از ویرایش


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


نکته‌هایی دربارۀ ویرایش و فرهنگ‌نویسی
ارتباط با من:
@Farhad_Ghorbanzade

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


بازاندیشی در ویرایش زبانی فارسی

علوم و فنون روزبه‌روز درحالِ پیشرفت و دگرگونی‌اند. آنچه دیروز جزو بدیهیات بود ممکن است امروز چندان پذیرفته نباشد. فن ویرایش نیز همین‌گونه است. پژوهش‌های زبانی همواره درحالِ دگرگونی‌اند و علم زبان‌شناسی هرروز زاویه‌ای دیگر از زبان‌ها را به ما می‌شناساند. ویراستاری که پیشرفت علم زبان‌شناسی را نادیده بگیرد و با دستاوردهای آن لجاج ورزد از قافلۀ علم بازمی‌ماند.
برای به‌اصطلاح درست یا نادرست دانستن هر واژه یا ساخت نحوی باید «دلیل» داشت. اگر می‌گوییم فلان واژه غلط است، باید دلیل هم بیاوریم. اینکه بگوییم چون فلان استاد ارجمند در چند دهه قبل به سلیقۀ خود فرموده‌است این واژه یا ساخت نحوی غلط است، پس حتماً غلط است، اسمش «دلیل» نیست، بت‌پرستی و دگماتیسم و جمود فکری است.
امروزه زبان‌شناسی پیکره‌ای به کمک فرهنگ‌نویسی، ترجمه، آموزش زبان دوم، دستورنویسی و بسیاری از شاخه‌های زبان‌شناسی آمده‌است. از دستاوردهای این شاخه از زبان‌شناسی می‌توان در ویرایش زبانی نیز بهره برد. تاکنون گفته می‌شد بسیاری از واژه‌ها و ساخت‌های نحوی در متن‌های کهن به‌کار نرفته‌اند و غلط‌اند، ولی در این کانال هم با استدلال‌های زبان‌شناختی درستی این واژه‌ها و ساخت‌های نحوی را ثابت کرده‌ایم و هم با استفاده از پیکره‌های تاریخی نشان داده‌ایم بسیاری از این حُکم‌ها از ریشه غلط بوده‌اند و برای شمار زیادی از این دست واژه‌ها شاهدهای پرشمارِ کهن و معاصر به‌دست داده‌ایم. همچنین به بسیاری از واژه‌های عربی رایج در فارسی اشاره کرده‌ایم و نشان داده‌ایم برخلاف آنچه تاکنون در ده‌ها کتاب مربوط به ویرایش آمده‌است، این واژه‌ها برساختۀ فارسی‌زبانان نیست و به‌ همین معنی رایج در فارسی، در عربی نیز کاربرد داشته و دارد.
نگارنده پیشنهاد می‌کند در کتاب‌های مربوط به ویرایش زبانی بازنگری کنیم و همۀ حُکم‌های صادرشده در این کتاب‌ها را چون وحی مُنزَل در ویرایش به‌کار نگیریم و به هر تحول صرفی و نحوی و آوایی و معنایی برچسب «غلط» نزنیم.

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh


بلادرنگ
برخی معتقدند واژۀ «درنگ» فارسی است و آوردن «بلا»ی عربی قبل از آن «خلاف فصاحت» است. به‌جای آن بهتر است «بی‌درنگ» گفته شود.

پاسخ:
افزوده شدن وندهای یک زبان به پایه‌ای از زبانی دیگر بی‌اشکال است و از فصاحت نمی‌کاهد، چنان‌که واژه‌هایی مانند «ايرانی‌مآب» و «فرنگی‌مآب» و «عربی‌مآب» از افزوده شدن وندی عربی به پایه‌ای فارسی یا رایج در فارسی ساخته شده‌اند و واژه‌های «آبدارباشی» و «آشپزباشی» و «معمارباشی» و «پستچی» و «تلفنچی» و «شکارچی» از پیوستن وندهای ترکی به پایه‌ای فارسی یا رایج در فارسی ساخته شده‌اند (بسنجید با «بلادرنگ»). به همین قیاس، افزوده شدن وندی فارسی به پایه‌ای عربی یا هر زبان دیگر نیز درست است، چنان‌که «باادب»، «پرحوصله»، «کم‌سواد» و هزاران واژۀ دیگر. نتیجه آنکه آوردن «بلا»ی عربی قبل از واژۀ «درنگ» فارسی خلاف فصاحت نیست، ولی اگر کسی به سره‌گراییِ معتدل معتقد باشد، می‌تواند «بی‌درنگ» را بر «بلادرنگ» ترجیح دهد.

