رازها و نمادها و آموزه های شاهنامه


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


گرداننده درگاه : سیروس حامی
@Cyrus_Hami

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


شاهنامه تاریخ مدون نیاکان ماست!
سخن سی و یکم : شهرناز و ارنواز در آغوش ضحاک
به نام خداوند جان و خرد

دو پاکیزه، از خانۀ جمشید،
برون آوریدند، لرزان چو بید.

که جمشید را هر دو خواهر بدند؛
سر بانوان را چو افسر بدند.

ز پوشیده‌رویان یکی شهرناز،
دگر، پاکدامن، به نام ارنواز

به ایوان ضحاک بردندشان
بدان اژدهافشن سپردندشان

از کلیدهای گشایش رازهای شاهنامه ، یکی درنگ بر این نکته است که در زبانهای ایران باستان و نیز پاره ای زبانهای آریایی (و نیز سامی)، نامها دارای سرشت مردگونه(مذکر) یا زَنگونه(مؤنث) بوده و هستند! گروه مردمان و همبود(جامعه)ها با نامهای مردگونه(گیومرت و سیامک و هوشنگ و جمشید و فریدون و کاووس و توس و گودرز و زنگه و رستم و سهراب و فریبرز و......) و زمین و سرزمیها با نامهای زنگونه (ایران و توران و همای و سیندخت و سوداوه و تهمینه و ...... و شهرناز و ارنواز) نامیده و باز شناخته می شدند!!! بر همین بنیاد است که در همه زبانهای آریایی، زمین، مادر (Mother Earth) و شهرهای هم پیوند خواهر خوانده (Sister Cities) شده اند!

زمینه سخن روشن شد! شهرناز و ارنواز دو پهنه از مام میهن، بوده اند که به چنگ بابلیان (ضحاک) افتادند!

در اوستا از زبان فَریدون می خوانیم:
«ای درواسپ! ای نیک! ای تواناترین! مرا این کامیابی ارزانی دار که بر اژی دَهاک سه پوزه سه کله سه چشم، آن دارندۀ هزارگونه چالاکی، آن دیو بسیار زورمند دُروج، آن دُروَندِ آسیب رسان جهان، آن زورمندترین دُروجی که اهریمن برای تباه کردن جهان اَشَه، به پتیارگی در جهان استومند بیافرید، پیروز شوم و هر دو همسرش سَنگهَوَک(سَنگهَ واچی) و اَرِنوَک(اَرِنَ واچی) را که برازندۀ نگاهداری خاندان و شایستۀ زایش و افزایش دودمانند؛ از وی بربایم. »

می بینیم که نام شهرناز در اوستا به گونۀ (سَنگهَ واچی) و نام ارنواز به گونه(اَرِنَ واچی) آمده که بخش پایانی هر دو نام واژه «واچی» است که در شاهنامه به «واز» دگریده است! از این ریشه تا به امروز در فارسی واژه هایی جون «واچ» ، «آواز» ، «واژه» ، «واکه» ..... و درزبان لاتین Vox و در انگلیسی Voice و در فرانسوی Voix و در ایتالیایی Voceو در اسپانیایی Vozو ..... مانده و گویای این نکته است که نامهای «شهرناز» و «ارنواز» نشان از زبان یا بهتر بگوییم سرزمینی که مردم آن به یک زبان سخن می گویند دارد! ولی چه یا چگونه زبانی!؟ پرسشی که پاسخ در بخش نخست نامها(به زبان اوستا) نهفته است:

واژه اوستایی «سَنگهَ» برابر است با «آیین و داد و سامان و قاعده»! که از این ریشه در زبانهای اروپایی Sing و Song و و «اَرِنَ» در زبان اوستایی برابر است با «زیبا و رسا و باشکوه» که در زبانهای اروپایی به ریخت ARENA بازمانده!. از این رو نام«شهرناز» را می توان «سرزمینی که مردمانش به زبانی با داد و بسامان سخن می گویند» دانست و «ارنواز» را «سرزمینی که مردمانش به زبانی رسا و زیبا سخن می گویند»!

