سهراب‌خوانی


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


instagram.com/reading_sohrab
◾Contact us: @Schiller_group

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


به تماشا سوگند
و به آغاز كلام
و به پرواز كبوتر از ذهن
واژه‌ای در قفس است.

حرف‌هایم مثل یک تكه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
كه اگر در بگشایید به رفتار شما می‌تابد.

و به آنان گفتم: سنگ آرایش كوهستان نیست
همچنانی كه فلز، زیوری نیست به اندام كلنگ.
در كف دست زمین گوهر ناپیدایی است
كه رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه‌ها را به چراگاه رسالت ببرید.

و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیكی روز و به افزایش رنگ.
به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخن‌های درشت.

و به آنان گفتم:
هر كه در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشۀ شور ابدی خواهد ماند.
هركه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام‌ترین خواب جهان خواهد بود.
آنكه نور از سرانگشت زمان برچیند
می‌گشاید گره پنجره‌ها را با آه.

زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم:
چشم را باز كنید، آیتی بهتر از این می‌خواهید؟
می‌شنیدیم كه به هم می‌گفتند:
سِحر می‌داند، سِحر!

سر هر كوه رسولی دیدند
ابر انكار به دوش آوردند.
باد را نازل كردیم
تا كلاه از سرشان بردارد.
خانه‌هاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم.
دستشان را نرساندیم به سرشاخۀ هوش.
جیبشان را پر عادت كردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه‌ها آشفتیم.

سهراب سپهری

سورۀ تماشا | از دفتر حجم سبز


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سهراب‌خوانی:

@Reading_sohrab
● instagram.com/Reading_sohrab


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


Forward from: مجله هنری شیلر
🔴 از درختِ ارغوانِ ابتهاج(سایه) تا سیمین و جلال
تور و روایت خانه های مشاهیر در تهران

🔴 پنجشنبه ۱۷ مرداد
🔴 ۹:۰۰ صبح الی ۱۵

🔴ظرفیت مانده: ۵ نفر

🔴 توضیحات و اطلاعات بیشتر و ثبت نام👇
https://t.me/crm_sarzaminesabz/1701


باز آمدم از چشمه‌ی خواب، کوزه‌ی تر در دستم.
مرغانی می‌خواندند. نیلوفر وا می‌شد. کوزه‌ی تر بشکستم، در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم.

سهراب سپهری

گزار | از دفتر شرق اندوه


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


حرف‌هایم مثل یک تكه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
كه اگر در بگشایید به رفتار شما می‌تابد.

و به آنان گفتم: سنگ آرایش كوهستان نیست
همچنانی كه فلز، زیوری نیست به اندام كلنگ.
در كف دست زمین گوهر ناپیدایی است
كه رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه‌ها را به چراگاه رسالت ببرید.

و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیكی روز و به افزایش رنگ.
به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخن‌های درشت.

و به آنان گفتم:
هر كه در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشۀ شور ابدی خواهد ماند.
هركه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام‌ترین خواب جهان خواهد بود.
آنكه نور از سرانگشت زمان برچیند
می‌گشاید گره پنجره‌ها را با آه.

زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم:
چشم را باز كنید، آیتی بهتر از این می‌خواهید؟
می‌شنیدیم كه به هم می‌گفتند:
سِحر می‌داند، سِحر!

سر هر كوه رسولی دیدند
ابر انكار به دوش آوردند.
باد را نازل كردیم
تا كلاه از سرشان بردارد.
خانه‌هاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم.
دستشان را نرساندیم به سرشاخۀ هوش.
جیبشان را پر عادت كردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه‌ها آشفتیم.

سهراب سپهری

سورۀ تماشا | از دفتر حجم سبز


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سهراب خوانی:

@Reading_sohrab
● instagram.com/Reading_sohrab


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


آسمان پر شد از خال پروانه‌های تماشا
عکس گنجشک افتاد در آب‌های رفاقت.
فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غریزه
باد می‌آمد از سمت زنبیل سبز کرامت.

شاخهٔ مو به انگور
مبتلا بود.
کودک آمد
جیب‌هایش پر از شور چیدن.
(ای بهار جسارت!
امتداد تو در سایهٔ کاج‌های تأمل
پاک شد.)
کودک از پشت الفاظ
تا علف های نرم تمایل دوید،
رفت تا ماهیان همیشه.
روی پاشویهٔ حوض
خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی
شد.
بعد، خاری
پای او را خراشید.
سوزش جسم روی علف ها فنا شد.

سهراب سپهری

بخشی از شعرِ چشمانِ یک عبور | از دفترِ ما هیچ،ما نگاه

◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سهراب خوانی:

@Reading_sohrab
● instagram.com/Reading_sohrab


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


پرده را برداریم:
بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند.
بگذاریم غریزه پی بازی برود.
کفش ها را بکند وبه دنبال فصول از سر گل‌ها بپرد.
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.
چیز بنویسد.
به خیابان برود.
ساده باشیم.
ساده باشیم چه در باجه‌ی یک بانک چه در زیر درخت.
کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ،
کار ما شاید این است
که در «افسوس» گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبهٔ یک برگ بشوییم وسر خوان برویم.

کاشان،قریه‌ی چنار،تابستان۱۳۴۳

سهراب سپهری

◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سهراب خوانی:

@Reading_sohrab
● instagram.com/Reading_sohrab


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


کاج‌های زیادی بلند. 
زاغ‌های زیادی سیاه‌.

