میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


یک‌‌تن برای من ده‌هزار است، اگر بهترین باشد.
"هِراکلِیْتوس"
برای پاسداشتِ کوششهای دکتر ادیب‌سلطانی
@madloolbdal

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


–ما در این کتاب «می»‌های فعلی را سراسر جدا از فعلها نوشته‌ایم. با اینهمه چون پیوستن یا نپیوستن «می» وارد بحث صحیح و غلط نمی‌شود، به نگر ما در موردهایی که بویژه کاهش حجم متن چاپی معینی مطرح باشد، پیوستن «می» به فعلها در چاپ، کاملاً رواست؛ و با همان منطق، عکس آن نیز صادق است، که آشکار است.

–توصیه می‌شود وقتی متنی جنبه‌ی عامیانه دارد، «می»‌های فعلی جدا نشوند:

ممکن است:
نمیشه آقا؛ امروز میاد؛ فردا نمیره؛
سگه گاز میگیره؛ پلنگه خرناس میکشه؛
شاغاله* آواز میخونه؛ یابوهه جفتک میندازه.

تعریفی ندارد:
نمی‌شه، می‌آد، نمی‌ره، می‌گیره، می‌کشه، می‌خونه.


جدا کردن «می» از «میندازه» [=می‌اندازد] تقریباً ناشدنی است:
«می‌ندازه»، «می‌یندازه»، و «مین‌دازه» (؟) – هیچ یک پذیرفتنی نیست.


م.ش. ادیب‌سلطانی، درآمدی بر چگونگی‌ی شیوه‌ی خطّ فارسی


*شغال [نادرستی‌ی چاپی].


به نگر مترجم مطالعه‌ی منطق برای درست اندیشیدن بایسته نیست: مغز انسان چونان سخت‌افزار، خود به خود توانند‌ه‌ی کار کردن است و برای این کارکرد به مطالعه‌ی منطق نیاز ندارد. یعنی گونه‌ای «منطق طبیعی» چونان نرم‌افزار در آن کار گذاشته شده است‌. منطق فقط دانشی است که موضوع آن «منطق طبیعی» است. –از این رو مترجم بیدرنگ باید بگوید که با آن گفته‌ی خواجه نصیرالدین طوسی که در آغاز آنالیز ریاضیِ شادروان مصاحب آورده شده، هماهنگ نیست. هرآینه اکنون دوباره در فرهنگ بشر همگان مقداری منطق می‌خوانند زیرا همگان در مدرسه مقداری نگره‌ی مجموعه‌ها می‌خوانند. ولی در این مورد منطق بخشی است از نگره‌ی مجموعه‌ها، و ادّعا (pretention) ندارد که برای اندیشیدن صحیح ضروری است.
تبصره: مطالعه‌ی منطق حتّا برای اندیشیدن آفریننده زیانبخش دانسته شده است («منطق قاتل فلسفه است»). پژوهش مترجم برای اظهار نگر تاشتیگ و بُرینومند در این زمینه، بسنده نیست. –با اینهمه، هم‌اکنون نیز مترجم تا اندازه‌ای کرانمند با این گفته هماهنگ است، زیرا اندرمیان اندیشش و مینَوِش و مینوآفرینی از یک سوی، و دقّت بیان [: بخوانید: منطق] از سوی دیگر، گونه‌ای آخشیج برجا است: اگر تکیه‌ی اصلی ذهن بر دقّت صوری آنچه گفته می‌شود، اعمال شود، آنگاه توانش مینوآفرینی کرانمند خواهد شد و ذهن سترون توانستی شد؛ و اگر تکیه‌ی اصلی ذهن بر اندیشش آزاد و آفریدن مینوها متمرکز گردد، آنگاه دقّت به میزانی دستخوش غفلت توانستی گشت. و اندر این میان، تصمیم درباره‌ی برتری اندیشه و مینو، یا برتری دقّت صوری، به رای و پسند اندیشه‌کار بستگی دارد.
نکته‌ای نیز از هانری [ یا «آنری»] پوآنکاره، مزداهیک‌دان و فیزیکدان فرانسوی(۱۹۱۲-۱۸۵۴): اگر ابزارهای اندازه‌گیری ما دقیق می‌بودند، نگره‌های فیزیکی این چنین پیشرفت نمی‌کردند‌.

–پژوهشهای نوین در هوش مصنوعی (artificial intelligence = AI) این امر را مورد پرسش قرار می‌دهد که ذهن ما ایواز [= صرفاً] بر پایه‌ی منطق کار می‌کند. پژوهش در زمینه‌ی شبکه‌های عصبی (neural network) فردیدهایی را در برابر ما گسترده است بسی امیدبخش‌تر از اتّکاء محض به منطق صوری. ولی این بحث دراز است.