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh


هکسره‌های کهن
ویراستاران کسرۀ اضافه‌ای را که به‌صورت «ه» نوشته شود «هکسره» نامیده‌اند. عموم ویراستاران می‌پندارند هکسره پدیدۀ جدیدی است. در زیر نُه هکسرۀ به‌کاررفته در متن‌های کهن آمده‌است (← اکرم حاجی‌سیدآقایی، «دربارۀ لغتی از تفسیر ابوالفتوح رازی»، مجلۀ فرهنگ‌نویسی، شمارۀ ۸، ص ۱۱٤):

بانگه (= بانگِ): صاعِقَةُ: بانگه جهنده (فرهنگنامۀ قرآنی ۱۳۷۷، ج ۳، ص ۹۱٤، قرآن ۱۰۸).
برگه (= برگِ): الْعَصْفِ: برگه جوید[ه] (فرهنگنامۀ قرآنی ۱۳۷۷، ج ۳، ص ۱۰۲۵، قرآن ۱۱۰).
بنده (= بندِ): سَدّاً: بنده میان دو کوه (فرهنگنامۀ قرآنی ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۸٤۹، قرآن ۶۱).
بیانه (= بیانِ): خدای تو بر همه چیز نگاهبان است و عالم به همه چیزها و بیانه آیت (ابوالفتوح رازی ۱۳۸۱، ج ۱۶، ص ۶۶ حاشیه، نسخه‌بدل «لب»).
پوسته گاو (= پوستِ گاو): قِنْطَارٍ: پوسته گاو پرزر (فرهنگنامۀ قرآنی ۱۳۷۷، ج ۳، ص ۱۱۶۸، قرآن ۹۲).
خشته پخته (= خشتِ پخته) در ترجمۀ «الآجور» (تفلیسی ۱۳۵۰، ج ۲، ص ۶۶۲ حاشیه).
دسته (= دستِ): به مردی رسیدم تمام‌خلقت، از دستِ راست وی دری، و از ان در بوی خوش می‌آمد و از دستِ چب وی دری و از ان بوی ناخوش می‌آمد. چون به دسته راست نگریستی خندیدی و چون به دست چپ نگریستی بگریستی (اسفراینی ۱۳۷٤ـ۱۳۷۵، ج ۳، ص ۱۲۳۹).
کشته کاریده (= کشتِ کاریده)، در ترجمۀ «حَرْثُ» (ادیب نطنزی ۱۳۸٤، ص ۲٤۷ حاشیه، نسخه «س»).
مردمانه (= مردمانِ): العالَمینَ: مردمانه زمانه (فرهنگنامۀ قرآنی ۱۳۷۷، ج ۳، ص ۹۹۷، قرآن ۲۵)

شاهدهای هکسره در متن‌های کهن بیش از این‌ها است.

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh


👆 «نقد غلط ننویسیم» در محفلی خودمانی (کافۀ خانۀ دوست، ۲۸ مهر ۱۳۹۷)
سخنران: فرهاد قربان‌زاده
دبیر جلسه: حسین جلال‌پور


Forward from: فرهاد قربان‌زاده


امیال
برخی معتقدند این کلمه در عربی جمعِ «ميل» بر وزن «تير» و به‌معنای «واحد مسافت» است و نه جمعِ «ميل» بر وزن «خيل» و به‌معنای «خواهش و آرزو».

پاسخ:
در عربی «اميال» در معنیِ جمعِ «ميل» /mayl/ به‌کار رفته‌است و باید با آن مانند دیگر واژه‌های عربی موجود در فارسی برخورد کرد.
(Wehr, H. 1994, Arabic-English Dictionary, p. 1098)

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh


به‌کار رفتن دو «را»ی مفعولی در متنی کهن:
قرن ۷: پس پشنگ مر ارکانِ دولتِ خود «را»، چون ویسه و گرسیوز و بارمان و امثال ایشان، «را» بخواند و گفت: ... (عوفی، جوامع‌الحکایات، بخش تاریخ ایران و اسلام، تصحیح و توضیح جعفر شعار، سخن، ۱۳۷٤، ص ۵۶).


غلیان / قلیان
برخی معتقدند اصل کلمۀ «غليان / قليان» به‌معنای «آلتی برای کشیدن تنباکو» نامعلوم است. آن را به هردو صورت می‌نویسند، ولی «غليان» (با حرف «غ») رایج‌تر و ظاهراً صحیح‌تر است (اگر ریشۀ کلمه را «غَلَيان» = «جوشش» بدانیم).

پاسخ:
«غليان / قليان» برگرفته از واژۀ عربی «غَلْيون» به همین معنیِ رایج در فارسی است
(Wehr, H. 1994, Arabic-English Dictionary, p. 799: “water pipe, narghile, hubble-bubble”)
واژۀ فارسی‌شدۀ «غليان / قليان» طبق قاعدۀ تصحیح افراطی (hypercorrection) ساخته شده‌است. بسنجید با واژۀ عاميانۀ «ماکارانی» که ازروی واژۀ «ماکارونی» و واژۀ عامیانۀ «فُرغان» که ازروی واژۀ «فرغون» ساخته شده‌است.

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh




لغت‌نامۀ دهخدا، با همۀ ارجمندی‌اش، نیازمند ویرایش است. پیشینیان این اثر سترگ را برای ما به یادگار گذاشته‌اند و بر ماست که با ویرایش آن، اثری شایسته‌تر برای آیندگان به‌جا بگذاریم. 👆

ویرایش پیشنهادی من: 👇

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh




کانگورو
اغلب به‌نادرست می‌پندارند واژۀ kangaroo از یکی از زبان‌های بومی استرالیا وام گرفته شده و در آن زبان به‌معنی «نمی‌دانم» است. نخستین بار کاپیتان جیمز کوک (James Cook) در سال ۱٧٧٠، در امتداد سواحل شمال‌شرقی استرالیا این واژه را ثبت کرد. در سال ۱٨٢٠، کاپیتان فیلیپ کی. کینگ (Phillip K. King) واژۀ دیگری، یعنی mee-nuah، برای این حیوان ثبت کرد. کاپیتان کینگ تصور کرد کاپیتان کوک اشتباه کرده‌است. بعدها شایع شد کاپیتان کوک واژه‌ای به‌معنی «نمی‌دانم» شنیده بوده‌است (احتمالاً همان‌گونه که وقتی پاسخ پرسشی را نمی‌دانیم، می‌گوییم «نمی‌دانم»). طبق پژوهش‌های میدانی جدید، در زبان گوگو ییمیدهیر (Guugu Yimidhirr)، از زبان‌های بومی شمال‌شرقی استرالیا، واژۀ gangurru به یکی از گونه‌های کانگورو اشاره دارد. ممکن است آنچه کاپیتان کینگ شنیده بوده‌است واژۀ minha به‌معنی «حیوان خوردنی» بوده باشد.
(American Heritage Dictionary of the English Language, 2011: "kangaroo")

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh


نکته‌ای دربارۀ تشدیدهای زائدی که برخی ویراستاران اصرار به گذاشتن آن‌ها دارند:

در نامه اعراب و نقطه ننهد، الا به جایگاه اشتباه و به جایگاه عنایت هم روا داشته‌اند تأکید را، اما بی عذری نقطه و اعراب نهادن، منسوب کردن مکتوب‌الیه باشد به جهل و آنجا کی به‌ضرورت به نقطه حاجت بود گوش دارد تا آن نقطه نهد کی بربالای حرف باشد چون «ت» و «زا» و «ش» (محمدبن عبدالخاق میهنی، دستور دبیری، ص 4).

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh


جداره
برخی معتقدند «جِدار» در عربی به‌معنای «دیوار» است، ولی «جِداره» در عربی یا در متون معتبر فارسی به‌کار نرفته‌است. این کلمه از جعلیات اخیر رادیو و تلویزیون و بعضی از گروه‌های علمی است که آن را به‌معنای توسّعی «جدار»، یعنی «آنچه شبیه جدار است» یا «جدار کوچک»، به‌کار می‌برند. مثلاً به‌جای «جدار لولۀ آزمایشگاهی» می‌گویند: «جدارۀ لولۀ آزمایشگاهی». در همۀ این موارد می‌توان واژۀ فارسی «ديواره» را به‌کار برد و از استعمال کلمۀ جعلیِ «جداره» چشم پوشید.

پاسخ:
یکی از کاربردهای پسوند «ـ ه» ساخت اسمی است که به پایه شباهت دارد. روشن است که این پسوند نیز، به‌مانند دیگر پسوندها، می‌تواند هم به واژه‌های فارسی بپیوندد، مانند «تیغه»، «دسته»، «دندانه»، و «زبانه»، و هم به وام‌واژه‌های رایج در فارسی، مانند «ساقه» به‌معنی «بخشی از گیاه» («ساقه» در این معنی ربطی به «ساقة» عربی به‌معنی «قسمت انتهایی لشکر» ندارد). واژه‌های «ديواره» و «جداره» نیز ازطریق همین فرایند ساخته شده‌اند. فرایندِ ساخت اسم از اسم و پسوند «ـ ه» از فرایندهای زایای فارسی است و ربطی به قاعده‌های صرفیِ عربی ندارد.

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh




عنتر / انتر
برخی معتقدند اکثر فرهنگ‌ها و ازجمله فرهنگ معین این لفظ را به‌صورت عنتر ضبط کرده و آن را عربی دانسته‌اند، اما در فرهنگ‌های عربی، اعم از قدیم و جدید، عنتر مطلقاً به این معنی نیامده‌است (عنتر در عربی به‌معنای «نوعی مگس» و مجازاً به‌معنای «شجاع» است). لغت‌نامۀ دهخدا، با استناد به بیتی از سوزنی سمرقندی، ضبط عنتر (با حرف «ع») را معتبر دانسته‌است، ولی براساس یک شاهد هرگز نمی‌توان دربارۀ معنی یا املای کلمه‌ای حکم قطعی کرد. تازه سوزنی سمرقندی (یا کاتب نسخۀ دیوان او) نیز ممکن است اشتباه کرده و انتر فارسی را که ظاهراً از لغات عامیانه بوده و در هیچ فرهنگی ضبط نشده‌است عربی دانسته و با حرف «ع» نوشته باشد. به‌هرحال، به احتمال نزدیک به یقین، انتر به‌معنای «بوزینه» فارسی است و با همین املا باید نوشته شود.

پاسخ:
۱. عنتر در عربی به‌معنی «مگس» است، ولی در فارسی دستخوش تغییر معنایی شده و در معنی «نوعی میمون» به‌کار می‌رود و اشکالی ندارد.
۲. با استناد به پیکره‌های تاریخی، عنتر در معنی «مگس» در زبان فارسی به‌کار نرفته‌است.
۳. عنتر دست‌کم از سدۀ یازدهم در متن‌های فارسی به‌کار رفته‌است:
قرن ۱۱: کس یوز به شیر در کمین نشنیده‌ست / خوکی به پلنگ خشمگین نشنیده‌ست ـ خر را به کفل داغ نگارند اما / کس عنتر داغ‌برسرین نشنیده‌ست (دیوان طالب آملی، ص ۹۱۰).
قرن ۱۲: برخوردار ... مانند میمون عنتر آن بداختر در سر قبر پدر به امید عفو جرایم، میخ‌دوز و مضطر گردیده (گلستانه، مجمل‌التواریخ گلستانه، ص ۱۲۳).
قرن ۱۳: بوزینه و عنتر از هندوستان می‌آورند و در این ولایات نگاهداری می‌کنند، آلت و اسباب گذران بعضی الواط است (تحویل‌دار، جغرافیای اصفهان، ص ۶۲).
قرن ۱٤: این جماعت ... شغلشان در ممالک قفقاز دربه‌در گردیدن و رقصاندن این پسران و بوزینه و عنتر است (مراغه‌ای، سیاحت‌نامۀ ابراهیم‌بیک، ص ۱۵۳).
٤. کهن‌ترین شاهدی که نگارنده برای املای انتر یافته از امثال و حکم (۱۳۰۸ـ۱۳۱۱) علی‌اکبر دهخدا بوده‌است: «مثل انتر: گلگونۀ سیر و تند به‌رخسارمالیده» (دهخدا، ص ۱٤۰۵) و «مثل کون انتر: به‌طنز و تعریض، با چهرۀ سرخ» (همان، ص ۱٤۷٤).
۵. در پیکرۀ گروه فرهنگ‌نویسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، املای انتر نخستین بار در سال ۱۳۲۸ در کتاب انتری که لوطی‌اش مرده بود (صادق چوبک) به‌کار رفته و پس از آن بسامد این املا افزایش چشمگیر یافته‌است.
۶. شاهدی که از سوزنی سمرقندی در لغت‌نامه (دهخدا و همکاران، ذیل عنترة) مدخل شده این است:
گفتم که عدلئی [= عدله‌ای] بستانم بهای مرغ / گفتا کلان و سرخی چون کون عنتره.
به پیوست، تصویر بیت مذکور ازروی چند نسخۀ خطی آورده شده‌است:
الف) تصویر بالا دست‌نویس مؤسسۀ لغت‌نامۀ دهخدا است. ضبط بیت مذکور در این نسخه چنین است:
گفتم که عدله نی بستانم بهای مرغ / گفتا کلان و سرخی چون کون حبتره
به‌جای عنتره در این دست‌نویس حبتره آمده و علی‌اکبر دهخدا در حاشیۀ آن نوشته‌است «عنتره». حَبتَر در عربی به‌معنی «روباه» است.
ب) تصویر وسط دست‌نویس کتابخانۀ ملک، به‌شمارۀ ۶۲۹۲۲ (ص ۱۳۱ رو) است. ضبط بیت مذکور در این نسخه نیز عیناً مانند نسخۀ مؤسسۀ لغت‌نامۀ دهخدا است.
پ) تصویر پایین دست‌نویس کتابخانۀ ملی، به‌شمارۀ ۸۱٤۵۶٤ است. ضبط بیت مذکور در این نسخه چنین است:
گفتم که عدله نی بستانم بهای مرغ / گفتا کلان و سرخی چون کون خنبره
به‌جای عنتره در این دست‌نویس خنبره آمده‌است.
این بیت در چاپ بسیار نامعتبرِ موجود از دیوان سوزنی سمرقندی (تصحیح ناصرالدین شاه‌حسینی، چاپ امیرکبیر، ۱۳۳۸، ص ۸٤) این‌گونه ضبط شده و در آن چنبره فاقد نسخه‌بدل است (این قصیده در چاپ دوم دیوان سوزنی نیامده‌است):
گفتم که من خره نستانم به‌جای مرغ / گفتا کلانت بدهد چون کون چنبره
کوتاه آنکه در نسخه‌های خطیِ مراجعه‌شده از دیوان سوزنی واژۀ عنتر یا عنتره به‌کار نرفته و ضبط لغت‌نامۀ دهخدا حاصل تصحیح قیاسی و نامعتبر است.
۷. نگارنده عنتر / انتر را در فرهنگ‌های اردو، هندی و ترکی عثمانی نیافته‌است و احتمال وام گرفته شدن این واژه از این زبان‌ها بسیار بعید است.
۸. انتر املای فارسی‌شدۀ عنترِ عربی است و ازآنجاکه امروز در نوشتار فارسی بسیار کاربرد دارد، استعمال آن بی‌اشکال است. آشکار است که املای عنتر نیز کاملاً درست است.

پیکره‌های زبانیِ استفاده‌شده در این پژوهش‌:
۱. پیکرهٔ گروه فرهنگ‌نویسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، به سرپرستی دکتر علی‌اشرف صادقی
۲. نرم‌افزار درج ۴، شرکت مهرارقام رایانه
۳. وبگاه علوم اسلامی نور

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh




ساروج / صاروج
برخی معتقدند واژۀ ساروج به‌معنای «مادّه‌ای مرکب از آهک و خاکستر و ریگ آمیخته به آب که در بنایی به‌کار می‌رود» فارسی است و صاروج (یا صهروج) معرّب آن است. بنابراین بهتر است که این واژه با حرف «س» نوشته شود.

پاسخ:
۱. واژه‌های صاروج و صهروج معرّب و برگرفته از واژۀ فارسیِ میانۀ čārūg هستند (برای واژۀ فارسی میانه، ← MacKenzie 1971, p. 21). در فرایند تعریبِ واژه‌های ایرانی، واجِ /č/ یا /چ/ معمولاً به /ص/ بدل می‌شود (مانند čawlagān > صولَجان)، نه به /س/، و واج /g/ یا /گ/ نیز معمولاً به /ج/ بدل می‌شود. درنتیجه اینکه صاروج را عربی‌شدۀ ساروج بدانیم غیرممکن است. ساروج نیز املای فارسی‌شدۀ واژۀ عربیِ صاروج است. این سیر تحول را می‌توان این‌گونه نشان داد: čārūg > صاروج > ساروج.
۲. واژۀ پهلویِ čārūg در فارسی نو به چارو بدل شده‌است. g پایانیِ čārūg در فارسی نو حذف شده‌است. حذف g پایانیِ واژه‌های پهلویِ مختوم به -ūg در فارسی نو شاهدهای پرشماری دارد، مانند āhūg > آهو، tarāzūg > ترازو، zānūg > زانو (← دنبالۀ مطلب).
۳. در فارسی نو صورت چهرو نیز به‌کار رفته‌است (← ابوبکر بستی، المصادر). وجود صورت‌های چهرو در فارسی و صهروج در عربی نشان می‌دهد در فارسی میانه صورت čahrūg نیز وجود داشته‌است و صهروج عربی معرّب از همین واژۀ فارسی میانه است.
٤. چارو دست‌کم از سدۀ پنجم در متن‌های فارسی به‌کار رفته‌است:
قرن ۵: الکلس و الصاروج: چارو (کردی نیشابوری، البلغه، ص ۱۱۱).
قرن ۵: صاروج: چارو (ادیب نطنزی، دستوراللغه، چاپ آستان قدس، ص ٤۶٤).
قرن ۷: نزد شافعی چارو پلید است و گوید چون در حوض دو قلّه آب بود، پاک بود و غسل و وضو بدان توان کرد و درست بود و اگرچه پنج جهت حوض چارو بود، نجس، و آب اتصال دارد با نجاست از جهات خمسه (تبصرةالعوام، ص ۲۶۸ و ۲۶۹).
قرن ۹: کلس: چارو که به عمارت به‌‌کار برند (محمدبن عبدالخالق، کنزاللغات، ج ۲، ص ۱۱۲٤).
۵. ساروج دست‌کم از سدۀ چهارم در متن‌های معتبر فارسی به‌کار رفته‌است:
قرن ٤: یکی خانه‌ای کرده از پخته خشت/ به ساروج کرده به‌سان بهشت (فردوسی، شاهنامه، ج ۶، ص ٤۵۸).
قرن ۵: به‌جای شنگرف اندر نگارهاش عقیق/ به‌جای ساروج اندر مسام‌هاش درر (دیوان فرخی سیستانی، ص ۱۲۹).
قرن ۶: بعضی در بنا و عمارت به‌کار دارند، چون گچ و ساروج (محمدبن ابی‌البرکات، جواهرنامه، ص ۲۹۰).
۶. صاروج دست‌کم از سدۀ پنجم در متن‌های معتبر فارسی به‌کار رفته‌است:
قرن ۵: پس به صاروج بیندود همه بام‌وبرش/ جامۀ گرم برافکند پلاسین ز برش (دیوان منوچهری، ص ۱۹۸).
قرن ۶: قبطیان ... میان سراها، ستون‌ها برکشیدند و به گچ و به صاروج بکردند (ابوالفتوح، روض‌الجنان، ج ۸، ص ۳۵۷).
قرن ۷: چون به سرای او رسیدم همان سرای اولین را دیدم مرمت فرموده و عمارت کرده و دیوارها به گچ و صاروج بیندوده ... (دهستانی، فرج بعد از شدت، ج ۲، ص ۶۱۸).
قرن ۸: عضدالدوله بر آن طرف بندی بست و آن زمین را به صاروج و سنگ و گچ حوضی ساخت (حمدالله مستوفی، نزهة‌القلوب، ص ۱۵۸).
۷. صهروج دست‌کم از سدۀ پنجم در متن‌های معتبر فارسی به‌کار رفته‌است:
قرن ۵: عضدالدوله ... بند برآورد از معجون صهروج و ریگ‌ریزه، چنانک آهن بر آن کار نکند (ابن‌بلخی، فارسنامه، ص ۱۵۱).
قرن ۶: مردم گذر آب‌ها را و حوض‌ها را به صهروج قوی کند (جرجانی، ذخیرۀ خوارزمشاهی، ص ۱۰۲).
قرن ۹: در میان حوض بیست ستون کرده‌اند از سنگ و صهروج (حافظ ابرو، جغرافیای حافظ ابرو، ج ۲، ص ۱٤۷).
۸. با استناد به پیکره‌های زبانی، در دورۀ معاصر املای صاروج تقریباً متروک شده‌است.
نتیجه آنکه صاروج معرّب ساروج نیست، بلکه معرّبِ čārūg فارسی میانه است. ساروج نیز املای فارسی‌شدۀ واژۀ عربیِ صاروج است و از قدیم در فارسی رواج داشته‌است. امروزه در فارسی املای صاروج کمابیش متروک شده‌است و این واژه را به‌صورت ساروج می‌نویسند و اشکالی هم ندارد.

پیکره‌های زبانیِ استفاده‌شده در این پژوهش‌:
۱. پیکرهٔ گروه فرهنگ‌نویسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، به سرپرستی دکتر علی‌اشرف صادقی
۲. نرم‌افزار درج ۴، شرکت مهرارقام رایانه
۳. پیکرهٔ فارسی روز، به سرپرستی فرهاد قربان‌زاده، به سرمایه‌گذاری انتشارات تیسا

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh


ققنوس
یک مطلبی که دیگران گفته‌اند و من هم در یک نوشته‌ام دربارۀ ققنس تکرار کرده‌ام این است که ققنس یا ققنوس مصحف فنقس است. این مطلب را دانشمندانی مانند مرحوم تقی‌زاده گفته‌اند و دیگران تکرار کرده‌اند و یکی از آن تکرارکنندگان من بوده‌ام. ققنس، با وجود اختلاف در معنا و با آنکه داستان پرندۀ فونیکس یا فوینیکس و برآمدن دوبارۀ آن از آتش معروف است، به‌لحاظ لفظی معرّب از kuknos یونانی است به‌معنای «قو»، نه از phoinix یونانی. این مطلبی است که جناب میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی سال‌ها پیش در صفحۀ ۲۴۸ و ۲۴۹ کتاب درآمدی بر چگونگی شیوۀ خط فارسی تذکر داده‌اند و من با آنکه پیش‌تر این کتاب را خوانده بودم، این نکتۀ آن را در خاطر نداشتم تا آنکه به مناسبتی به کتاب رجوع کردم و به آن برخوردم‌. امیدوارم این نوشته تا حدی عذر یکی از اشتباهات بنده در یکی از نوشته‌هایم را بخواهد.

سید احمدرضا قائم‌مقامی
@azvirayesh


انجام
برخی معتقدند انجام تنها به‌معنی «پایان» است و مثلاً انجام کار فقط به‌معنی «پایان کار» است و مثلاً به‌جای «انجام این کار دشوار است» باید گفت «انجام دادن این کار دشوار است» و به‌جای «انجام وظیفه» باید گفت «انجام دادن وظیفه».

پاسخ:
١. انجام دستخوش تغییر معنایی شده‌است. این واژه پیش‌تر به‌معنی «پایان» بوده‌است و از آن فعل‌های مرکّب انجام پذیرفتن و انجام یافتن و به انجام رساندن نیز ساخته شده بوده‌است:
قرن ٥: در همه شغل‌ها که دست برد / نیکش آغاز و نیک‌تر انجام (دیوان فرخی، ص ٢٢٥).
قرن ٥: نشاط من ز تو آرام یابد / غمان من ز تو انجام یابد (فخرالدین اسعد، ویس و رامین، ص ٢٠٧).
قرن ٨: سلطان ... کار زفاف به انجام رسانید (رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، تاریخ سلاطین خوارزم، ص ٤٤).
قرن ٨: سلطان ... فرمود که به شرط امر مصالحه انجام پذیرد (رشیدالدین فضل‌الله، فصلی از جامع‌التواریخ، تاریخ اسماعیلیان، ص ٤١).
٢. امروزه انجام در معنی «پایان» ظاهراً فقط در فارسی ادیبانه به‌کار می‌رود، ولی در برخی واحدهای واژگانی، مانند به انجام رساندن و سرانجام، به‌جا مانده‌است.
٣. امروزه انجام، با بسامد بالا، هم در گفتار و هم نوشتار بی‌نشان، به‌معنی «کردن» و «انجام دادن» به‌کار می‌رود و معنی آن برای فارسی‌زبانان روشن است:
ـ من آنچه موظف به انجام آنم و ... با قوانین حرفه‌ام مغایر نیست خواهم کرد (محمد قاضی، دن‌کیشوت، ج ۱، ص ۳۰۹).
ـ یک هنگ ... درحین انجام یک حرکت دورانی زیر آتش توپخانۀ خودی قرار گرفت (به‌آذین، دن آرام، ج ۱، ص ٤۰۱).
ـ آذر گفته بود که برای انجام بعضی کارهای عقب‌مانده، روز سیزده به دکان خواهد رفت (محمدعلی اسلامی ندوشن، روزها، ج ۲، ص ۳۳۸).
٤. انجام به‌معنی «انجام دادن» و «کردن»، دست‌کم از سدۀ هفتم، در متن‌های کهن به‌کار رفته‌است:
قرن ٧: غوک گفت: ... کدام خدمت است که به‌دست من برخواهد ‌آمد تا در انجام آن کمر خدمت بندم؟ (عوفی، پانزده باب جوامع‌الحکایات، ص ١٥٠).
قرن ٩: نظام‌الملک ... آنچه مصلحت و بهبودی خلق‌الله بوده خالصا‌ًلوجه‌الله در انجام آن اهتمام نموده و از مساهلت و مناسبت به‌کلی مجتنب بوده (عقیلی، آثارالوزراء، ص ٣٥٣).
قرن ۱٣: خدمتی است شاهنشاه محول فرموده‌اند، شما هم برای انجام آن دو ماه زحمت آمدورفت اینجا را کشیده‌اید (نامه‌های قائم‌مقام، ج ٢، ص ۱٣٥).
۵. در متن‌های کهن، انجام نمودن در معنی «کردن» نیز به‌کار رفته‌است:
قرن ٩: این دو پادشاه باهم مدتی به جنگ‌وجدال مشغول بودند، عاقبت فی‌مابین صلح انجام نمودند که ورای جیحون و آب بلخ ... در اهتمام عمال شاه فیروز باشد (تاریخ طبرستان مرعشی، ص ٢٢).
۶. در فارسی می‌توان از اسم‌مصدر و همکرد فعل مرکّب ساخت، مانند شرح دادن و کمک کردن. روشن است که عنصرهای غیرفعلیِ این فعل‌های مرکّب (در اینجا: شرح و کمک) به‌تنهایی نیز به‌کار می‌روند:
شرح واقعه.
سعادت هم فقط از راه کمک به دیگران به‌دست می‌آید (نجف دریابندری، چنین کنند بزرگان، ص ۱۱٤).
فارسی‌زبانان به قیاس فعل‌های مرکّبی که عنصر غیرفعلی آن‌ها اسم‌مصدر است و بدون همکرد نیز به‌کار می‌روند، همکرد فعل مرکّبِ انجام دادن را حذف کرده‌اند و از آن صورت اسم‌مصدریِ انجام را به همان معنی «انجام دادن» و «کردن» ساخته‌اند. یعنی:
انجام «پایان» > انجام دادن «کردن» > انجام «کردن؛ انجام دادن»
۷. انجام همراه با تغییر معنایی، تغییر مقوله نیز داده‌است و هویت دستوری آن، که در معنیِ «پایان» اسم است، در معنی «انجام دادن» تبدیل به اسم‌مصدر شده‌است.
درنتیجه، به‌کار بردن انجام در معنی اسم‌مصدری درست است.

پیکره‌های زبانیِ استفاده‌شده در این پژوهش‌:
۱. پیکرهٔ گروه فرهنگ‌نویسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، به سرپرستی دکتر علی‌اشرف صادقی
۲. نرم‌افزار درج ۴، شرکت مهرارقام رایانه

فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh

20 last posts shown.

538

subscribers
Channel statistics