📚
🔹اگر میترسیدم، میمردم
بخش اول
#فروغ_فرخزاد
@sarzamin_sher_nab
متن پیش رو بخشی از مقدمه کتاب «گزینه اشعار فروغ فرخزاد» است، به قلم خود او. فروغ از تجربه شاعری خود و مواجههاش با شعر و کلمات میگوید.
من از آن آدمهایی نیستم که وقتی میبینم سر یکنفر به سنگ میخورد و میشکند، دیگر نتیجه بگیرم که نباید به طرف سنگ رفت. من تا سر خودم نشکند، معنی سنگ را نمیفهمم. میخواهم بگویم که حتی بعد از خواندن نیما هم، من شعرهای بد خیلی زیاد گفتهام. من احتیاج داشتم به اینکه در خودم رشد کنم و این رشد زمان میخواست و میخواهد. با قرص ویتامین نمیشود یک مرتبه قد کشید. قد کشیدن ظاهریست، استخوانها که در خودشان نمیترکند. به هرحال یک وقتی شعر میگفتم، همینطور غریزی در من میجوشید. روزی دو سه تا: توی آشپزخانه، پشت چرخ خیاطی، خلاصه همینطور میگفتم چون دیوان بود که پشت سر دیوان میخواندم. و پر میشدم و چون پر میشدم و به هرحال استعدادکی هم داشتم، ناچار باید یکجوری پس میدادم. نمیدانم اینها شعر بودند یا نه، فقط میدانم که خیلی «منِ» آن روزها بودند، صمیمانه بودند، و میدانم که خیلی هم آسان بودند. من هنوز ساخته نشده بودم، زبان و شکل خودم را و دنیای فکری خودم را پیدا نکرده بودم. توی محیط کوچک و تنگی بودم که اسمش را میگذاریم زندگی خانوداگی، بعد یک مرتبه از تمام آن حرفها خالی شدم. محیط خودم را عوض کردم. یعنی جبرا و طبیعتا عوض شد. «دیوار» و «عصیان» در واقع دست و پا زدنی مایوسانه در میان دو مرحله زندگیست. آخرین نفسزدنهای پیش از یک نوع رهایی است.
آدم به مرحله تفکر میرسد. در جوانی احساسات ریشههای سستی دارند، فقط جذبهشان بیشتر است. اگر بعد به وسیله فکر رهبری نشوند و یا نتیجه تفکر نباشند خشک میشوند و تمام میشوند. من به دنیای اطرافم، به اشیای اطرافم و آدمهای اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم، آن را کشف کردم و وقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم. کلمههای تازه که مربوط به همان دنیا میشود. اگر میترسیدم، میمردم. اما نترسیدم. کلمهها را وارد کردم. به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است. جان که دارد. شاعرانهاش میکنیم. کلمهها که وارد شدند، در نتیجه احتیاج به تغییر و دستکاری در وزنها پیش آمد. اگر این احتیاج پیش نمیآمد، تاثیر نیما نمیتوانست کاری بکند. او راهنمای من بود، اما من سازنده خودم بودم. من همیشه به تجربیات خودم متکی بودهام. من اول باید کشف میکردم که چطور شد نیما به آن زبان و فرم رسید. اگر کشف نمیکردم که فایده نداشت. آنوقت یک مقلد بیوجدان میشدم. باید آن راه را طی میکردم. یعنی زندگی میکردم.
وقتی میگویم باید، این «باید» تفسیرکننده و معنیکنندهی یکجور سرسختی غریزی و طبیعی در من است. غیر از نیما خیلیها مرا افسون کردند. مثلا شاملو. او از لحاظ سلیقههای شعری و احساسات من، نزدیکترین شاعر است. وقتی که «شعری که زندگیست» را خواندم متوجه شدم که امکانات زبان فارسی خیلی زیاد است. این خاصیت را در زبان فارسی کشف کردم که میشود ساده حرف زد. حتی سادهتر از «شعری که زندگیست». یعنی به همین سادگی که من الان دارم با شما حرف میزنم. اما کشف کافی نیست. خب، کشف کردم بعد چه؟ حتی تقلید کردن هم تجربه میخواهد. باید در یک سیر طبیعی، در درون خودم و به مقتضای نیازهای حسی و فکری خودم، به طرف این زبان میرفتم، و این زبان خود بخود در من ساخته میشد، در دیگران که ساخته شده بود. حالا کمی اینطور شده. اینطور نیست؟ من فکر میکنم در این زمینه با هدف پیش رفتم. خیلی کاغذ سیاه کردم. حالا دیگر کارم به جایی رسیده که کاغذ کاهی میخرم. ارزانتر است.
📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."