این دو نام از آن دو پاره از سرزمینهای آریاییان (خواهران جمشید – جایگاه زیستن جمشید) بوده که در پی کوچهای آریایان به سوی گرما، این دوپارگی رخ داد و هرچند زبانهایشان از یک ریشه بود، ولی نرم نرم گفتارشان دیگر شد! با تباهی روزگار جمشید، این دو سرزمین آریایی به دست تازیان افتاد و هزارسال کژی و جادویی بر ایشان فرمان راند!!

که با خواهران جهاندار جم،
نشیند، زند رای بر بیش و کم.

به یک دست گیرد رخ شهرناز،
به دیگر عقیقین لب ارنواز!

تا فریدون آنها را از چنگال ضحاک (بابلیان) رهانید و به پیوند خویش (بازگشت به مام میهن) درآورد!! از شهرناز سلم و تور و از ارنواز فرزندی چون ایرج می آید که نماد ایران خواهد بود! «شهرناز» و «ارنواز» دو پاره از سرزمین ایران(خاستگاه آریاییان) پس از هزاران سال همچنان زیبا و باشکوه و بآیین، بارورند و بَرومند!!

یاری نامه ها:
1. داستان ایران بر بنیاد گفتارهای ایرانی- استاد فریدون جنیدی
2. اوستا – گزارش و پژوهش استاد جلیل دوستخواه – جلد یکم – رویه 347
3. فرهنگ واژه های اوستایی – شادروان استاد احسان بهرامی


رازها و نمادها و آموزه های شاهنامه dan repost
انسانهاى بی‌سواد قرن ٢١، كسانى نيستند كه نمی‌توانند بخوانند و بنويسند.

بلكه كسانى هستند كه نمی‌توانند ياد بگيرند آنچه ياد گرفته‌اند را رها كنند و دوباره ياد بگيرند !


http://t.me/ShahnamehToosi


6- آغاز راستین جنبش باغ شهر

دانشگاهها و کارشناسان «شهرسازی» جهان بر این باورند که ایده «باغ شهر» نخستین بار از سوی ابِنِزر هُوارد انگلیسی در پایان سده نوزدهم زایشی پیشنهاد شده است!*
پیشنهاد هوارد، ساخت و در هم آمیختن ساختار و آرایش خانه های شهری با باغ و باغچه و بستانها و نیز کمربندهای سبز در پهنه شهرهاست!

شاهنامه گواست که داوش این گروهها چندان استوار نیست!

ایده «باغ شهر» به راستی چهارهزارسال پیش از هوارد از سوی زنانی که سالار سرزمینهای آریایی بودند پیشنهاد و به کار بسته شده بود:

بیاراست چون بوستان خانِ خویش؛
مهان را همه کرد مهمان خویش
(خان = خانه)

در گذر از روزگارِ زن سالاری به مردسالاری این تراداد(سنت) شهرنشینی دنبال شد و در روزگار فریدون گسترش یافت و کاشتن «سرو و گلبُن» در خانه ها و شهرها روایی داشت:

بیاراست گیتی به سان بهشت،
به جای گیا سرو و گلبن بکشت!

شاهنامه به راستی گواه خرد و دانش و فرهنگ والای نیاکان آریایی ما در پهنه این سرزمین است! دریغ که چشم ما به سخنان گاه بی پایه سخن پردازان و نویسندگان اروپایی است!

*Ebenezer Howard: A Peaceful Path to Social Reform (1898).


5-گذر از زن سالاری

زنان آریایی، تا پیش از سرنگونی و دربند شدن ضحاک، ایده پرداز و فرمانروا بودند!

«پادشاهی فریدون»، استعاره از روزگاری تازه است! روزگاری که ویژگی برجسته آن -که از هنگام ضحاک آغاز شده بود- جهش صنعتی و گذار نیاکان از دوران نوسنگی به دوران مفرغ و مردانه تر شدن اقتصاد بود! در این دوران روند واگذاری پیشوایی به مردان (که خود از هنگام آمادگی مردان در نهانگاههای مهری برای رویارویی با ضحاک آغاز شده بود!) به انجام رسید!

