#Part13
#next_to_you
د.ا.د امیلیا
زنگ در ساعت چهار و ربع به صدا دراومد و هری و زین با هم وارد خونه فلور شدن.
فلور لبخند زد: یه ربع دیر کردین!! وقت نشناس ها!
خندید.
و با صدای آروم و کمی تندش گفت: چی میخورین؟
زین: چی داری؟
فلور: آبجو...آبمیوه...مشروب...آب...چایی...البته چایی حاظر نیست.
و خندید.
هری: مشروب.
هری با اون صدای بم و البته خاصش گفت.
فلور: زین؟
زین: آب. مرسی .
فلور: امیلیا؟
-آب.
الان زود میارم.
فلور آدم خیلی خوش رویی بود. مهربون بود و البته باهوش و در عین مهربونیش به همه چی حواسش بود. میخندید و با انرژیش به آدم انرژی میداد.
گاهی اوقات خیلی دوست دارم که کاش شبیه فلور بودم. دختری که غمی نداره..اگه هم داره ، در برابرش قویه. دختری که همه دوسش دارن...عاشقشن و آرزوشونه مثل اون باشن.
دختری که سادست! اما در عین حال بالا تر از کسایی که ، ساده نیستن..
فلور سینی رو جلوم تعارف کرد ، آب رو برداشتم.
بعدم چهارتا کاغذ با چهارتا خودکار آورد.
فلور: کتاب رو که آوردی؟
-آره.
کتابو از کیفم درآوردم.
چشمای زین گرد شد: چه قطری داره...واقعا اینو خوندی؟؟
با تعجب پرسید.
-آره ، خیلی قشنگه.
هری با شنیدن این حرفم آروم پلک زد و چشمشوبه سمت دیگه ای چرخوند.
فلور: خوب بیاین با جزئیات کوچیک شروع کنیم. اسم نویسنده؟
-مری ساین.
فلور: سال انتشار؟
-1998
فلور میپرسید و منم بدون ذره ای مکث جوابشو میدادم.
من اون کتابو ، واو به واو حفظ بودم.
بلاخره این سوال و جوابا تموم شد و رفتیم سر اصل مطلب. تفسیر.
فلور: خلاصه کتاب رو که امیلیا لطف کرد و برامون توضیح داد ، میدونیم چی به چیه. اما میمونه تفسیر...
زین:میتونیم تفسیر رو دیرتر انجامش بدیم.
زین حرف فلور رو قطع کرد.
فلور:چرا؟
زین: چه فرقی داره. من میگم با استفاده از منابع بیشتری تکمیلش کنیم.
-پیشنهاد خوبیه.
زین لبخندی زد و به فلور نگاه کرد.
حدودا ساعت ده و نیم کارمون تموم شد.
نزدیک 27 تا منبع جمع کردیم و از 9 نفر کمک گرفتیم. بی شک این بهترین تحقیق سال دانشگاه میشه!
زین و هری بلند شدن ، زین کت چرمشو پوشید و هری هم همونجوری جلوی در رفتن و از در خارج شدن.
____
منتظر پارت بعدی الان باشین!❤️
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_YmoA8p
#next_to_you
د.ا.د امیلیا
زنگ در ساعت چهار و ربع به صدا دراومد و هری و زین با هم وارد خونه فلور شدن.
فلور لبخند زد: یه ربع دیر کردین!! وقت نشناس ها!
خندید.
و با صدای آروم و کمی تندش گفت: چی میخورین؟
زین: چی داری؟
فلور: آبجو...آبمیوه...مشروب...آب...چایی...البته چایی حاظر نیست.
و خندید.
هری: مشروب.
هری با اون صدای بم و البته خاصش گفت.
فلور: زین؟
زین: آب. مرسی .
فلور: امیلیا؟
-آب.
الان زود میارم.
فلور آدم خیلی خوش رویی بود. مهربون بود و البته باهوش و در عین مهربونیش به همه چی حواسش بود. میخندید و با انرژیش به آدم انرژی میداد.
گاهی اوقات خیلی دوست دارم که کاش شبیه فلور بودم. دختری که غمی نداره..اگه هم داره ، در برابرش قویه. دختری که همه دوسش دارن...عاشقشن و آرزوشونه مثل اون باشن.
دختری که سادست! اما در عین حال بالا تر از کسایی که ، ساده نیستن..
فلور سینی رو جلوم تعارف کرد ، آب رو برداشتم.
بعدم چهارتا کاغذ با چهارتا خودکار آورد.
فلور: کتاب رو که آوردی؟
-آره.
کتابو از کیفم درآوردم.
چشمای زین گرد شد: چه قطری داره...واقعا اینو خوندی؟؟
با تعجب پرسید.
-آره ، خیلی قشنگه.
هری با شنیدن این حرفم آروم پلک زد و چشمشوبه سمت دیگه ای چرخوند.
فلور: خوب بیاین با جزئیات کوچیک شروع کنیم. اسم نویسنده؟
-مری ساین.
فلور: سال انتشار؟
-1998
فلور میپرسید و منم بدون ذره ای مکث جوابشو میدادم.
من اون کتابو ، واو به واو حفظ بودم.
بلاخره این سوال و جوابا تموم شد و رفتیم سر اصل مطلب. تفسیر.
فلور: خلاصه کتاب رو که امیلیا لطف کرد و برامون توضیح داد ، میدونیم چی به چیه. اما میمونه تفسیر...
زین:میتونیم تفسیر رو دیرتر انجامش بدیم.
زین حرف فلور رو قطع کرد.
فلور:چرا؟
زین: چه فرقی داره. من میگم با استفاده از منابع بیشتری تکمیلش کنیم.
-پیشنهاد خوبیه.
زین لبخندی زد و به فلور نگاه کرد.
حدودا ساعت ده و نیم کارمون تموم شد.
نزدیک 27 تا منبع جمع کردیم و از 9 نفر کمک گرفتیم. بی شک این بهترین تحقیق سال دانشگاه میشه!
زین و هری بلند شدن ، زین کت چرمشو پوشید و هری هم همونجوری جلوی در رفتن و از در خارج شدن.
____
منتظر پارت بعدی الان باشین!❤️
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_YmoA8p