شعری از محمد جانبازان
سر باز
قطاری که از مه می گذرد
چه چیز را در خود دارد
این می تواند شروع فاجعه باشد
آیه ای
که از پیشانی سربازان تلاوت می شد
بر برف
که همیشه بر اندوه می نشنید و
در صدای مسافران سوت می کشد
کلاغی بخواب رفته ست
خورشیدی که بر پیشانی می نشیند
اندوه کدام ستاره را دارد
گلوی خروسان در تاریکی
و تردد سایه ها در ایستگاه
این شب است با قطاری که از مه می گذرد
از سنگ فرش خیابان
تنها قدمهای حادثه بود
که نبود
که بود و نبود سرباز را
به شانه در خود
در شاخه در خون
به عکس لیلی که می تپد در جیب سربازان
و صدای ام لیلی که جیغ می کشد بر قطار
وقتی هر سایه
ستاره ایست
فرو افتاد در مدار
قطاری که از مه می گذرد چه چیز را می برد
این را سربازی
در غروب
ترانه ای خواند
و بر دهانه سنگر
در اندوه صدایی که از مه گذر می کرد
فرو شد
اندوه که تیتر حادثه است
هر روز از جدال با کویر
پلنگی را به دندان دارد
و در سایه ها
سفر می کند
قطاری که می گذرد در مه
ستون فقرات سربازیست
که از جنگ شکسته بر می گردد.
#سیاه مشق/شماره دهم/آذر و دی 96
@siahmashgh95
سر باز
قطاری که از مه می گذرد
چه چیز را در خود دارد
این می تواند شروع فاجعه باشد
آیه ای
که از پیشانی سربازان تلاوت می شد
بر برف
که همیشه بر اندوه می نشنید و
در صدای مسافران سوت می کشد
کلاغی بخواب رفته ست
خورشیدی که بر پیشانی می نشیند
اندوه کدام ستاره را دارد
گلوی خروسان در تاریکی
و تردد سایه ها در ایستگاه
این شب است با قطاری که از مه می گذرد
از سنگ فرش خیابان
تنها قدمهای حادثه بود
که نبود
که بود و نبود سرباز را
به شانه در خود
در شاخه در خون
به عکس لیلی که می تپد در جیب سربازان
و صدای ام لیلی که جیغ می کشد بر قطار
وقتی هر سایه
ستاره ایست
فرو افتاد در مدار
قطاری که از مه می گذرد چه چیز را می برد
این را سربازی
در غروب
ترانه ای خواند
و بر دهانه سنگر
در اندوه صدایی که از مه گذر می کرد
فرو شد
اندوه که تیتر حادثه است
هر روز از جدال با کویر
پلنگی را به دندان دارد
و در سایه ها
سفر می کند
قطاری که می گذرد در مه
ستون فقرات سربازیست
که از جنگ شکسته بر می گردد.
#سیاه مشق/شماره دهم/آذر و دی 96
@siahmashgh95