«فرانک» یا «مادر ایران» را نماد «مادران آریایی» و «فریدون» را نماد مردان این سرزمین دانستیم! واگذاری پیشوایی به مردان در شاهنامه بازتاب یافته:

پس آگاهی آمد به فرخ پُسر،
به مادر، که: «فرزند شد تاجور!»

همی آفرین خواند بر کردگار
برآن شادمان گردش روزگار

مادران که جهاندیدگان خردمند و ایده پردازان و گردانندگان هازمان بودند، آگاهانه و همسو با نیازهای روزگار نو، سالاری را به مردان واگذاردند:

اُ زان پس جهاندیدگان سوی شاه،
ز هر گوشه ای برگرفتند راه،

ز یزدان همی خواستند آفرین،
بر آن تخت و تاج و کلاه و نگین!

بدینگونه
مردسالاری آغاز شد.

همراه باشید.👇

@ShahnamehToosi


هم چون آغازهای هر هفته، با درودی دیگر و پیشکشی دیگر از سخن فرزانه توس، هفته ای سراسر مهر و سرفرازی برای یاران آرزو دارم!


4- «شتشوی تن پیش از نیایش» و «داد و دهش نهانی»، دو آموزه کیش مهر

پس آگاهی آمد ز فرّخ پُسر
به مادر، که فرزند شد تاجور!

نیایش کنان شد، سر و تن بشست؛
به پیش جهان داور آمد. نخست!

آیین تن شویی از کیش مهر به جهان می گسترد و از اَبَرسِن (زاگرس) نیز می گذرد و شاخه های «مغتسله و مندابیان» را آن سوی اروند و میانرودان خوراک می دهد و «تعمید» در آیین ترسایی از آن بر می آید و در باورهای سامی نیز استوار می گردد.

مام میهن (فرانک) به پاس رهایی میهن از چنگال ساستار ضحاک، رفتاری شایسته مهرکیشان پیش می گیرد و به داد و دهش نهانی به نیازمندان می پردازد:

اُزان پس هر آنکس که بودش نیاز،
همی داشت روزِ بدِ خویش راز،

نهانش نوا کرد و کس را نگفت،
همی راز او داشت اندر نِهفت.

بیرونی در آثارالباقیه(داناسرشت- امیرکبیر1386- رویه346 - بازنویسی) می نویسد: «اثفیان(آبتین- پدر فریدون) مردی بود بزرگوار، با داد و دهش، که همواره نیازمندان را یاری می داد .... و آنان که به او امیدوار بودند، امید دل ایشان را نا امید نمی کرد!»

همراه باشید👇

@ShahnamehToosi


3- شادزیستن، بنیاد آیین مهر

با رهایی باشندگان پشته(فلات) ایران از ستم هزارساله، جهانبینی نوینی دراین سرزمین گسترده شد!

زمانه بی اندوه گشت از بدی،
گرفتند هرکس، ره ایزدی؛
دل از داوریها بپرداختند،
بدآیین، یَکی جشن نو ساختند،

پس از رهایی از ساستار تازیان(ضحاک) و با گسترش آیین مهر، کژیها از ایران رخت بربست! همه کس رها از اهریمن، راه ایزدی رفتند! «پرهیز از داوری خواهی» و «شادزیستن» دو بنیاد راه ایزدی یا آیین مهر بود.

نخست، در آیین مهر و فرهنگ نیاکان، «داوری خواهی» که پیامدکژیهایی چون فزونخواهی و پیمان شکنی و ستم و بیداد است، به اندازه ای ناپسند بود که کسی بدانها دست نمی یازید! مردمان باهم به مهرو پیمان بودند و فریادخواهی و «داور» نیاز نداشتند!

دیگر آموزۀ آیین مهر، شادزیستن و بهره گسترده از گیتی بود! «جشن» از ریشه اوستایی «یَز» و سانسکریت «یَج» برآمده و «یسنا» و «یزش» و «یشت» و «ایزد»، از این ریشه اند، که «ستایش» را می رسانند! در آیین مهر «ستایش» ایزد همراه با شادمانی و خوردن و آشامیدن و بهره وری از جهان بوده! پس، «بدآیین یکی جشن نو ساختند»!

