✨Shahkar #part23
با خزان وارد آزمایشگاه شدیم؛ ناخودآگاه از بوی الکل استرس گرفتم و همین باعث شد محکم دست خزان رو فشار بدم.
به سمتم برگشت ، نگاهی سوالی بهم انداخت: خوبی؟
-نه زیاد.
-نترس بچه به هیچی جز من فکر نکن.
چشمامو بستم و قدم هامو هماهنگ با خزان برمیداشتم.
جلوی پیشخوان ایستاد؛ چشمامو باز کردم ، نگاهی به اطراف انداختم.
-سلام خسته نباشید، برای گرفتن جواب آزمایش اومدم.
-سلام فیشتون رو بدید لطفا.
چند دقیقه گذشت تا بالاخره جواب آزمایش رو بهمون داد. خواستیم از سالن خارج شیم که خزان بدون هیچ حرفی مکث کرد و دوباره به دختر نزدیک شد.
-عذر خواهی میکنم امروز دکتر هست؟
میخوام نظرشونو راجع به جواب آزمایش بپرسم.
چشماشو ریز کرد و بهمون نگاهی انداخت و سری تکون داد: بله آقای دکتر هستن ولی خب باید نیم ساعت منتظر بمونید. مشکلی که ندارید؟!
خزان به سمتم برگشت و پرسید: چیکار کنیم؟ به نظرت بمونیم؟
-نمیدونم ولی خب اگه صبر کنیم خیالت راحت میشه.
-آره خیلی ذهنم درگیر مامان شده.
به سمت مسئول آزمایشگاه برگشت و ادامه داد: خانوم پس منتظریم میمونیم اگر امکان داره لطفا هماهنگ کنید.
-باشه مشکلی نیست.
با دست به صندلی های گوشه ی سالن اشاره کرد و ادامه داد: پس لطفا تشریف داشته باشید.
کنار هم روی صندلی نشستیم ، سرمو روی شونه اش گذاشتم و زمزمه کردم: نمیدونم چرا حس میکنم بی حال شدم.
-نترس چیزی نیست. چون ترسیدی یکم فشارت افتاده. شکلات نداری؟
-نه. اصلا میل به چیزی ندارم.
نفس کلافه ای کشید؛ اخم ریزی روی صورتش جا خوش کرده بود، چندبار برگه ای که دستش بودو روی پاش کوبید و به گوشه ای از سالن خیره شده بود.
-میخوای بری داخل ماشین تا منم بیام؟
-نه اصلا حال ندارم تکون بخورم.
-خیلی خب.
سکوت بینمون بهم آرامش میداد، نمیدونم چقد گذشته بود ولی بالاخره نوبتمون شد.
همزمان با خزان بلند شدم و باهم وارد اتاق شدیم.
-سلام اقای دکتر وقت بخیر.
-سلام خانوم بفرمایید.
منم زیرلب سلامی کردم ولی واقعیت این بود که اصلا بدنم جون نداشت.
سلام منم از چشم دکتر دور موند و به ادامه ی حرفش رسید.
-خب بفرمایید.
مشکل چیه؟
خزان با تک سرفه ای شروع به توضیح علائم مادرش کرد. دکتر با دقت به تمام حرف هاش گوش داد و بعد برگه ی آزمایش رو گرفت، شروع به برسی آزمایش کرد.
-خب خانوم مشکل جدی ای وجود نداره و جایی برای نگرانی نیست اما مادر شما با توجه به سنشون لازمه که چکاپ هر شش ماهشون رو انجام بدن.
-خب خداروشکر.
-ولی خب با این حال به دکتر خودشون مراجعه کنید حتما رژیم غذایی خاصی براشون تعیین میکنه.
-باشه حتما. بازم مرسی از راهنماییتون.
به سختی صداهای اطرافم رو میشنیدم. خیلی سخت میتونستم صداهارو تحلیل کنم، نفهمیدم چیشد جلوی چشمم سیاه شد و همه ی صداها قطع شد.
