🔺از من چرا رنجیده ای؟🔺
اي عشقِ هستي سوز من، از من چرا رنجیده ای؟
وی در خزان نوروز من ، از من چرا رنجیده ای؟
عمریست در کار توام ، از جان خریدار توام
خاری به گلزار توام ، از من چرا رنجیده ای؟
ای سرمه ی بینایی ام ، وی دفتر دانایی ام
هم عقل و هم شیداییم ، از من چرا رنجیده ای؟
ای یار بی نام و نشان ، وی قبله گاه عاشقان
بر عاشقانی همچو جان، از من چرا رنجیده ای؟
تو آفتاب روشنی ، من سایه ی انوار تو
من بی تو عین ظلمتم ، از من چرا رنجیده ای؟
ایدوست با ما پیش از این، بودت وفایی بیش از این
حالی که در ره مانده ام ، از من چرا رنجیده ای؟
«آتش» همه شب تا سحر ، مینالد از سوز جگر
باشد که باز آیی ز در ، از من چرا رنجیده ای؟
مهديه الهي قمشه اي (آتش)
@sepantaketab
اي عشقِ هستي سوز من، از من چرا رنجیده ای؟
وی در خزان نوروز من ، از من چرا رنجیده ای؟
عمریست در کار توام ، از جان خریدار توام
خاری به گلزار توام ، از من چرا رنجیده ای؟
ای سرمه ی بینایی ام ، وی دفتر دانایی ام
هم عقل و هم شیداییم ، از من چرا رنجیده ای؟
ای یار بی نام و نشان ، وی قبله گاه عاشقان
بر عاشقانی همچو جان، از من چرا رنجیده ای؟
تو آفتاب روشنی ، من سایه ی انوار تو
من بی تو عین ظلمتم ، از من چرا رنجیده ای؟
ایدوست با ما پیش از این، بودت وفایی بیش از این
حالی که در ره مانده ام ، از من چرا رنجیده ای؟
«آتش» همه شب تا سحر ، مینالد از سوز جگر
باشد که باز آیی ز در ، از من چرا رنجیده ای؟
مهديه الهي قمشه اي (آتش)
@sepantaketab