📖📙
با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab
🔹اگر میترسیدم، میمردم
بخش اول
#فروغ_فرخزاد
@sarzamin_sher_nab
متن پیش رو بخشی از مقدمه کتاب «گزینه اشعار فروغ فرخزاد» است، به قلم خود او. فروغ از تجربه شاعری خود و مواجههاش با شعر و کلمات میگوید.
من از آن آدمهایی نیستم که وقتی میبینم سر یکنفر به سنگ میخورد و میشکند، دیگر نتیجه بگیرم که نباید به طرف سنگ رفت. من تا سر خودم نشکند، معنی سنگ را نمیفهمم. میخواهم بگویم که حتی بعد از خواندن نیما هم، من شعرهای بد خیلی زیاد گفتهام. من احتیاج داشتم به اینکه در خودم رشد کنم و این رشد زمان میخواست و میخواهد. با قرص ویتامین نمیشود یک مرتبه قد کشید. قد کشیدن ظاهریست، استخوانها که در خودشان نمیترکند. به هرحال یک وقتی شعر میگفتم، همینطور غریزی در من میجوشید. روزی دو سه تا: توی آشپزخانه، پشت چرخ خیاطی، خلاصه همینطور میگفتم چون دیوان بود که پشت سر دیوان میخواندم. و پر میشدم و چون پر میشدم و به هرحال استعدادکی هم داشتم، ناچار باید یکجوری پس میدادم. نمیدانم اینها شعر بودند یا نه، فقط میدانم که خیلی «منِ» آن روزها بودند، صمیمانه بودند، و میدانم که خیلی هم آسان بودند. من هنوز ساخته نشده بودم، زبان و شکل خودم را و دنیای فکری خودم را پیدا نکرده بودم. توی محیط کوچک و تنگی بودم که اسمش را میگذاریم زندگی خانوداگی، بعد یک مرتبه از تمام آن حرفها خالی شدم. محیط خودم را عوض کردم. یعنی جبرا و طبیعتا عوض شد. «دیوار» و «عصیان» در واقع دست و پا زدنی مایوسانه در میان دو مرحله زندگیست. آخرین نفسزدنهای پیش از یک نوع رهایی است.
آدم به مرحله تفکر میرسد. در جوانی احساسات ریشههای سستی دارند، فقط جذبهشان بیشتر است. اگر بعد به وسیله فکر رهبری نشوند و یا نتیجه تفکر نباشند خشک میشوند و تمام میشوند. من به دنیای اطرافم، به اشیای اطرافم و آدمهای اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم، آن را کشف کردم و وقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم. کلمههای تازه که مربوط به همان دنیا میشود. اگر میترسیدم، میمردم. اما نترسیدم. کلمهها را وارد کردم. به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است. جان که دارد. شاعرانهاش میکنیم. کلمهها که وارد شدند، در نتیجه احتیاج به تغییر و دستکاری در وزنها پیش آمد. اگر این احتیاج پیش نمیآمد، تاثیر نیما نمیتوانست کاری بکند. او راهنمای من بود، اما من سازنده خودم بودم. من همیشه به تجربیات خودم متکی بودهام. من اول باید کشف میکردم که چطور شد نیما به آن زبان و فرم رسید. اگر کشف نمیکردم که فایده نداشت. آنوقت یک مقلد بیوجدان میشدم. باید آن راه را طی میکردم. یعنی زندگی میکردم.
وقتی میگویم باید، این «باید» تفسیرکننده و معنیکنندهی یکجور سرسختی غریزی و طبیعی در من است. غیر از نیما خیلیها مرا افسون کردند. مثلا شاملو. او از لحاظ سلیقههای شعری و احساسات من، نزدیکترین شاعر است. وقتی که «شعری که زندگیست» را خواندم متوجه شدم که امکانات زبان فارسی خیلی زیاد است. این خاصیت را در زبان فارسی کشف کردم که میشود ساده حرف زد. حتی سادهتر از «شعری که زندگیست». یعنی به همین سادگی که من الان دارم با شما حرف میزنم. اما کشف کافی نیست. خب، کشف کردم بعد چه؟ حتی تقلید کردن هم تجربه میخواهد. باید در یک سیر طبیعی، در درون خودم و به مقتضای نیازهای حسی و فکری خودم، به طرف این زبان میرفتم، و این زبان خود بخود در من ساخته میشد، در دیگران که ساخته شده بود. حالا کمی اینطور شده. اینطور نیست؟ من فکر میکنم در این زمینه با هدف پیش رفتم. خیلی کاغذ سیاه کردم. حالا دیگر کارم به جایی رسیده که کاغذ کاهی میخرم. ارزانتر است.
📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."
📖📙
با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab