#انتقام_یک_بوسه
#قسمت132
گوشه چشمم و باز کردم و گفتم : چقدر خوابیدم ؟؟؟
شیفته : اندازه خواب زمستونی خرسا !!!
به بالشت توی بغلم اشاره کرد و گفت : دلت واسه فرنود تنگ شده ؟؟؟؟
بلشت و به سمتش پرت کردم بالشت و روی هوا گرفت و گفت : پاشو ببین شهر سفید پوش شده !!!!
با یک خیز بلند شدم و به سمت پنجره رفتم لبخندی از سر رضایت زدم و گفتم : جون می ده واسه برف بازی !!!!
پریا لبخندزنان وارد شد و گفت : آدم برفی !!!!
بعد از صبحانه همگی آماده برف بازی شدیم این اولین برف سال جدید بود همونطور که شالم و جلوی صورتم می بستم پرهام گلوله برفی و به سمتم پرت کرد که با صورتم یکی شد بهت زده وسط حیاط ایستاده بودم همگی می خندیدند با غیض گلوله برفی درست کردم و به سمتش نشونه رفتم با این حرکت من به نوعی اعلام جنگ شد و همگی به تکاپو افتادند هنوز نتونسته بودم گلوله برفیم و به سمتش پرت کنم چون پشت سر هم گلوله برفی نثارم می شد از چپ و راست ولی من فقط قصدم پرهام بود گلوله برفیم و بزرگتر کردم وبه دنبالش ...
همین حین پریا گلوله برفی به سمتم پرت کرد سرم و دزدیدم که با صورت یحیی که پشت سرم بود برخورد کرد پریا از خنده ریسه رفت گلوله برفیمو به سمتش نشونه رفتم که با دهن بازش برخورد کرد یحیی همونطور که می خندید گلوله برفی به سمت شیفته پرت کرد که مستقیم با سرش برخورد کرد شیفته همنطور که یحیی رو زیر لب به فحش گرفته بود به سمتش حمله کرد پریا با اخ و تف برفها رو از دهنش به بیرون پرت می کرد هنوز هاج و واج ایستاده بودم که گلوله ای مستیقم با پشت سرم بر خورد کرد با غیض برگشتم پرهام می خندید اینم امروز ما رو اسکل کرده بود نشونه گیریشم حرف نداشت!!! گلوله ای درست کردم و به سمتش دویدم گلوله رو به سمتش پرت کردم ولی با کمرش برخورد کرد هینی کشیدم و همزمان پام سر خورد و با سر نقش زمین شدم !!!!
با تن درد شدیدی سر بلند کردم همگی گردم حلقه زده بودند گوشه پیشونیم تیر می کشید دستم به محل درد کشیدم و نشستم پرهام معذرت خواهی کوتاهی کرد و بلندم کرد ژوبین در حالی که گلوله برفی می ساخت گفت : بازی اشکنک داره !!!!
و گلوله رو یک راست به سمت پرهام پرت کرد در حالی که گیج گاهم و مالش می دادم راهی ساخت شدم مادر به سمتم اومد دستی به پیشونیم کشید و گفت : چی شده ؟؟؟؟
لبخندی نثار جمع کردم و گفتم : خوردم زمین !!!
هنوز به ثانیه نرسیده بود بقیه با سر و صدا اومدند تو شیفته کلاه برفیشو از سرش کشید و گفت : این پرهام نامردی نشونه گیریش بی حرفه !!!!
پرهام تعظیمی کرد و گفت : درست عکس شما !!!
منتظر بقیه نموندم برای تعویض لباس به سمت اتاق پریا رفتم با صدای مادر برگشتم : یغما جان یه تماسی با فرنود نمی گیری ؟؟؟؟
سری تکون دادم زیپ کاپشنم و پایین کشیدم در اتاق و بستم و کلاهم و از سرم برداشتم نگاهم به سمت موبایل شیفته کشیده شد موهام عقب زدم و به سمتش رفتم دو دل بودم با این حال شماره خونه رو گرفتم بوق نخورده جواب داد : بله ؟؟؟؟
لحنش نگران و عصبی بود سکوت کردم و گوشی و قطع کردم پلکهامو روی هم گذاشتم ولی با بلند شدن صدای موبایل شیفته سریع چشم باز کردم و ریجکتش کردم و به دنبالش گوشی و خاموش کردم حالا جواب شیفته رو چی می دادم ؟؟؟؟
مقابل آینه ایستادم گوشه پیشونیم یه کم کبود و ورم کرده بود از داخل آینه به خودم دقیق شدم ....