م.ش. ادیب‌سلطانی، پیشگفتار بر اُرگانون


درباره‌ی جای «را» در جمله

در این ترجمه هرگاه X در فتادِ رایی [= حالت مفعولیّت بیواسطه] باشد، «را» پس از آن جای می‌گیرد، اینک خواه X یک واژه یا عبارت باشد، خواه یک بندِ (clause) دارای گاهواژه. برای نمونه: «X را یافتم»: «کتابی که دنبالش می‌گشتید را یافتم.»
مترجم بر آن است که شکل «کتابی که دنبالش می‌گشتید را یافتم» منطقی‌تر و در رابطه با رساندن معنا و نشانگری، روشن‌تر و سودمندتر است از «کتابی را که دنبالش می‌گشتید یافتم».


م.ش. ادیب‌سلطانی، پیشگفتار منطق ارسطو


mathematics 

  مزداهیک، ریاضی   

mazdâhik (#), riyâzi (#)


Fr.: mathématique   

A broad-ranging field of knowledge dealing with the systematic treatment of magnitude, relationships between figures and forms, and relations between quantities expressed symbolically.
M.E. mathematic, from L. mathematica (ars), from Gk. mathematike (tekhne) "mathematical science," from mathema (gen. mathematos) "science, knowledge," (+ -ike, → -ics), related to manthein "to learn, to know" from PIE base *men- "to think," (cf. Av. mazdāh- "memory," as below, Lith. mandras "wide-awake," O.C.S. madru "wise, sage," Goth. mundonsis "to look at," Ger. munter "awake, lively").
Mazdâhik, from Av. mazdāh- "memory," mazdā- "wisdom," mazdāθa- "what must be borne in mind;" from PIE base *men- "to think," as above; cf. Skt. medhā- "mental power, wisdom, intelligence;" Gk. manthein, mathematike, as above.
Riyâzi, loan from Ar. riyâZî, riyâZîyat.

از فرهنگ ریشه‌شناختی‌ی اخترشناسی-اخترفیزیک، محمّد حیدری ملایری

An Etymological Dictionary of Astronomy and Astrophysics,
M. Heydari-Malayeri 


راستگردانی: واژه‌ی مزداهی از برساخته‌های استاد ادیب‌سلطانی است.

از پیشگفتار منطق ارسطو: اصطلاحهایی نیز در این ترجمه برجایند که برای نخستین‌بار در نوشته‌های این مترجم پدید آمده‌اند، مانندِ:
– «آناکاویک»، «دویچمگوئیک»، «اَپاآژیرش»، «اَپی‌آژیرش»، «پارانام»، «پاراگویی»، «پارادَخْشانه»، «آدَخْش»، «آناگویی»، «پادگویی»، «مَزْداهیک».


واژه‌نامه‌ی تراکتاتوس


واژه‌نامه‌ی منطق ارسطو


روشن‌سازی‌ی ریشه‌شناختی درباره‌ی Mathematik

واژه‌ی Mathematik با «مزدا» در «اهورامزدا» همریشه است، به شرح زیر: Mathematik از یونانی‌ی μαθηματικη (τέχνη) می‌آید که صفت است ولی با حذف نام دستوری به جای نام می‌نشیند‌‌. صفت یونانی خود از مصدر μανθάνειν (و مصدر آئوریست μαθειν) به معنای «آموختن» مشتقّ می‌شود، که سرانجام به هندواروپایی‌ی نخستین: -mendh* ، از ریشه‌ی -men*: «اندیشه» و «اندیشیدن» و دیگرها، و -dhe* به معنای «نهادن»، بر روی هم به نشانگری‌ی «اندیشه‌ی خود را بر چیزی نهادن(متمرکز کردن)»، راه می‌برد. –در ایرانی‌ی باستان: -mazdāh (و شکل آریایی آن: ma(n)dzdhā*)، افزون بر نام خداوند، به نشانگری‌ی «حافظه» (memoria) است، و با همخوانی یک به یک به همان ریشه‌ی هند و اروپایی‌ی نخستین باز می‌گردد: -man ایرانی، و -dā ایرانی.
اکنون ما واژه‌های مزداهیک را برای «ریاضیّات»، مزداهی را برای «ریاضی»، مزداهی‌دان و مزداهیک‌دان را برای «ریاضیدان» و مزداهه را برای μάθησις (حرفنوشت لاتین: máthēsis، در اصطلاح‌شناسی‌ی فلسفی به نشانگری‌ی «تعلیم»، «ریاضیّه») پیش می‌نهیم.


م.ش. ادیب‌سلطانی، رساله‌ی منطقی-فلسفی(ویراست دوزبانه)، افزودنیها[ی واژه‌نامه] ADDENDA




یادداشت دکتر ادیب‌سلطانی بر چاپ چهارم سنجش خرد ناب


خاستگاه: رساله‌ی وین
ادیب‌سلطانی ترجمه‌ی این بخش از سخنان ارستو را در کتاب منطق چنین آورده است:

دشوار است بتوانیم بشناسیم که آیا می‌دانیم یا نه؛ زیرا دشوار است بشناسیم که آیا بر پایه‌ی اصلهای ویژه‌ی هر چیز می‌دانیم یا نه، – و دقیقانه این است معنای دانستن. – ما چنین می‌پنداریم که دانش داریم اگر باهمشماری‌ای داشته باشیم که از گونه‌ای اصلهای راستین و نخستین تشکیل شده باشد. ولی چنین نیست؛ بلکه آنچه دانسته شده همچنین بایستی با اصلهای نخستین< ِ هر دانش>همگن باشد.