آبشخور: مهر ایرانی-ف. جنیدی

همراه باشید.👇

@ShahnamehToosi


2- گسترش آیین شکوهمند مهر

آریاییان به روندی نو در «جهان نگری» که از دوران ضحاک آغازیده بودند، شتاب دادند و «آیین مهر» که به راستی ایدیولوژی مبارزات دوران ضحاک بود، در سرزمینهای آریا گسترش یافت! فریدون در سراسر روزگاران زیستن آریاییان بر پهنه خاک، از برجسته ترین نمادهای دادگری و خرد به شمار می رود!

ثعالبی آغاز دوران فریدونی را «روزمهر از ماه مهر» می داند؛ و بلعمی نیز می نویسد:
«...ضحاک را بگرفت و بکشت و همان روز تاج بر سر آفریدون نهاد .... و آن روز مهر بود از ماه مهر ... مهرگان نام کردند!»

شاهنامه فرازهایی از دوران فرمند فریدونی را پرده می گشاید و گوشه هایی از فرهنگ نیاکان را به ما می نمایاند. پیش از هر چیز «مهر» و «مهرگان» و «آیین مهر» که به «ایجاز» در سخن فردوسی فرزانه بازنمود می شود:

فریدون چو شد بر جهان کامگار،
ندانست جز خویشتن شهریار!

زمانه بی اندوه گشت از بدی،
گرفتند هرکس، ره بخردی؛

دل از داوری ها بپرداختند،
بدآیین، یکی جشن نو ساختند،

پرستیدن مهرگان دین اوست،
تن آسانی و خوردن آیین اوست!

«شادی» و پرهیز ار رنج تن، در آیین مهر جایگاهی بنیادین دارد.

این زنجیره را دنبال کنید.👇

@ShahnamehToosi


1- شکوه استقلال/خاموشی دماوند

این خامه، در بررسی داستان ضحاک این برداشت از شاهنامه را در میان آورد که راز رهایی آریاییان ازستم هزارساله ضحاک این بود که نهان از ساستار، در زمینه های گوناگون پیشرفتهای شگرف داشتند!

1- برزیگری
2- دامپروری(گاوداری)
3- صنعت(دستیابی به مس)
4- فرهنگ (آغاز کیش مهر)

نیاکان ما توانستند با افزایش توان اقتصادی و فرهنگی خویش به یکپارچگی دست یابند و پایه های سست یاوه (خرافه) باوری ساستار تازیان را فروریزند! و با گذر از دوران هزار ساله اشغال و سوختار و کشتار و شکنجه بابلیان(ضحاک)، پای به دوران فریدون نهند!

نغز و شگرف، خاموشی دماوند پیرامون شش هزار سال پیش است که شهنامه تعبیر «دربند شدن ضحاک در دماوند» را از آن دارد!

با رهایی از چنگال ساستار، دوران فریدونی فرا می رسد و مهر بر سرزمین نیاکان سایه می افگند! این دوران، یکی از پربارترین روزگاران تاریخ آریاییان است که در یاد و ناخودآگاه گروهی آنان به جا مانده است! در این دوران، نیاکان ما به آبادانی و کشت و کار جانی تازه می بخشند و اندیشه و سخن نیز در این دوران به پرواز می آید!

این زنجیره را دنبال کنید! 👇
@ShahnamehToosi


سخنرانی دکتر جلیلیان با فرنام «چرا نام کورش در شاهنامه نیست!؟»
@ShahnamehToosi


نمایی از کوههای سخت گذر ماز (دیوان مازندران)


تو این را دروغ و فسانه مدان
آشنایی با رازها و نمادهای شاهنامه

سخن 3 – #دیو_در_شاهنامه
پنجره 7 : دیوان مازندران (کوههای سخت گذر)
«بخش2»

کاوس و سپاهیان، پس از خاموشی دماوند (کشته شدن دیو سپید!) ، به سرکردگی تهمتن به جنگ شاه مازندران می روند! باز می بینیم که شاهنامه «شاه مازندران» را نیز «کوه» می نمایاند! در رویارویی رستم:

شد از جادوی، تنش، یک لخت کوه،
از ایران، بر او بر ، نظاره گروه!

