او زنده ماندن را اینطوری نمیپنداشت!
اما زندگی چیزاهایی را به او یاد داد که
سالیان سال است، همچنان جایش برای
او درد میکند، زخمی نیست اما دردش
نای نفس کشیدن را از وی میگیرند و
تنها با لبخندی بر لب روزها رو به اتمام میرساند.
اما درونش خاموش و مرگبار است؛
در درونش همانند نیستی، پوچ است؛
او در قبر درون خود خیلی وقت است که زنده
بودن را استشمام نمیکند.
ولیکن که او مردهای از جسم متحرک است؛