ادیب سلطانی به معادل‌های درخور و رسایی نیز که در گنجینۀ سنت حکمی ما می‌توان یافت، خوشامد می‌گوید. معادل «تنقیح مناط» برای Deduktion دقیقاً با دلالت کانتی این واژه همخوانی دارد. خواننده می‌تواند این ادعا را با نگاهی به معادل‌های برگرفته از فرهنگ حکمی ما در واژه‌نامۀ «سنجش خرد ناب» یا «ارگانون» بیازماید. لیکن از این نمونه‌ها که بگذریم، بسیاری از معادل‌های تاکنونی نه‌تنها راهی به فهم معانی در ساختار فلسفۀ غرب نمی‌دهند، بل رهزن دریافت این معانی‌اند. ترجمه به نزد ادیب سلطانی، زدودن عادت به معانی مأنوس اما دورگشته از دلالت اصلی است. در این راه او می‌بایست پیش از ترجمه با اندیشه‌ورزی نویسنده همراه و همسفر شده باشد. برای نامیدنِ مفاهیمی که هرگز به حکمت فروماندۀ ما ره نیافته‌اند، باید زبان فارسی را پویا کرد و به اندیشیدن واداشت. این رویداد بی‌پیشینه با واژه‌هایی نامأنوس بیان می‌شود و این دشواره را در کار می‌آورد که ناهمسازی اندیشه‌نگاری با عرضه‌داشت اندیشه را چگونه باید رفع کرد. پرگشاینده به‌سوی فرهنگی دیگر نمی‌تواند بندۀ خواننده‌ای باشد که توانش خروج از پیلۀ فرهنگ خود ندارد.

سیاوش جمادی
خاستگاه↓
http://farhangemrooz.com/news/55353/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D9%87%D9%85%DA%86%D9%88%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D9%87%D9%86%D8%B1%DB%8C


ترجمه‌ی منطق ارسطو برای مترجم، خود یک اودیسه بود، اودیسه‌ای که سخن گفتن از آروینِ درون‌آختیِ[=تجربه‌ی ذهنی=Erlebnis] آن دشوار است. این اودیسه هرچند که گاه او را از فلسفه دور می‌کرد، ولی سرانجام او را به فلسفه نزدیکتر ساخت.-اکنون امید است که این کوششِ ناچیز اندیشه‌کاران را شاد سازد، دانشپژوهان را سودمند افتد، و گامی باشد در راهِ اِسْپَنْتِ فرهنگ.

ایدون باد

م.ش. ادیب‌سلطانی
تهران، 1378 هجری خورشیدی


بسیاری از کسانی که در زمینۀ بهکرد و بازسازی زبان فارسی در این چند دهه گام زده‌اند، دچار یک خطای بنیادی شده‌اند و آن اینکه یکباره و یکسره با هر واژۀ «بیگانه» به دشمنی برخاسته‌اند و چه بسا دست-و-پایی نیز زده‌اند که برای یکایک آنها چاره‌ای بیندیشند، اما همیشه کامیاب نبوده‌اند و علت آن نیز همین اندیشۀ نادرست است که گمان می‌کنند تمامی ‌واژه‌های زبان باید از ریشۀ اصلی زبان باشند. بی‌گمان ریشۀ واژه‌ها مهم است اما نه چندان که از همۀ واژه‌های «بیگانه» چشم پوشیم. زیرا به بسیاری از آنها نیاز واقعی داریم. ملاک فارسی بودن یا نبودن واژه‌ها نیز آن است که گردش آنها در دستگاه صرفی زبان چگونه است و چگونه جذب شده‌اند. برای مثال، واژه‌ای مانند «خبر» مهم نیست که از ریشۀ عربی است، در حالی که با این واژهٔ کوتاه دو سیلابی می‌توانیم ترکیبهای گوناگون بسازیم، مانند خبردار، خبرگیر، خبرچین، خبرگزار، خبرگزاری، خبرساز، خبرسازی، خبردهی، خبررسانی، خوش‌خبر، بدخبر، بی‌خبر، باخبر … ولی اِخبار (از باب اِفعال) و استخبار و مخابره و مخبر و هر واژۀ دیگری ازین دست فارسی نیست، زیرا پیروی خود را از زبان اصلی از دست نداده و با هویت دستوری زبان اصلی وارد شده است. همینگونه فتنه، فتنه‌انگیز، فتنه‌خیز، فتنه‌گر، فتنه‌انگیختن، فتنه‌ساز، فتنه‌سازی، فتنه‌گری، پرفتنه فارسی است اما تفتین و مفتن و مفتون و … فارسی نیست، و بهر حال «خبر» و «فتنه» واژه‌هایی هستند دارای چنان بار معنایی ضروری که به هیچ روی از آنها چشم نمی‌توان پوشید، چنانکه فتنه در کنار آشوب و طغیان و انقلاب و شورش، حاشیۀ معنایی خاصی دارد که در برخی جاها از آن نمی‌توان گذشت.