با این زخم روی پیشونیم چی کار می کردم ؟؟؟؟ با فردایی که دایی سراغ فرنود و ازم می گیره چی کار کنم ؟؟؟؟ جواب نگاه منتظر مادر و پدر و چی بدم ؟؟؟؟ جواب لبخند یحیی رو چی بدم ؟؟؟؟
تکیه ام و به تخت پریا دادم که در بی هوا باز شد شیفته ابرویی بالا داد و گفت : چی شده باز کز کردی یه گوشه ؟؟؟؟
خودمو مشغول نشون دادم و گفتم : اومدم لباسامو عوض کنم !!!!
از گوشه چشم نگاهش کردم که به سمت گوشی موبایلش رفت و گفت : این چرا خاموشه ؟؟؟
خودم و زدم به اون کوچه معروف و کاپشنم و در آوردم روشنش کرد و گفت : شارژم که تموم نکرده !!!
صدای زنگش بلند شد متعجب نگاهم کرد و گفت : ناشناسه !!!!
جلو رفتم و گفتم : بده من جواب بدم ؟؟؟
شیفته : مگه خودم چلاغم !!!!
گوشی و از دستش قاپیدم و گفتم : احتمالا مزاحمه !!!!
شیفته : تو بلد نیستی جواب مزاحم جماعت و بدی اون دفعه یادت رفته ...
حرفشو خورد و نگاهشو به صفحه موبایلش که هنوز زنگ می خورد دوخت گوشی و از دستش کشیدم و گفتم : شماره فرنوده !!!!
ابروهاش به طرز ناشیانه ای پرید بالا....
شیفته : فرنود با من چه صنمی داره ؟؟؟؟
-من چند دقیقه پیش با گوشی تو باهاش تماس گرفتم !!!!
شیفته : چرا جوابش و نمی دی ؟؟؟
#ادامه_دارد ...
#قسمت132
گوشه چشمم و باز کردم و گفتم : چقدر خوابیدم ؟؟؟
شیفته : اندازه خواب زمستونی خرسا !!!
به بالشت توی بغلم اشاره کرد و گفت : دلت واسه فرنود تنگ شده ؟؟؟؟
بلشت و به سمتش پرت کردم بالشت و روی هوا گرفت و گفت : پاشو ببین شهر سفید پوش شده !!!!
با یک خیز بلند شدم و به سمت پنجره رفتم لبخندی از سر رضایت زدم و گفتم : جون می ده واسه برف بازی !!!!
پریا لبخندزنان وارد شد و گفت : آدم برفی !!!!
بعد از صبحانه همگی آماده برف بازی شدیم این اولین برف سال جدید بود همونطور که شالم و جلوی صورتم می بستم پرهام گلوله برفی و به سمتم پرت کرد که با صورتم یکی شد بهت زده وسط حیاط ایستاده بودم همگی می خندیدند با غیض گلوله برفی درست کردم و به سمتش نشونه رفتم با این حرکت من به نوعی اعلام جنگ شد و همگی به تکاپو افتادند هنوز نتونسته بودم گلوله برفیم و به سمتش پرت کنم چون پشت سر هم گلوله برفی نثارم می شد از چپ و راست ولی من فقط قصدم پرهام بود گلوله برفیم و بزرگتر کردم وبه دنبالش ...
همین حین پریا گلوله برفی به سمتم پرت کرد سرم و دزدیدم که با صورت یحیی که پشت سرم بود برخورد کرد پریا از خنده ریسه رفت گلوله برفیمو به سمتش نشونه رفتم که با دهن بازش برخورد کرد یحیی همونطور که می خندید گلوله برفی به سمت شیفته پرت کرد که مستقیم با سرش برخورد کرد شیفته همنطور که یحیی رو زیر لب به فحش گرفته بود به سمتش حمله کرد پریا با اخ و تف برفها رو از دهنش به بیرون پرت می کرد هنوز هاج و واج ایستاده بودم که گلوله ای مستیقم با پشت سرم بر خورد کرد با غیض برگشتم پرهام می خندید اینم امروز ما رو اسکل کرده بود نشونه گیریشم حرف نداشت!!! گلوله ای درست کردم و به سمتش دویدم گلوله رو به سمتش پرت کردم ولی با کمرش برخورد کرد هینی کشیدم و همزمان پام سر خورد و با سر نقش زمین شدم !!!!