و....

بر این گونه، خارا، یکی کوه گشت؛
ز جنگ و ز مردی بی اندوه کشت!

تهمتن کوه را از جا می کند و ...

به پیش سراپرده شاه برد،
بیفگند و ایرانیان را سپرد!

و....

به دژخیم فرمود تا تیغ تیز،
بگیرد، کند تنش را ریز ریز!

این رویداد، نماد کندن و خرد کردن سنگ و خارا در دل کوههای البرز برای راه گشودن به مازندران و دستیابی به چراگاه فرازین البرز میانی است! به روشنی، «دیو»ان مازندران، جز کوه و خارا نیستند که راه بر دستیابی ایرانیان به چراگاهها بسته بودند و ایرانیان با کوبیدن و خرد کردن آنها راه به چراگاهها گشودند و به آنچه می خواستند دست یافتند!!

این بود رویداد راستین تاریخی که در رهگذر زمان و بازگفتِ سینه به سینه میان دهها زادمان، آرایه و پیرایه پذیرفته و رازآلود در کالبد داستانی حماسی و افسانه گون به شاهنامه ابومنصوری و از آنجا به فردوسی فرزانه و از زبان او به ما رسیده است!!

تا گفتاری دیگر، در پناه ایزد یکتا!








تو این را دروغ و فسانه مدان
آشنایی با رازها و نمادهای شاهنامه

سخن 3 – #دیو_در_شاهنامه
پنجره 7 : دیوان مازندران (کوههای سخت گذر)
«بخش1»

از این پنجره نگاهی داریم به اندریافت(مفهوم) شگرف دیگری از واژۀ«دیو»!
داستان «لشگرکشی کاووس به مازندران» بازتاب گوشه ای از سرگذشت راستین نیاکان ماست که گشادن یکی از رازهای آن دستور کار این سخن است!

به گزارش رازآلود شاهنامه، پس از این که رامشگری از مازندران به درگاه کاووس می آید و از آبادی و سرسبزی همیشگی آن دیار برایش می خواند، کاووس برانگیخته می شود تا به مازندران لشگر کشد!

زمینه راستین داستان این بوده که در پی خشکسال و افزایش گرمای پشته(فلات) ایران در هزاره سه یمُ پ.ز. و کمبود چراگاه برای دامهای ایرانیان در جنوب البرز، به شاه آگاهی می رسد که چراگاههای فرازین البرز(مازندران) هماره سبز و آباد است! ولی دستیابی به آن پهنه، دشوار و راه رسیدن سخت گذر است!
پهلوانان از این دشواری دستیابی به چراگاههای فرازین آگاهند و کاووس را از این سودا باز می دارند! کاووس خودکامه گوش نمی گیرد و آهنگ گشودن راه دسترس به آن چراگاهها او را بر می انگیزد! پهلوانان دست به دامان زال می شوند و برایش پیام می فرستند که :

یکی، شاه را دل بر اندیشه خاست،
بپیچیدش اهریمن از راه راست!
به رنج نیاکانش از باستان
نخواهد همی بود همداستان
همی گنج بی رنج بگزایدش،
چَراگاه مازندران بایدش

کاووس پند دستان را هم گوش نمی گیرد و لشگر به مازندران می کشد و رویدادهای شگرف!

در اینجا به یک واژه فارسی روان در تبرستان باز می گردیم که ابن اسفندیار در «تاریخ تبرستان» آورده، ولی از چشم فرهنگنویسان دور مانده و در واژه نامه ها گنجانده نشده! این واژه «دوین dwin» است؛ به چِم(معنی) بلندی و کوه!! که با افتادن «ن» پایانی و وارونگی، به «دیو» می دگرد! در ناخودآگاه مردم روزگار، کوه و خارای سخت گذر هم -که بازدارنده و رنجاننده اند- جاندار انگاری و «دیو» انگاشته بود!