اما ملاک دیگر این است که با شم درست و ذوق سلیم بازشناسیم که از سیلابی که از عربی به فارسی روان شده چه‌ها زائد و بی‌فایده است و چه‌ها ضروری و مورد نیاز. باز برای مثال، در جایی که زیانمند و زیان‌آور و زیانکار و پرزیان و زیان‌رسان را داریم وارد کردن «مضر» خیانتی است به زبان و سنگین کردن بیجای بار آن. و یا کسی که «متوالیاً» را به جای پیوسته و پیاپی و تازه-به-تازه و نو-به-نو بکار برد دست به جنایتی در حق زبان زد.
آری، مشکل اساسی، همچنانکه امروزه بسیاری از اهل نظر و صاحبان قلم متوجه شده‌اند آن است که زبان فارسی زبانی است از نظر دستگاه صرفی پیرو دو دستور زبان جداگانه که به علت ساختمان ناهمگونشان با هم جوش‌خوردنی نیستند و، در واقع، برای آموختن زبان نوشتاری فارسی باید دو زبان را آموخت، زیرا، به مثل، کشتن و کشنده و کشته از یک دستگاه دستوری است و قتل و قاتل و مقتول از آن دستگاه دستوری دیگر، و به همین دلیل زبانی‌ست سرگردان و بی در-و-پیکر. حال آنکه زبان عربی هر اندازه هم که از فارسی وام گرفته باشد و حتا اگر، چنانچه برخی ادعا کرده‌اند، بیشتر ریشه‌های واژه‌های عربی نیز از فارسی یا پهلوی باشد، باز هم هر چه را از هر جا گرفته باشد آنها را در دستگاه زبانی خود گوارده و از آن خود کرده است. همین سلامت دستگاه گوارشی زبان عربی‌ست که به آن اجازه می‌دهد واژه‌ها و مفاهیم اروپایی را نیز در دستگاه خود بگوارد و عربها نیازهای زبانی تازۀ خود را چه بسا بسیار آسانتر از ما برآورند، اما فلج شدن دستگاه گوارشی زبان فارسی در طول هفت – هشت قرن سبب شده است که هر گاه یک مشتق تازه (مثل رسانه) از مایه‌های درست و سالم زبان ساخته شود با پوزخند یا هیاهوی استادانه روبرو شود، زیرا این کار با عادتهای زبانی ما ناسازگار است. زیرا استادان ما عادت داشته‌اند همیشه واژۀ تازه را از عربی بگیرند یا به شکل عربی جعل کنند و هرگز به ذهنشان نمی‌گذشته است که زبان فارسی نیز می‌تواند و باید از مایۀ خود و بنا به قاعده‌های درست خود واژه‌های تازه بسازد. و بویژه با بکار بردن پیشوندها و پسوندها در موارد تازه مخالفند زیرا یکی از آثار هفت – هشت قرن چیرگی زبان و نثر منشیانه بر فارسی همین فرسودن و از میان بردن پیشوندها و پسوندهای فارسی بوده است.

داریوش آشوری، بازاندیشی‌ی زبان فارسی


داستان زبان فارسی در برابر زبان عربی داستان پهلوانی است که چندان قدرت بازو داشته است که در برابر پهلوانی قوی و جهانگیر ایستادگی کند، اما همچنین از درگیری دایم با او گرفتار ناتوانی شده و قوتش رفته است. فارسی و عربی چه به عنوان دو زبان همسایه چه به عنوان دو زبان در قلمرو یک فرهنگ دینی می‌بایست با یکدیگر رابطه و داد-و-ستد داشته باشند، چنانچه داشته‌اند، و می‌بایست بسیاری از واژه‌ها را از یکدیگر بگیرند، چنانچه گرفته‌اند. اما، همچنانکه همۀ آشنایان می‌دانند، این جریان در مورد زبان عربی به غنای آن زبان یاری کرده و در مورد زبان فارسی روند دیگری در کار بوده که به ریشۀ زبان فارسی آسیب رسانده و آن را سترون و دست-و-پا بسته و نازا کرده است. به این معنا که آنچه عربی از فارسی گرفته به درون دستگاه زبانی خود برده و آنسان که نیاز داشته و در خور دستگاه صرفی زبان بوده بکار برده است، اما، بعکس، در زبان فارسی واژه‌های عربی با تمام ویژگیهای صرفی و زبانی خود وارد شده و ویژگیهای دستگاه صرفی خود را چنان به فارسی تحمیل کرده‌اند که‌اندک-اندک آن مشتی از واژه‌های فارسی را نیز که در زبان نوشتار مانده بود، پیرو خود گردانده‌اند (نمونه‌هایش «نزاکت» و «فرامین» و «میادین» و بکاربردنهای تأنیث در مطابقۀ صفت و موصوف و تنوین بر سر واژه‌های فارسی).