با خزان وارد آزمایشگاه شدیم؛ ناخودآگاه از بوی الکل استرس گرفتم و همین باعث شد محکم دست خزان رو فشار بدم.
به سمتم برگشت ، نگاهی سوالی بهم انداخت: خوبی؟
-نه زیاد.
-نترس بچه به هیچی جز من فکر نکن.
چشمامو بستم و قدم هامو هماهنگ با خزان برمیداشتم.
جلوی پیشخوان ایستاد؛ چشمامو باز کردم ، نگاهی به اطراف انداختم.
-سلام خسته نباشید، برای گرفتن جواب آزمایش اومدم.
-سلام فیشتون رو بدید لطفا.
چند دقیقه گذشت تا بالاخره جواب آزمایش رو بهمون داد. خواستیم از سالن خارج شیم که خزان بدون هیچ حرفی مکث کرد و دوباره به دختر نزدیک شد.
-عذر خواهی میکنم امروز دکتر هست؟
میخوام نظرشونو راجع به جواب آزمایش بپرسم.
چشماشو ریز کرد و بهمون نگاهی انداخت و سری تکون داد: بله آقای دکتر هستن ولی خب باید نیم ساعت منتظر بمونید. مشکلی که ندارید؟!
خزان به سمتم برگشت و پرسید: چیکار کنیم؟ به نظرت بمونیم؟
-نمیدونم ولی خب اگه صبر کنیم خیالت راحت میشه.
-آره خیلی ذهنم درگیر مامان شده.
به سمت مسئول آزمایشگاه برگشت و ادامه داد: خانوم پس منتظریم میمونیم اگر امکان داره لطفا هماهنگ کنید.
-باشه مشکلی نیست.
با دست به صندلی های گوشه ی سالن اشاره کرد و ادامه داد: پس لطفا تشریف داشته باشید.
کنار هم روی صندلی نشستیم ، سرمو روی شونه اش گذاشتم و زمزمه کردم: نمیدونم چرا حس میکنم بی حال شدم.
-نترس چیزی نیست. چون ترسیدی یکم فشارت افتاده. شکلات نداری؟
-نه. اصلا میل به چیزی ندارم.
نفس کلافه ای کشید؛ اخم ریزی روی صورتش جا خوش کرده بود، چندبار برگه ای که دستش بودو روی پاش کوبید و به گوشه ای از سالن خیره شده بود.
-میخوای بری داخل ماشین تا منم بیام؟
-نه اصلا حال ندارم تکون بخورم.
-خیلی خب.
سکوت بینمون بهم آرامش میداد، نمیدونم چقد گذشته بود ولی بالاخره نوبتمون شد.
همزمان با خزان بلند شدم و باهم وارد اتاق شدیم.
-سلام اقای دکتر وقت بخیر.
-سلام خانوم بفرمایید.
منم زیرلب سلامی کردم ولی واقعیت این بود که اصلا بدنم جون نداشت.
سلام منم از چشم دکتر دور موند و به ادامه ی حرفش رسید.
-خب بفرمایید.
مشکل چیه؟
خزان با تک سرفه ای شروع به توضیح علائم مادرش کرد. دکتر با دقت به تمام حرف هاش گوش داد و بعد برگه ی آزمایش رو گرفت، شروع به برسی آزمایش کرد.
-خب خانوم مشکل جدی ای وجود نداره و جایی برای نگرانی نیست اما مادر شما با توجه به سنشون لازمه که چکاپ هر شش ماهشون رو انجام بدن.
-خب خداروشکر.
-ولی خب با این حال به دکتر خودشون مراجعه کنید حتما رژیم غذایی خاصی براشون تعیین میکنه.
-باشه حتما. بازم مرسی از راهنماییتون.
به سختی صداهای اطرافم رو میشنیدم. خیلی سخت میتونستم صداهارو تحلیل کنم، نفهمیدم چیشد جلوی چشمم سیاه شد و همه ی صداها قطع شد.