به گفته شاهنامه، شاهِ مازندران (آرایه داستان!) سنجه را نزد دیوِ سپید می فرستد و یاری می خواهد! شاهنامه خود به خوبی از زبان «دیو سپید» این انگاشت را باز می گوید:

بیایم کنون با سپاهی گران،
ببرم پَیَش را ز مازندران!
بگفت این و چون «کوه» برپای خاست
سرش گشت با چرخ گردنده راست!!

«دیو سپید» (کوه «دماوند» که سرش همیشه سپید از پوشش برف بود!) به خروش و فوران می آید و سپاهیان کاووس از گازهای زهرآگینش از پای می افتند و نابینا می شوند! این رویداد(آتشفشان) به نیکوی به در شاهنامه بازتاب یافته:

شب آمد یکی ابر شد تا به ماه!
جهان گشت چون روی زنگی سیاه!
یکی خیمه زد بر سر از دود و قیر!
سیه شد جهان، چشمها خیره خیر!
ز گردون بسی سنگ بارید و خَشت
پراگنده شد لشگر ایران به دشت! (ژول مول)

و پس از هشت روز دیو سپید به کاووس نابینا می گوید:

به هشتم، بغرید دیو سپید،
که : «ای شاه بی بر، به کَردار بید،
همی برزنی را نیاراستی،
چراگاه مازندران خواستی؟!»

رستم در گذر از خان هفتم ِ راهِ دشوارِ رهانیدن ایرانیان، با دیوسپید روبرو می شود! باز می بینیم که فردوسی خود ما را به «کوه» بودن «دیو» و روی سیاه و سر سپید او رهنمون می شود!

به تاریکی شب یکی «کوه» دید؛
سراسر شده غار از او ناپدید!
به رنگ شَبَه، روی و چون شیر موی،
جهان پر ز پهنا و بالای اوی

رستم دیو سپید را از پای در می آورد!
این نمادی است از خاموشی دماوند تا به امروز!!

ایدون باد.


درود و سد درود؛
خجسته و بکامتان باد هفته نو؛
مهرتان در فراز و دست بد دور!
پیشکش این هفته نیز پیامی از گنجینه خرد نیاکان، شهنامه فردوسی فرزانه!


رازها و نمادها و آموزه های شاهنامه dan repost
تو این را دروغ و فسانه مدان
آشنایی با رازها و نمادهای شاهنامه

سخن 3 - دیو
پنجره 6 : «دیو» به معنی هنر «نگاشتن/ نوشتن»

در باره «استعاره مکنیه» دیدیم که گاه، سهش(احساس) و پندارینه در جایگاه«مشبه»، جاندار و «وجه شبه»، ویژگیهای آن جاندار انگاشته می شود. (پنجره 1 از همین زنجیره)!

نیاکان، در دوران پارینه سنگی زبرین(تهمورث) با ابزار سنگی بر سنگها می تگاشتند. نگاره های کهن جای جای ایران از تیمره تا تنگ غرقاب و از جیرفت تا ارنان و ... گویای سرگذشت نیاکان است!
به گواه سنگ نگاره ها، مردمان در گذر هزاره ها، با نشانه ها بر بر سنگها نگاشتنند! این سرآغاز پیدایش دبیره(خط) و نوشتن بود. گل نبشته های جیرفت، این پنداشته را که سومریان نخستین مردمان نویسنده بودند، در هم ریخت و استاد یوسف مجیدزاده نشان داد که نخستین بار، مردمان ایرانزمین دبیره را آفریدند و با آن به نوشتن پرداختند!

«نوشتن» در اوستایی «نی پَئِشَ»؛ به چِم «پیچیدن (رو به پایین)»! بارها در شاهنامه بارها به کار رفته است.

چون آن خرد را سیر دادند شیر
نوشتندش اندر میان حریر

واژه «خط» که تازیگ«خد» پارسی است، در پارسی باستان «دیپی»، درپهلوی «دیپ/ذپ» و در سومری «دوب» بوده، که به گونه «دیو» در واژه «دیوان»(دفتر شعر/ جایگاه نوشتن) و به گونه «دیب» در «دیباچه» مانده، از آن واژه های «دبیر» و «ادب» و «دبستان» و «ادبی» و... برساخته شده!

واژه «دیپی» در گویش به «دیو» دگرید و در ویر مردم نشست، این پیشرفت نیاکان، جاندارانگاری شد! همچون همه رویدادهای ژرفای تاریخ، سینه به سینه، با پتدارها درهم آمیخت و آرایه پذیرفت و بازگفته شد تا در شاهنامه به تعبیر «آموزش نوشتن به تهمورث از سوی دیوان» بازتاب یافت!
چنین انگاشته شد که چون تهمورث بر دیوان چیره و شماری را به بند کشید؛ بندیان در برابر آزادی، تهمورس(مردمان) را نوشتن آموختند:
.
کَشیدندشان خسته و بسته خوار
به جان خواستند آن زمان زینهار
که مارا مکش تا یکی نوهنر
بیاموزنیمت، که آید به بر
چو آزادشان شد سر از بند اوی
بجستند ناچار پیوند اوی
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را چو خورشید بفروختند

یاری نامه ها:
1. جیرفت؛ کهنترین تمدن شرق – یوسف مجید زاده
2. داستان ایران، بر بنیاد گفتارهای ایرانی – استاد فریدون جنیدی

پنجره هایی دیگر، به رازهای نمادینه شاهنامه:
👇👇👇

https://t.me/ShahnamehToosi


رازها و نمادها و آموزه های شاهنامه dan repost
👆👆👆👆👆
#دیو در شاهنامه
👇👇👇👇👇


رازها و نمادها و آموزه های شاهنامه dan repost
تو این را دروغ و فسانه مدان
آشنایی با رازها و نمادهای شاهنامه

سخن 3- دیو
پنجره 5 : «دیو» به معنی «هر گونه آزارنده»

دیدیم(پنجره3) که یکی از اندریافتهای «دیو»، برآمده از Da,e,va، پندارینه ای است اهریمنی، ستیزگر با هر پدیده اهورایی! این دیو، جاندار انگاشته(ن.ک. پنجره1) ای است که گستره ای از سرما، گرما،آتشفشان، توفان، سیل، بیماری، میکروب، جنگ، درندگان تا انگیزه های درونی چون آز و نیاز و رشک و... را در بر می گیرد!
همچنین شاهان آغازین شاهنامه را نیز «جاندارپنداشته» یِ «ویژگی برجسته یک روزگار» دانستیم!

تهمورث (رباینده زورمند) ، «جاندارپنداشته» یِ روزگار چیرگی بر دیوانی چون «زمهریر وُرم3 »و «آزار جانوران» بود.

ز هر جای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو

در دوران «تهمورث»، چارپایان سُمدار کوچک (که با دستبرد به کشتزارها و اندوخته ، و بزرگترها با رساندن آسیب، مردم را می آزردند و «دیو» پنداشته می شدند)، رام مردم شدند! به تعبیر شاهنامه، «تهمورث» آنان را از زاستار(طبیعت) ربود و به زیستگاه مردم آورد و از آنان بهره بردند!

بیاورد و یکسر به مردم کشید
نهفته همه سودمندی گزید

اسب نیز «اهرمن پنداشته»ی دیگر بود که رام مردم شد و سفر و جابجایی را بر او آسان کرد!

برفت اهرمن را بد افسون ببست،
چو بر تیزرو بارگی برنشست،

زمان تا زمان زینش برساختی،
همه گِردِ گیتیش برتاختی

همدستی دیوان گسست و توانشان به سستی گرایید، پس گردن نهادند و زنهار خواستند!

یکایک برآراست با دیو چنگ
نبد جنگشان را فراوان درنگ

از ایشان دوبهره بدافسون ببست
دگرشان به گرز گران کرد پست!

کشیدندشان خسته و بسته، خوار
به جان خواستند، آن زمان، زینهار!

باهم از پنجره هایی دیگر، به رازهای نمادینه شاهنامه می نگریم:
👇👇👇
https://t.me/ShahnamehToosi

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

755

obunachilar
Kanal statistikasi