رُمانِ‌دَرتَمنای‌تو🫀


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


بنام‌خداوند‌آفریننده‌قلب‌ها♥️.!"
ژانر‌های‌رمان‌در‌تمنای‌تو🌸✨👇🏾᭔
‌طنز😹‌عاشقانه😻‌کلکلی😼
به‌قلم‌زیبای‌:رها 🌾💛 ᯭ
هر‌روز‌دوتا‌پارت‌داریم‌همراهمون‌باشین💆🏼‍♀🔥
"کپی‌از پارت‌ها‌حرامه‌و‌برخورد‌میشه🙂"
برای‌ارتباط‌با‌نویسنده:👩‍🚀
@im_raha_bot

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


#پارت‌صدونوزدهم
#رمان_درتمنای_تو


اشکام خشک شده بود


بعد از چند مین اومدن بیرون

از جام بلند شدم

فقد بهشون نگاه میکردم

آرشاویر و دوبارع بردن بازداشتگاه

سپنتا رفت برای وخت بعدی دادگاه صحبت کنه باباهم پیش اقای معتمد بود و من تنها شاهد صحنه های آزادی آترینا بودم

مشخصه باباش همرو خریده

وگرنه ممکن نبود ازاد بشه
از اولم واسه همین اصرار داشت بیاد ایران
که با پارتی بازی و پول دادن به این و اون همرو بخره و سریع دخترشو آزاد کنه

امیدوارم یه روزی تقاص همه ی کاراشو پس بده

_ندا جون نمیخای ازادی مو تبریک بگی؟

_چرا عزیزم‌ میخای جشن آزادی هم بگیرم همرو دعوت کنم بگم باباش قاضی هارو خریده ازادش کردن ولی دس از پا خطا کنه دوباره میبرنش زندون؟..

_فکر خوبیه ازین بنر بزرگام بزن واسم

_تو چ بیماری هستی

_سعی کن بهم عادت کنی ازین ب بعد زیاد منو میبینی

_الانش ب زور تحملت میکنم اینکه بخام زیاد ببینمت با دستای خودم خفت میکنم

_اونم فکر خوبیه اونوخت میرسی ب عشقت ولی توی هوای بارونی و خیابون نه
ته زندون
خیلی رمانتیک و خاصه .

_اره بنظر منم ؛ فک کنم ب زودی امتحانش کنم


_خوب میدونم دوس داری باهام حرف بزنی وبی متاسفانه وخت ندارم باید ب شرکت جدیدم برسم

_اها ازونجایی ک شرکت قبلیو ب درستی مدیریت کردی ی شرکت دیگه دادن بهت؟

_اونم میفهمی ب زودی



_کجایی دخترم

_هیچی این منگل منو گیر اوردع چرت و پرت میگه

_فردا میبینمت گلم

گمشو بابا

چی میگن بابا

هیچی بابا اینا همشون قاضی اینارو خریدن
آرشاویرم ی یسالی حبسه بعدش ازاده

_واقعاا؟

_اره دخترم فقد یکچیز دیگع

_چ چیزی بابا

_هیچی حالا بیا بریم خونه میگم بهت

_بریم, خانوم صفایی زنگ زد پارسیا بهونه میگیرع


سپنتا اومد و راه افتادیم به سمت خونه
اینکه یکسال دیگع همه چی تموم بود خیلی خوشحال بودم

یکمی با پارسیا بازی کردم ک دیگع بهونه نمی‌گرفت و از خستگی خوابش برد

اومدم پایین بابا تنها نباشه

_اومدی دخترم ، تو از طلاق آرشاویر و اترینا خبر داشتی؟

_اره

_خوب حالا باز مهریه اترینا مونده

_خوب بدن بهش

_مهریه اش .. مهریه اش شرکته

_شرکت؟؟ شرکت آرشاویر؟

_اره

_اونکه‌واسه منه

_بعد ازینکه از دادگاه رفتی بیرون صحبت کردن هم دست تو هم دست آترینا


_نمیشه بابا نمیتونم کنار اون کار کنم ک

_میخای بزاری تنهایی هرکار میخاد بکنه؟ دخترگلم میدونم سختته چقد اذیتت کرده چقد این مدت سختی کشیدی ولی همه چی درست میشه بالاخرع ..ی سالم باش شرکت آرشاویر ک اومد خودش میاد میندازه بیرون آترینا رو
بازم تصمیم اخر با خودت


_باشه بهش فک میکنم.. من برم بالا


#معرفی_شخصیت •👩🏼‍💼🤍•


مگه میشه بارون بباره ولی دلِ هیشکی واسه کسی تنگ نشه؟🙃🖤


ایستاده در آن رَهی که نه تویی و نه او
تمامِ تمامش،تمام ناتمامش،منم و منم و من...


