و من در تمامی زندگیم از این احساس رنج برده ام !
این احساس وحشتناک خالی بودنی که با هیچ چیز پر نمیشود .
یا چیزی که آن را پر می کند موقتا در دسترس نیست .
وقتی این احساس خودش را مثل گربه کش و قوس می دهد و چشم های مظلومش را به من می دوزد؛ چاره ای ندارم جز این که جذبش کنم !
او خودش را در من حل می کند
و من پوچ میشوم!
یک باره همه چیز بی معنی جلوه می کند و بی حس و کرخت انگار که تازه از مطب دندان پزشک بیرون آمده باشم روی زمین می افتم.
و پوچ میشوم.
این پوچی که دوام پیدا می کند ؛ کم کم ناپدید می شوم.
و گاهی باز از خودم میپرسم : چرا کسی مرا نمی بیند ؟
و صدای هوهوی باد در جوابم بسیار بلند می شود...
بعد از یک غم عظیم این کرختی و پوچی مثل بختک رویم سرازیر می شود و تا می آیم به خودم بجنبم ؛
یخ میزنم.
سرد می شوم.
و صدها کرم از درون مغزم به بیرون می ریزند....
کرختِ کرختِ کرخت!
انگار که با شراب روحانی مست شده باشم.
و آرام آرام در خود حل میشوم.
و به سوپ کیهانی اضافه می شوم.
و باز از خودم میپرسم : چرا کسی مرا نمی بیند ؟!
این احساس وحشتناک خالی بودنی که با هیچ چیز پر نمیشود .
یا چیزی که آن را پر می کند موقتا در دسترس نیست .
وقتی این احساس خودش را مثل گربه کش و قوس می دهد و چشم های مظلومش را به من می دوزد؛ چاره ای ندارم جز این که جذبش کنم !
او خودش را در من حل می کند
و من پوچ میشوم!
یک باره همه چیز بی معنی جلوه می کند و بی حس و کرخت انگار که تازه از مطب دندان پزشک بیرون آمده باشم روی زمین می افتم.
و پوچ میشوم.
این پوچی که دوام پیدا می کند ؛ کم کم ناپدید می شوم.
و گاهی باز از خودم میپرسم : چرا کسی مرا نمی بیند ؟
و صدای هوهوی باد در جوابم بسیار بلند می شود...
بعد از یک غم عظیم این کرختی و پوچی مثل بختک رویم سرازیر می شود و تا می آیم به خودم بجنبم ؛
یخ میزنم.
سرد می شوم.
و صدها کرم از درون مغزم به بیرون می ریزند....
کرختِ کرختِ کرخت!
انگار که با شراب روحانی مست شده باشم.
و آرام آرام در خود حل میشوم.
و به سوپ کیهانی اضافه می شوم.
و باز از خودم میپرسم : چرا کسی مرا نمی بیند ؟!