@moonchild_d*باید لبی زنم به این استکان قهوه
*که ابتهاج و سایه اش طنین اندازند در گوش هایم
*با نوازش موسیقی ویلون بر سر
*مانده در این کافه بی در و پیکر پوست پوست شده
*کتاب ها میخوانم از صادق هدایت
*و خاکستر نفس هایم نشسته بر پیکر
*انتظارم
*در انتظار پروانه اقبال
*در انتظار صدای خس دارت
*حلقم یخ میزند از سردی خیال قهوه ام
*چه دور و چه دیر میآیی و چه انتظارم
*نفس تنگ کرده، نمیآیی؟
*گریه لیلی خاموش شد، نمیآیی؟
*سایه رفت، نمیآیی؟
*شب شد، نمیآیی؟
*انتظار بهشتم ، نمیآیی؟