زبان فارسی جز از زبان عربی، مانند همۀ زبانهایی که با فرهنگ و تمدن جهانی رابطه دارند، از زبانهای دیگر نیز وام گرفته است، چنانچه در زبان فارسی از روزگاران دیرینه دهها و صدها واژه از آرامی ‌و هندی و سریانی و یونانی و ترکی و در این اواخر از فرانسه و روسی و انگلیسی وارد شده است. اما اگر باریک شویم می‌بینیم که عمدۀ این واژه‌ها از مقولۀ اسم هستند یعنی کمابیش واژه‌هایی بوده‌اند برای نامیدن چیزهایی که با وارد شدن در محیط زندگی ما نام خود را نیز با خود می‌آورده‌اند، چنانچه سپر، دیهیم، پیاله، فنجان، لگن، کلید، لنگر، صندل، نرگس، پسته، الماس، زمرد، مروارید و… از یونانی؛ و شنبه، کاسه، شیپور، جهود، تابوت، توت، شاقول، از سریانی؛ و شکر، کوتوال، شغال، نارگیل، کرباس، لاک، … از هندی و اردو؛ آذوقه، ایلغار، اتاق، الاغ، … از ترکی به فارسی آمده‌اند و بومی ‌شده‌اند، همینگونه است انبوه نامهای چیزها که در چند دهۀ اخیر از زبانهای اروپایی آمده‌اند، اما کمتر موردی است که ما فعل و قید و صفت و حرف را نیز از زبان دیگر گرفته باشیم، بلکه کمابیش این نامها را در جمله‌ها با قالب فارسی و با قالب فعل و قید و صفت فارسی بکار می‌بریم، چنانکه از شکر اینهمه اسم و صفت و فعل مرکب ساخته ایم: شکرریز، شکربار، شکرخوار، شکرشکن، شکر خوردن، شکرین، شکرساز، شکرسازی، شکرخیز، نیشکر، … ولی مصدر شکرسازی را از هندی و الماس‌تراشی را از یونانی نگرفته‌ایم، همچنانکه غارتیدن و کوچیدن و چاپیدن را هم از ریشه ترکی ساخته‌ایم. اما در مورد واژهای عربی که قبیله‌ای به زبان فارسی کوچ کرده‌اند، وضع عکس اینست یعنی یکباره صدر، صادر، صدور، مصادره، تصدیر، صدارت؛ و صدق، صادق، مصدق، مصدِّق، صداقت، تصدیق، صدیق؛ و خاص، مخصوص، اخص، تخصیص، خصوص، خصایص، تخصص، اختصاص، … با هم آمده‌اند و با تمامی ‌ویژگیهای صرفی خود، و از اینگونه شاید هیچ واژه‌ای در آن زبان نمانده باشد که از دستبرد فضلای ما در امان مانده باشد و زیب زبان گهربار و کلک شکرخوار خود نکرده باشند! و با اینهمه، اگر بپذیریم که زبان انبوهی از تکواژه‌ها نیست بلکه جمله‌ها و ساختمان نحوی زبان است که یکایک واژه‌ها را معنادار می‌کند، در می‌یابیم که مساله مسالۀ ریشۀ یکایک واژه‌ها و اینکه از کجا آمده‌اند نیست، چنانچه اهل زبان نیز بدون توجه به خاستگاه اصلی واژه‌ها آنها را بکار می‌برند. اما، در عین حال، هر زبانی طبیعتی دارد و مزاجی و دستگاه گوارشی که واژه‌های بیگانه بنا به طبع و پذیرندگی آن دستگاه وارد آن می‌شوند، و اگر معده‌ای را از همه گونه چیزهای بدگوار و ناگوار بینباریم حاصل جز نفخ و شکم‌درد نخواهد بود، چنانچه زبان نثر فارسی قرنها است که گرفتار نفخ و «سوء هاضمه» است.

دنباله‌ی نوشتار↓


امروزه هزاران واژۀ عربی در حوزۀ زبانی ما قرار دارد که به علت عادت کردن به وجودشان متوجه زیانهای حضورشان نیستیم. یکی از دلیلهای رایج در دفاع از آنها این است که اینها «فارسی» شده‌اند و بسیاری از آنها را ما به معناهایی بکار می‌بریم که هیچ عرب‌زبانی نمی‌فهمد. اما کسانی که این دلیلها را می‌آورند متوجه آسیبهای ساختی این «فارسی شده»ها به زبان فارسی نیستند. بویژه امروز که زبان فارسی نیاز دارد از مایه‌های خود واژه‌های تازه بسازد. برای مثال، امروز در گوش بسیاری از ما بکار بردن «رجعت» بجای «بازگشت» هیچ چیز ناجور یا ناخوشایند در خود ندارد.
اما فسادی که این واژه و واژه‌های مانند آن به بار آورده است بسیار بزرگتر از آن است که گمان می‌کنیم. زیرا عادت چنان بوده است که «رجعت» اندک-اندک راجع و مرجوع و مراجعه و ارجاع و ترجیع و تراجع و… را نیز به دنبال بیاورد و رفته-رفته بازگردانده و بازگردان و بازگرداندنی و گشت و واگشت و واگرد و بسیاری دیگر از این مایه از یادها ببرد. کسی که قوۀ چشایی زبانی‌اش بنا به این عادت خراب شده باشد، اگر، مثلا قرار باشد واژۀ Convertor را به فارسی برگرداند، ذهنش به جای آنکه به سراغ «واگردان» برود، به سراغ نمی‌دانم کدام اسم فاعل از کدام باب خواهد رفت. نمونه‌های بسیار این قضیه را می‌توان در واژه‌سازیهای دست-و-پا شکستۀ متخصصان ناآشنا با روح زبان در بسیاری زمینه‌ها از زمینه‌های فنی گرفته تا علوم انسانی دید. عمدۀ این مشکل از آنجا برمی‌خیزد که ما عادت نداریم و به خود حق نمی‌دهیم که بر اساس قالبهایی که در دست داریم واژۀ تازۀ فارسی بسازیم، و در نتیجه، چه عربی-فارسیهای آب نکشیده که از کار در نمی‌آوریم!