☾︎ 𝐆𝐨𝐨𝐝 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 💕🥂☽︎


•نگیر‌ ازم اون خنده‌هاتُ🙃


با خودتون خوب تا کنید چون که تو زندگی طولانی ترین رابطه رو با خودتون قراره داشته باشین 🤌🏽🖤؛


•تمام دنیای منــی🤍🫀✨•


#پارت‌صدوهجدهم
#رمان_در‌تمنای_تو


پرستار پارسیا اومد و ماهم ب سمت دادگاه راه افتادیم

خیلی استرس داشتم چون رای ک امروز میدادم قطعی بودو قابل تغییر نبود

خودمو واسه هر جوابی آماده کرده بودم


سپنتا رف داخل و من و بابا و آقای معتمد پشت سرش نشستیم
کنارم بابای اترینا با کلی وکیل و اینا

بعدم در باز شد و آرشاویر با دستای دستبند زده اومد

پشت سرشم چنتا خانوم اترینا رو اورده بودن

اینجا مجبور بود حجاب بزارع بازم موهاشو انداخته بود بیرون

دادگاه شروع شد
اونا حرف میزدن اینور سپنتا بلند میشد جواب میداد بعضی چیزا رو هم آرشاویر

یکی از کارکنان بانکم بود

بعدم باز نوبت آترینا ک یجوری حرف میزد انگار ارث باباشو خوردی


در تمام این مدت نگاهم روی آرشاویر بود

ممکن بود نبینمش تا چندین سال
شایدم برای یبار خدا بامن بود و دوباره بر میگشت پیشمون

چنتا مدرک بود ک سپنتا بلند شد و داد ب قاضی و یکمم باهاش حرف زد ک بالاخره زمان اعلام رای شد

بدنم سر شده بود و صدای بهم خوردن پاهم سکوت و میشکس

اترینا با ی لبخند خیلی زشت بم نگا میکرد

اصلا اثری از استرس روی صورتش نبود
انگار خبر داشت قاضی میخاد چی بگه

: در خصوص اتهام آقای آرشاویر معتمد
فرزند ....
.
.
فاقد محکومیت کیفری
دائر بر : خیانت در امانت عدم پرداخت قسط بانک (... ) و فرار ب خارج از کشور

و با توجه به انطباق موضوع با ماده ی ... و قانون ...
حکم صادر و اعلام میگردد

قلبم نمیزد
چشام قفل روی دهن قاضی بود و از همه ی حرفاش فعلا بازداشت رو شنیدم

سپنتا هم هیچ حرفی نمیزد : چرا هیچی نمییگیی هاا؟

_دخترم اروم باش

_چی چیو اروم بازداشت گف نشنیدین شما؟

_خانم دادگاه رسمیه نظم رو بهم نزنین مجبور ب اخراجتون از جلسع میشم


دوباره نشستم سر جام ک حکم اترینا رو گفتن و برای اون فعلا آزاد

_چرا ناحقی میکنیننن؟ ها؟؟ این ک همه ی این کارا دست اون بوده رو ازاد میکنین و همسر من ک فقد ب اجبار این امضا زده رو بازداشت؟ چ وعض حکم کردنه؟ همون فرانسه می‌بودند حداقل این ناحقی ها انجام نمیشد

عصبی شده بودم و هر لحظه ممکن بود اشکم در بیاد

دوتا از اون پلیسای زن و فرستاد و من و ب زور بردن بیرون


•|‏حال بهتری خواهیم داشت، اگر دست برداریم از فردی که لیاقت محبت ندارد، دشمنی که ارزش جنگیدن ندارد، حقی که ارزش گرفتن ندارد، و فکری که ارزش اندیشیدن ندارد...👩‍🚀🦋


‹ تو‌ را‌ من‌ با‌ قلب‌ دوست‌دارم‌ نه‌ با حرف...💜🔗 ›

☾︎ 𝐆𝐨𝐨𝐝 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 💕🥂☽︎


#پارت‌صدوهفدهم
#رمان_در‌تمنای_تو

تا شب آرام انقد کخ ریخ ب پارسیا جیغ بچمو در اورد

ازشون خدافظی کردم و گفتم ی شب حتما بیان پیش من

وختی رفتم بابا مشغول تلفن حرف زدن بود

_سلام

_سلام دخترم

_کی بود؟

_ارشاویر و منتقل کردن

_کیی؟ میشع ببینمش؟

_دیشب ؛فلن ک نه تا باز داداشت بیاد ببینم چ خبره

_کجاس؟

_رفته با کسی ک پرونده رو گرفته صحبت کنه

_باشه خبری شد صدام بزنین بیدارم من

لباسای پارسیا رو در اوردم لخ رو تخت گذاشتم یکمی هوا بخوره بچم


ی چنتا عکس ازش گرفتم بعدن ب آرشاویر نشون بدم

داشتم پارسیا رو میخابوندم ک سپنتا اومد
گذاشتم تو تشکش و رفتم پایین

_خسته نباشی خبری نداری؟

_یک دادگاه دیگه تشکیل میشه

_خوب الان بابای آترینا حرفی نزد؟ اونکه میگف میگم دامادمه و امضاهارو خودم گفتم بزنه

_ گیر سر اون نیست.. سر وام هاییع ک اینجا گرفتن و پولارو بردن کلی بدهی دارن

_چقد مثلن؟

_خیلی ندا خیلی ،این آترینا معلوم نیس چ غلطی میکرده

_خوب کو اون پولا

_سوال منم همینه .. آترینا میخاسته اونور کالا قاچاق کنه ،میگه گولم زدن هیچیش نیس

_خوب اونا باور کردن ک پولی نیس؟

_معلومه ک ن .. ولی ب این راحتی پیدا نمیشن و همه ی واما ب اسم آرشاویره

_وای

_نگران نباش تونستم تاریخ دادگاه و جلو بندازم هرکار بتونم میکنم ولی از ارشاویر بعیده اینهمه بی‌احتیاطی کنه

_شده حالا که توام هر خبری شد بگیا

_باشه شب بخیر

_شب بخیر

ساعتای دو شب از گریه پارسیا بیدار شدم
گرمش شده بود انگار

پتو رو زدم کنار بازم گریه میکرد

شیشه شیرشو درست کردم و دادم بهش
نمی‌خورد گریه میکرد همش

بغلم کردم و راش میدادم

فک کنم دل درد داشت
تا صبح گریه کرد و نزاشت من بخوابم

تو اشپزخونه بودم ک سپنتا اومد

_چقد زود بیدار شدی

_نخابیدم

ابجوش و ریختم ورفتم سمت اتاق

_چرا اینجوریه قیافت

_سپن میزنمت سر صبح ادم میخاد چ شکلی باشه

_نگا کن خودتو

_سپننننن

_بچت می‌ترسه ازت

_ابای تو دستم و ریختم روش

_سوووختممم بیماری توو

_عصبانیم بحث نکن بامن اع

_الان من بسوزم شوهرتو کی میخاد بیرون بیاره ؟

_شوهرم نیس

_چی بش میگی

_نمیدونم- بیا اینور ابجوش بچمو گرفتی

_تو ریختی رو من

_حقت بود بکش کنار گشنشه

_چقد میخوره نترکه

_امروز احد کردی بری رو مخ من؟

_دقیقا

_اینارم بریزم روت؟

_ن بنظرم ایندفعه جزغاله شم واقن

_پس ببند


دیالوگیسم:❤️‍🩹🎙
- اگر عقل داشتم پیشت نمی‌موندم
+ چه خوب که عقل نداری!


#پارت‌صدوشانزدهم
#رمان_در‌تمنای_تو





ساعتای پنج صبح رسیدیم ایران

دوباره با ی ماشین سیاه منتقلمون کردن زندان

هوا سرد بود و سرفه میکردم
فک کنم سرما خورده بودم

بازداشتگاه اصلا مث فرانسه نبود و ی جای خیلی وحشتناک تر

جلوی در از آترینا جدا شدم و نمی‌دونم اونو کجا بردن


ندا

پارسیا رو آماده کردم و صندلی شو روی ماشین محکم کردم
ساکشو گذاشتم و کمربندشم بستم

بعد از چندین وخت میخاستم سوار ماشین بشم

ضبط و روشن کردم و اهنگ و زیاد کردم

پارسیا دستاشو میکوبید بهم

بچم عاشق هیجانه

جلوی ی گل فروشی نگه داشتم
پارسیا رو بغلم کردم و وارد مغازع شدم

ی سبد گل بزرگ گرفتم و در ماشین باز کردم بزارنش عقب

دوباره اقدامات ایمنی رو انجام دادم و ب سمت خونه ی میشکا حرکت کردم

در خونه رو یادم رفته بود و بین دوتاشون شک داشتم
اولی رو زدم ک گفت خونه کناریه
سبد گل گذاشتم جلوی ایفون

دستمو رو زنگ نگه داشتم

_بلههه

_گفتم بلههه

_روانی مریض بیا جلو

گلو جلو تر بردم

_صبر کن بیام پایین ببینم کدوم بیماری هستی

اینور واستادم و گل و دم در گذاشتم

در و باز کرد
اول گلو دید
بعدش اینور و نگاه کرد ک منو پارسیا رو دید

یهو جیغ زد

_نداااااااااااااا

پرید بغلم ک پارسیا له شد فک کنم

_وحشی بچمو له کردی

_بده ببینم اینو

_گمشو اول بیام تو خونه خسته شدم یکساعت پشت در

_اعع راس میگی بیا تو

_گل و بیارر تو کلی پول دادم براش

_ماشین خودته

_نا واسع باباس کش رفتم

_چ میکنی دختر

_با تو حرف میزنم

_کسخل ؛ چی میخوری

_هرچی داری ولی واسه شام یچی خوب بده ما بخوریم


_شامم میمونی؟

_پس چیی ببین اونو

و ب ساک پارسیا اشاره کردم

_اصلا عوض نشدی همونقد پرویی فک کردم مادر شدی یکم خانوم میشی

_برو یچی بیار بخورم کلی حرف میخام بزنم دهنم خشک نشه


دلم‌میخواد‌پیش‌من‌باشی‌🤍✨🫂


انسان‌به‌زخم‌ها‌بیشتر
می‌اندیشد‌تامرهم‌ها:)🌿🙂


صُبح خـوبـہ اَگـہ تـو بَغَلَم وا کُنــے چِشمــ👀ـا تــو ..

_صبحتون بخیر🌤


دوسم داری ؛ولی من بی نهایت تر🥲❤️‍🔥🖇

☾︎ 𝐆𝐨𝐨𝐝 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 💕🥂☽︎


#پارت‌صدوشانزدهم


آرشاویر


ی مشت اب ب صورتم زدم
تو آیینه ب خودم نگاه کردم
چقد توی این هفته ها فرق کرده بودم

یاد آرشاویری افتادم ک با خط اتو شلوارش هندونه قاچ میشد

چ دم و دستگاهی بود

ولی زندگیم خیلی یکنواخت بود
بی احساس بود

از صبح تا شب سرهم یک جمله بیشتر حرف نمی‌زدم

همش کار کار غر زدن سر این و اون .


ولی ندا منو عوض کرد
با شیطونیاش
گند کاریاش تو شرکت
حاضر جوابیش

با اینکه هیچی نداشت تو زندگیش ولی همیشه شاد بود
همرو خوشحال میکرد

آخرش باز منه خر همه ی اون خوشحالی هاشو ازش گرفتم
زندگیش و سراسر غم و غصه کردم

توی این دوره از زندگیش باعث شدم ی چیزایه تلخی و تجربه کنه

مث تنهایی زندگی تو غربت اونهمه گریه سختیای بزرگ کردن ی بچه

هرچی میخاستم ازش محافظت کنم بیشتر بهش آسیب میرسوندم

در باز شد و چندتا سرباز اومدن

فک کنم روز انتقال رسیده بود

وختی سوار ماشین شدم آترینا هم بود

_بالاخره داریم ازاد میشیم

_اره میریم یجای بدتر

_تورو نمیدونم ولی ایران واسم ینی ازادی


_اره معلوم نیست بابات چ غلطی میکنه و چقد ب کی پول میده تا درت یاره ؛ خب ک چی؟! اونهمه نقشه کشیدی زندگی من و خراب کردی خودتم بدبخت کردی تهش من باید تو زندون بپوسم و ندام تنهایی بچه رو بزرگ کنه
چی بهت رسید ؟ ها؟

_ی خورده حسابهایی داشتم باش ؛ الانم خیالم راحته ک تونستم باهاش صاف کنم

_ندا ب ی مورچه اسیب نمیزنه.چه خورده حسابی میتونین باهم داشته باشین؟

_کهنه اس ب وختش میفهمین همتون

هیچی ب ذهنم نمیرسید
چ گذشته تو زندگی اینا

چیزی ک تا اینهمه بی وجدان شده و زندگی همرو ب هم ریخته

واقن ندا بدی در حق آترینا کردع؟


21:21
‏یه وقتایی ام هست نه میتونی ناراحتیتو بروز بدی نه میتونی پنهونش کنی اینجور وقتا فقط میتونی خودتو کمرنگ کنی🙂💔


20:20
باشه...
تو بردی، من دلتنگتم...💔🍂

20 last posts shown.

660

subscribers
Channel statistics