با تن درد شدیدی سر بلند کردم همگی گردم حلقه زده بودند گوشه پیشونیم تیر می کشید دستم به محل درد کشیدم و نشستم پرهام معذرت خواهی کوتاهی کرد و بلندم کرد ژوبین در حالی که گلوله برفی می ساخت گفت : بازی اشکنک داره !!!!
و گلوله رو یک راست به سمت پرهام پرت کرد در حالی که گیج گاهم و مالش می دادم راهی ساخت شدم مادر به سمتم اومد دستی به پیشونیم کشید و گفت : چی شده ؟؟؟؟
لبخندی نثار جمع کردم و گفتم : خوردم زمین !!!
هنوز به ثانیه نرسیده بود بقیه با سر و صدا اومدند تو شیفته کلاه برفیشو از سرش کشید و گفت : این پرهام نامردی نشونه گیریش بی حرفه !!!!
پرهام تعظیمی کرد و گفت : درست عکس شما !!!
منتظر بقیه نموندم برای تعویض لباس به سمت اتاق پریا رفتم با صدای مادر برگشتم : یغما جان یه تماسی با فرنود نمی گیری ؟؟؟؟
سری تکون دادم زیپ کاپشنم و پایین کشیدم در اتاق و بستم و کلاهم و از سرم برداشتم نگاهم به سمت موبایل شیفته کشیده شد موهام عقب زدم و به سمتش رفتم دو دل بودم با این حال شماره خونه رو گرفتم بوق نخورده جواب داد : بله ؟؟؟؟
لحنش نگران و عصبی بود سکوت کردم و گوشی و قطع کردم پلکهامو روی هم گذاشتم ولی با بلند شدن صدای موبایل شیفته سریع چشم باز کردم و ریجکتش کردم و به دنبالش گوشی و خاموش کردم حالا جواب شیفته رو چی می دادم ؟؟؟؟
مقابل آینه ایستادم گوشه پیشونیم یه کم کبود و ورم کرده بود از داخل آینه به خودم دقیق شدم ....
با این زخم روی پیشونیم چی کار می کردم ؟؟؟؟ با فردایی که دایی سراغ فرنود و ازم می گیره چی کار کنم ؟؟؟؟ جواب نگاه منتظر مادر و پدر و چی بدم ؟؟؟؟ جواب لبخند یحیی رو چی بدم ؟؟؟؟
تکیه ام و به تخت پریا دادم که در بی هوا باز شد شیفته ابرویی بالا داد و گفت : چی شده باز کز کردی یه گوشه ؟؟؟؟
خودمو مشغول نشون دادم و گفتم : اومدم لباسامو عوض کنم !!!!
از گوشه چشم نگاهش کردم که به سمت گوشی موبایلش رفت و گفت : این چرا خاموشه ؟؟؟
خودم و زدم به اون کوچه معروف و کاپشنم و در آوردم روشنش کرد و گفت : شارژم که تموم نکرده !!!
صدای زنگش بلند شد متعجب نگاهم کرد و گفت : ناشناسه !!!!
جلو رفتم و گفتم : بده من جواب بدم ؟؟؟
شیفته : مگه خودم چلاغم !!!!
گوشی و از دستش قاپیدم و گفتم : احتمالا مزاحمه !!!!
شیفته : تو بلد نیستی جواب مزاحم جماعت و بدی اون دفعه یادت رفته ...
حرفشو خورد و نگاهشو به صفحه موبایلش که هنوز زنگ می خورد دوخت گوشی و از دستش کشیدم و گفتم : شماره فرنوده !!!!
ابروهاش به طرز ناشیانه ای پرید بالا....
شیفته : فرنود با من چه صنمی داره ؟؟؟؟
-من چند دقیقه پیش با گوشی تو باهاش تماس گرفتم !!!!
شیفته : چرا جوابش و نمی دی ؟؟؟
#ادامه_دارد ...