان با زیر پوش رکابی و شلوارک و چشمای باد کرده تو حیاط واستاده بود و تور والیبال میبست که تلفن زنگ خورد....من گوشی رو برداشتم.یه آقای خوش صدا گفت:منزل اقای هاشمی؟ گفتم: بله بفرمایید! مرد خوش صدا گفت:خدمتشون بفرمایید تیمور خان به اتفاق توران خانم خدمت میرسند....گوشی رو گذاشتم...مامان طوبا گفت: کی بود مادر؟ منم از این قضایای تاریخی بیخبر گفتم: یکی گفت تیمور خان با توران میان اینجا....یا امام زمان...چشمتون روز بد نبینه یهو همه گفتن:چیییییییی....تووووووورررررررااااان؟؟؟