داریوش آشوری، بازاندیشی‌ی زبان فارسی


چرا فیلسوفان، یا به سان کلی مردمان، با یکدیگر اختلاف نظر یا «جدانگری» دارند؟ البته یکی از علتهای جدانگری، وجود خطاهای منطقی است. تردیدی نیست که اگر با حوصله، خطاهای منطقی را از استدلالها دور کنیم، به میزانی جدانگری کم خواهد شد. همچنین یکی از علتهای جدانگری، عدم توجه به بوده‌ها[= فاکتها] ست. اگر در هر داوری به بوده‌ها توجه بسنده مبذول داریم، به میزانی جدانگری کمتر خواهد شد. ولی این میزان چندان زیاد نیست؛ حتا در صورت نبودن خطاهای منطقی، و حتا در صورت توجه بسنده به بوده‌ها، باز هم حجم اساسی جدانگریهای بنیادین بر جای خود باقی خواهد ماند. علت بیمیانجی جدانگری وجود مفهومها و ارزشها و هنجارهاست¹: میزان عمده‌ای از برنهاد‌ه‌های آدمیان، مفهومی-ارزش‌شناختی‌اند، و حتا گزاره‌های مؤکد فاکتی و منطقی معمولاً در چهارچوب مفهومها و ارزش‌ها مورد توجه آدمیان قرار می‌گیرند؛ و این یک حقیقت آروینی است که هیچ‌گونه وسیله‌ای برای تصمیم قطعی در گزاره‌های مفهومی-ارزش‌شناختی و در هنجارها، وجود ندارد: نه منطق، نه درستداشت آزمایشی[= تصدیق تجربی]. چه، بنا بر مقدمات یک نوع مشرب فلسفی، راستی را به دو راه استوار توان نهادن: «یکی منطقیدن، دگر آزمودن». از اینروست که در فلسفه، —به تصریح، در مَتاگیتیک[= متافیزیک] و اخلاق‌آیینیک[= اتیک] و زیباحسیک[= استتیک]، — میزان جدانگری به حد اکثر است. بدینسان همچنانکه در یک اثر دیگر مترجم نیز آمده است،² اگر دو تن بر سر پرسمانهای مهم فلسفی با یکدیگر موافق باشند، یکی از ایشان، یا هیچ‌یک از ایشان، فیلسوف نیست. زیبایی فلسفه نیز بعضاً در همین امکان وجود رایها و عقیده‌های گوناگون در آن نهفته است. در این میان، ارزیابی رایهای فلسفی کاری است دشوار، و حتا رد شدن یا رد کردن رایهای فلسفی حاکی از بی‌اهمیت‌بودن آن رایها نیست؛ چه، به گفته‌ی ارسطو: «همهنگام این امر نیز آشکار است که رد کردن آسانتر است از ثابت کردن».

۱) می‌توان بحث را بیشتر دنبال کرد و پرسید: چرا مفهومها و ارزشها و هنجارهای گوناگون برجا هستند؟ چرا عقیده‌ها و افراهها و مینوها و مینوشناسیهای گوناگون هستی می‌پذیرند؟ در اینجا یک سلسله پرسمانها مطرح می‌شوند که بررسی آنها از حد پیشگفتار ما بیرون است.

۲) رجوع کنید به رساله‌ی وین


ادیب‌سلطانی، پیشگفتار بر برگردان پارسی‌ی جستارهای فلسفی؛ تهران، ۱۳۶۳ هجری‌ی خورشیدی.


—در کتاب منطق، سخن ارستو اینگونه ترجمه شده است: همهنگام، هویدا است که وازدن آسانتر است از استوار کردن. ( منطق ارسطو، ترجمه‌ی ادیب‌سلطانی، انتشارات نگاه، ۱۳۹۰) .




Forward from: میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی
۲-ترکیب و اشتقاق: همچنین ابن‌سینا از ترکیب لغات با یکدیگر و اشتقاق از مصادر اصطلاحاتی برای مفاهیم علمی و فلسفی ساخته است. این گونه کلمات نیز بر دو قسم است:

الف-ترکیب لغات فارسی-از این نوع است:

آیینه‌ی سوزان: آیینه‌ی محرقه
ارگی: منشاری(نبض)
افکندن گمان: تولید شک
اندر میان افتاده: الواقع فی‌ الوسط
اندریابایی: ادراک
اندریابنده: مُدرِک
اندریافت: ادراک
اندریافتن: ادراک
اندریافته: مُدرَک
ایستادگی به خودی ‌خود: قائم بالذات بودن
ایستاده به‌خود: قائم بالذات
ایستاده ‌بودن: قائم ‌بودن
باریک‌گوهری: دقت در جوهر
بالش‌ده: منمیه
برسو: جهت علو
بستناکی: انجماد
بهره‌پذیر: قابل قسمت
بهره‌پذیرش: قابلیت تقسیم، قابلیت تجزی
بهره‌پذیرفتن: قابلیت تقسیم
بیرون از طبیعت: مابعدالطبیعه
بی‌گسستگی: لاینقطع
پاره شدن: تجزی
پسرگر: مولد و موجد پسر
پهن‌ناخن: عریض الاظفار
پیداگر: ظاهرکننده
پیوندپذیر: قابل اتصال
پیوندپذیرفتن: قبول اتصال
جان سخن‌گویا: نفس ناطقه
جزاویی: خلاف، تقابل
جُنبایی: (قوه‌ی)حرکت
جنبش‌پذیر: قابل حرکت
جنبش‌پذیرفتن: قبول حرکت
جنبش‌پذیری: قابلیت حرکت
جنبش‌دار: متحرک
جنبش راست: حرکت مستقیم
جنبش گرد: حرکت مستدیر
جنبنده بخواست: متحرک بالاراده
چهارسو: چهارگوشه، مربع
چهارسویی: چهارگوشه بودن، مربع بودن
چه‌چیزی: ماهویت، ماهیت
دم ‌موشی: ذنب‌الفار(نبض)
دوزخمی: ذوالقرعتین(نبض)
دیداری: ظاهری
دیرجنب: بطیءالحرکة
روشن‌سرشتی: منورالفطرة
زایش‌ده: مولده
زفر زبرین: فک اعلی
زفر زیرین: فک اسفل
زودجنب: سریع‌الحرکة
سست‌زخم: سست‌قرعه، سست‌ضربه
سه‌سو: مثلث
سه‌سویی: مثلث‌بودن
شایدبود: امکان
شایدبود بودن: ممکن بودن
فروسو: جهت سفلی
گوهر روینده: جوهر نامی، نبات
مانندگی جستن: تشبه
مانندگی نمودن: تشبه نمودن
مورچگی: نملی(نبض)
ناپذیرا: غیر قابل
ناپذیرایی: عدم قبول
نادیداری: باطنی
ناشمار: غیرعدد
هرآینگی بودن: وجوب
هست آمدن: به وجود آمدن
هست‌بودن: موجودیت
هست شدن: موجود شدن

ب-ترکیب لغات پارسی با لغات تازی-از آن جمله است:

افکندن یقین: تولید یقین
جداوزن: مباین‌الوزن
جهتگر: ذوجهت، دارنده‌ی جهت
حد کهین: حد اصغر
حد مهین: حد اکبر
حد میانگین: حد اوسط
حرکت راست: حرکت مستقیمه
حرکت گرد: حرکت مستدیره
سردی طبیعی: برودت طبیعی
سردی ناطبیعی: برودت غیرطبیعی
شمار تام: عدد تام
علم آب: علم تفسره، علم بول
علم انگارش: علوم وهمیه، ریاضیات
علم برین: علم اعلی، حکمت مابعدالطبیعه
علم پیشین: حکمت اولی
علم ترازو: منطق
علم رگ: علم نبض
علم زیرین: علم اسفل، علم طبیعی
علم سپس طبیعت: علم مابعدالطبیعه
علم فرهنگ: علم تعلیمی
علم میانگین: علم اوسط
فلسفه‌ی پیشین: حکمت اولی
قسمت‌پذیر بودن: قابل قسمت بودن
قسمت‌پذیر شدن: قابل قسمت شدن
قسمت پذیرفتن: قبول قسمت
قوت اندریابنده: قوه‌ی مدرکه
قوت جنبش: قوه‌ی حرکت، قوه‌ی محرکه
قوت داننده: قوه‌ی عاقله
قوت کُنایی: قوه‌ی فاعله
قوت یادداشت: قوه‌ی حافظه
قیاس راست: قیاس مستقیم
گرمی طبیعی: حرارت طبیعی
گرمی ناطبیعی: حرارت غیرطبیعی
گوهر شناسنده به حس: حیوان
مقدمه‌ی پیشین: مقدمه‌ی اولی
مقدمه‌ی کهین: مقدمه‌ی صغری
مقدمه‌ی مهین: مقدمه‌ی کبری
نایقینی: عدم یقین
نبض آهوی: نبض غزالی
نبض باریک: نبض دقیق
نبض تیز: نبض سریع
نبض خرد: نبض صغیر
نبض درنگی: نبض بطیء
نبض دمادم: نبض متواتر
نبض ستبر: نبض غلیظ
نبض لرزنده: نبض متشنج

پسنوشت:

در پایان یادآور می‌شویم که زنده‌یاد معین در دنباله‌ی این نوشتار، فهرستهایی از واژگان پارسی در اثرهای کسانی همچون: مترجم قصه‌ی حیّ بن یقظان، ابوعبید جوزجانی، افضل‌الدین کاشانی، نصیر‌الدین توسی، ناصرخسرو، غزالی و... را نیز آورده است؛ برخی از این واژگان با واژه‌هایی که در بالا آورده‌ایم همسان ‌اند و شماری از آنها نیز نوساخته‌ اند؛ همچنین در این فهرستها واژه‌هایی همسان با واژه‌های پورسینا آمده که در آنچه ما آورده‌ایم برجا نیستند. خوانندگان خود می‌توانند برای دیدن این واژگان به جستار دکتر معین بازگردند.

@adibsoltanik


Forward from: میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی
انواع لغات فارسی در آثار ابن‌سینا

در مقاله‌ی حاضر از آثار فارسی شیخ، فقط از دانشنامه و رگ‌شناسی-که انتساب آنها به وی از طرف دانشمندان تأیید شده-سخن میرانیم.
لغات فارسی یا مرکب از فارسی و تازی که در دو کتاب مزبور آمده بر چهار بخش است:

بخش اول-لغات معمول در زبان فارسی که پیش از عهد ابن‌سینا و هم در زمان او متداول بوده است، و شیخ آنها را طبق عادت در آثار خود وارد کرده است، از این قبیل است:
آبی، آتشی، آرامش، آسان، آفت، آهنگ، اسپ، افکندن، ایستادن، باد، برف، پایدار، پدری، پذیرفتن، جدایی، خون، درشتی، دل، روشنایی، سخن، سردی، شاخ، کمی، گردش، گرمی، گوشت، مغز، یکسان و غیره.

بخش دوم-لغاتی که در میان فاضلان و شاعران ایران شناخته بود، و ظاهراً عامه‌ی مردم آنها را به کار نمیبردند، یا لااقل در همه‌ی نواحی ایران متداول نبوده است، از آن جمله است:
آخریان، آخشیج، انگارش، باستار و باستاری، برینش، بزرگداشت، توانش، دیگرم، شکوهمندی، کنش، کنیدن، ورج و غیره.

بخش سوم-لغات علمی و فلسفی که بیرونی و ابن‌سینا هر دو آورده‌اند، و نمونه‌ی آنها پیشتر گذشت.

بخش چهارم-لغات و ترکیباتی که نخستین‌بار در آثار ابن‌سینا آمده و در کتابهای مؤلفان پیش از او دیده نمیشود، از این قبیل است:
ایستادگی به‌خودی‌خود، ایستاده‌ به‌خود، بخویشتن ایستادن، بهره‌پذیرش، بی‌گسستگی، پسرگر، پیوندپذیر، پیونددار، ترکیب‌پذیرنده، جُزاویی، جزوی‌شناس، جنبش‌پذیر، جنبش‌پذیرفتن، جنبش‌پذیری، جنبش‌دار، جنبش‌ راست، جنبش‌گرد، جهت‌گر، خانه‌گر، دوچندانی، شایدبود، شایدبود بودن، علم زیرین، علم سپس طبیعت، علم فرهنگ، علم میانگین، کارکنش، کجایی، کدامی، کیی، مانندگی، جستن، مانندگی نمودن، مایگی، معشوق‌مانی، هرآینگی بودن، هست بودن، هستی‌ده و غیره.

ابن‌سینا در انتخاب و وضع لغات فارسی شیوه‌های ذیل را به کار برده است:

۱-تغییر معنی متداول: شیخ بسیاری از لغات معمول عهد خود را مجازاً برای مفاهیم فلسفی و علمی استعمال کرده است، از آن جمله است:

ایستادن: قائم بودن
بخواست: بالاراده
برینش: قطع در ریاضی و هندسه
بسیاری: کثرت، مقابل وحدت
بکنیدن: ان یفعل
پذیرا: قابل، به اصطلاح فلسفی
پذیرفته: حال، به اصطلاح فلسفه
تنومند: (عالم)جسمانی
تنومندی: (قوتهای)جسمانی
جدایی: غیریت
جوالدوزی: مسلی(به کسر اول و فتح دوم مشدد)(نبض)
دارنده: (علت)مبقیه
داشت: ملک(به کسر اول)
دریابنده: مدرک(به ضم اول و کسر سوم)
روان: نفس
زخم: قرعه، ضربه
سربسر: مساوی
کجایی: این(به فتح اول)
کرده: مفعول، محدث
کنا: فاعل، فعیل
کنندگی: فاعلیت، محدثیت
کننده: فاعل، محدث
کنش: ان یفعل
کیی: متی
گداخته: مایع، مقابل جامد
مایگی: مادیت، ماده‌بودن
نهاد: وضع
یکیی: وحدت، مقابل کثرت

دنباله‌ی نوشتار↓

20 last posts shown.

805

subscribers
Channel statistics