آسمانِ به‌اندازه آبی‌. 
سنگچین‌ها، تماشا، تجرد. 
کوچه باغِ فرا رفته تا هیچ‌. 
ناودانِ مزیّن به گنجشک‌. 
آفتاب صریح‌. 
خاک خوشنود.

چشم تا کار می‌کرد 
هوش پاییز بود.

ای عجیب قشنگ!
با نگاهی پر از لفظ مرطوب 
مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ‌، 
چشم‌هایی شبیه حیای مشبک، 
پلک‌های مردد 
مثل انگشت‌های پریشان خواب مسافر!
زیر بیداری بیدهای لب رود

انس 
مثل یک مشت خاکستر محرمانه 
روی گرمای ادراک پاشیده می‌شد. 
فکر 
آهسته بود. 
آرزو دور بود 
مثل مرغی که روی درخت حکایت بخواند. 

درکجاهای پاییزهایی که خواهند آمد
یک دهان مشجر
از سفرهای خوب
حرف خواهد زد؟


سهراب سپهری


تنهای منظره | از دفتر: ما هیچ، ما نگاه


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سهراب خوانی:

@Reading_sohrab
● instagram.com/Reading_sohrab


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


و عشق، تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می‌کُند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
و نوشداری اندوه؟
چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
چقدر هم تنها!
خیال می‌کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.
دچار یعنی
عاشق.
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
چه فکر نازک غمناکی!
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانهٔ آنهاست.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله‌هایی که غرق ابهامند.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.

سهراب سپهری

بخشی از یک شعر | از دفتر مسافر

◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سهراب خوانی:

@Reading_sohrab
● instagram.com/Reading_sohrab


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


من ز پای جان گشودم رشته‌ی دلبستگی‌ها
تا مگر دستی زنم در دامن وارستگی‌ها

با بریدن‌ها دل از آشوب دریا شست ساحل
موج بی‌آرام شد پیوسته از پیوستگی‌ها

گرمی وشوری ندارد ساز سیل از تند رفتن
نغمه جویی روان کرد اشکم از آهستگی‌ها

جست و جو را ره‌ها رفتم، بیا انگشت حیرت
منزلی بنما، بر آسایم مگر زین خستگی‌ها.

سهراب سپهری

موج بی‌آرام | از کتاب: هنوز در سفرم


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


ابری نیست
بادی نیست
می‌نشینم لب حوض
گردش ماهی‌ها
روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست

مادرم
ریحان می‌چیند
نان و ریحان و پنیر

آسمانی بی‌وبر اطلسی‌هایی تر
رستگاری نزدیک
لای گل‌های حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش‌ها می‌ریزد

نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می‌آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست

چیزهایی هست
که نمی‌دانم
می‌دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد

می‌روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می‌بینم در ظلمت

من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج،
پرم از سایه برگی در آب،

چه درونم تنهاست!

سهراب سپهری

◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
می‌آمد، می‌رفت.
می‌آمد، می‌رفت.
و من روی شن‌های روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را می‌کشیدم،
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
و در هوایش زندگی‌ام آب شد.
خوابی که چون پایان یافت
من به پایان خودم رسیدم.

من تصویر خوابم را می‌کشیدم
و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.
چه‌گونه می‌شد در رگ‌های بی‌فضای این تصویر
همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟
تصویرم را کشیدم
چیزی گم شده بود.

روی خودم خم شد:
حفره‌یی در هستی من دهان گشود.
سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود
و من کنار تصویر زنده خوابم بودم.
تصویری که رگ‌هایش در ابدیت می‌تپید
و ریشه نگاهم در تار و پودش می‌سوخت.

این‌بار
هنگامی که سایه لنگر ساعت
از روی تصویر جان گرفته من گذشت
بر شن‌های روشن بیابان چیزی نبود.
فریاد زدم:

تصویر را باز ده!
و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست.

سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
می‌آمد، می‌رفت.
می‌آمد، می‌رفت.
و نگاه انسانی به دنبالش می‌دوید.

سهراب سپهری

یادبود | از دفتر: زندگی‌خواب‌ها


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سهراب خوانی:

@Reading_sohrab
● instagram.com/Reading_sohrab


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


باز آمدم از چشمه‌ی خواب، کوزه‌ی تر در دستم.
مرغانی می‌خواندند. نیلوفر وا می‌شد. کوزه‌ی تر بشکستم، در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم.

سهراب سپهری

گزار | از دفتر شرق اندوه


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab


خصوصیت عمدۀ شعر سپهری، دوری هرچه بیش‌تر از منطق عادی شعر قدیم است، یعنی گریز به دنیایی که مرزهایش مشخص نیست [...]

خصوصیت برجستۀ دیگر شعر سپهری که او را در میان معاصران، امتیازی بزرگ می‌بخشد نوع بیان طنزآمیز اوست که این طنز را چنان جدی عرضه می‌دارد که هزل و جد را از یکدیگر باز نمی‌توان شناخت؛ چرا که مرز میان آن دو، گمشده و درهم می‌نماید و این مسألۀ آمیختن طنز به جد به حدی که قابل تفکیک نباشد یکی از مهم‌ترین خصوصیات هنر سپهری است.

محمدرضا شفیعی کدکنی، «با چراغ و آینه»، صص ۵۴۳-۵۴۲.


◼️ سهراب‌خوانی
@Reading_sohrab

20 last posts shown.

1 523

subscribers
Channel statistics